مدیر عامل در توسعه سازمانی همرو hamro.org / پرسشگر / مشاهدهگر
فیلسوف نقابدار
کتاب «ایران: روح یک جهان بیروح»، مجموعه ۱۰ گفتگو بین سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۴ است با میشل فوکو که توسط نشر نی منتشر شده. این کتاب را در پرسهزنیهای اتفاقی در کتابفروشی کشف کردم و عنوان کتاب که البته هوشمندانه هم انتخاب شده بود جذبم کرد. اول کنجکاو بودم که میشل فوکو درباره ایران چه گفته. مصاحبه توسط کلربرییر و پییربلانشه خبرنگاران روزنامه لیبراسیون در ایران انجام شده. در این مصاحبه صحبتهای هیجانی فوکو درباره انقلاب ایران را میخوانیم و وقتی مصاحبه را خواندم به این فکر میکردم که کاش در این روزگار هم فوکو زنده بود و باز میگشت به صحبتهایش و دوباره مصاحبهای از او میخواندیم و تفاوت دیدگاههای احتمالیاش در گذر زمان را درک میکردیم.
اما اصل مسئله این مصاحبه نیست و قصد ندارم درباره این مصاحبه صحبت کنم. در کتاب گفتگوی دیگری وجود دارد با عنوان فیلسوف نقابدار (متن گفتگو را اینجا میتوانید بخوانید) که برایم از تمام گفتگوها جذابتر بود. براساس آنچه در کتاب آمده، روزنامه لوموند بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۴ هر هفته رشته گفتگوهایی با روشنفکران اروپایی را منتشر میکرد. در ژانویه ۱۹۸۰ کریستین دلاکامپَنی به فوکو درخواست گفتگو میدهد و او هم بلادرنگ این درخواست را میپذیرد با این شرط که اسمی از او در مصاحبه ذکر نشود و هر نشانهای که باعث شود خواننده حدس بزند که گوینده فوکو است از متن حذف شود. دلیل او برای پیش کشیدن این شرط چنان که در کتاب از قول خودش مطرح شده این است:
از آنجا که صحنهی روشنفکری در چنگ رسانهها است و رسانهها چنان بر شخصیتها تقدم دارند که دیگر اندیشه را نمیتوان بازشناخت، در نتیجه آن کس که سخن میگوید اهمیت بیشتری از آنچه میگوید دارد.
میشل فوکو برای اینکه بتواند ذهن خواننده را به اصل سخن معطوف کند و از اثر نام و سابقه و خاطره و قضاوتی که خواننده ممکن است نسبت به اسم گوینده داشته باشد رها شود، اینگونه شرط میگذارد که مصاحبه بینام منتشر شود. تا زمان مرگ فوکو هم کسی از نام واقعی مصاحبه شونده مطلع نبود تا پس از مرگ او لوموند این گفتگو را با اسم میشل فوکو در کنار دیگر گفتگوها در کتابی چاپ کرد.
فوکو در متن مصاحبه هم اشاره میکند:
«آن زمان که هنوز ناشناخته بودم آنچه میگفتم تا حدودی شانس شنیده شدن داشت.»
سخن، تحت تاثیر نام گوینده است و ما معنای سخن را بسته به اینکه از چه کسی آن را بشنویم برای خود ترجمه میکنیم. گاهی زیر جملات قصاری که میخوانیم نوشته شده گوینده: ناشناس؛ و من فکر میکنم این جملات میتوانند نابتر از آنهایی باشند که زیر آنها نام گویندهای آشنا را میبینیم. ما جملاتی که گویندهاش ناشناس است را به دقت میخوانیم و بدون داشتن تصویری از او در ذهنمان آن را میپذیریم. ما از میان کلماتی که میخوانیم میخواهیم به گوینده دست پیدا کنیم و او را فردی در میابیم که همان جمله را گفته. نه چیزی بیشتر و نه کمتر. اما درباره جملاتی که گوینده آشنا دارد اینطور نیست. ما از او تصویری در ذهن داریم که بلافاصله بعد از شنیدن عبارت، آن را با تصویر ذهنیمان مقایسه میکنیم و در کسری از ثانیه تصمیم میگیریم آن را بپذیریم یا نپذیریم.
اگر سخنی حتی سطحی از شخصی که برای ما معتبر است، خواه سلبریتی باشد یا اندیشمند، گفته شود، آن را واجد معنا و اثرگذار میدانیم. مثلا به رفتار روزمره در شبکههای اجتماعی که دقت کنیم میبینیم که یک دلیل بازنشر گفتهها این است که موضوع از زبان شخصی مطرح شده که برای ما به هر دلیلی مورد پذیرش است. رسانه در اینجا کارکردی مهم پیدا میکند. کسی که مستمر از رسانه و کانالی مشخص با مخاطب در ارتباط است کمکم به وجاهتی در ذهن مخاطب دست پیدا میکند و تا زمانی که از چارچوب و بستر عرف فرهنگی و رفتاری مورد انتظار مخاطب بیرون نزده باشد دارای این قدرت خواهد بود که سخناش بیدرنگ اثرگذار و نافذ باشد.
تاثیر و ارتباط سخن و گوینده را میتوان از منظری دیگر هم بررسی کرد. ما سخنی میگوییم که برای تایید گرفتناش آن را ارتباط میدهیم به یک گوینده که اعتباری پذیرفته شده بین مخاطبها داشته باشد و از این طریق میخواهیم شک و شبهه درباره آنچه گفته میشود را با دستاویز قرار دادن اعتبار آن فرد شناخته شده از بین ببریم و حرف را به کرسی بنشانیم.
اندرو رابینسون در مقالهای با عنوان: «به قول آلبرت» (متن فارسی در ترجمان - اصل مقاله) میگوید:
یک راه مطمئن برای قالبکردن حرفتان به طرف مقابل شروع جمله با این عبارت است: «به قول اینشتین...». امروزه بیش از هر کس دیگری و تقریباً در هر موضوعی از او نقلقول میشود. نقلقولهایی که بسیاریشان یا اصلاً به او ربطی ندارند و یا برداشتی از تفکرات او هستند. اما پرسش مهم این است که چرا بعد از این همه سال، هنوز هم طوری مجذوب اینشتین هستیم که سخنان بسیاری را از او شاخ و برگ داده و حتی میسازیم؟
نویسنده در این مقاله به شخصیت و رویکرد اثرگذار اینشتین براساس روایتها و مستنداتی که درباره او وجود دارد میپردازد و نشان میدهد که شخصیت اینشتین و بهعنوان مثال دوری او از کینهورزی شخصی، او را تبدیل به نماد کرده است. نمادی که هم افراد علمی از آن استفاده میکنند، هم تبلیغاتچیها و هم هنرمندان. این نماد در ذهن ما اینگونه شکل گرفته است که هر سخنی از قول او وجاهت دارد و قابل تامل است.
مشابه این شرایط را هم ما با دکتر شریعتی و پروفسور حسابی داشتهایم و داریم. جملاتی از آنها نقل میشود که گفتهی آنها نیست. نام این افراد و افراد مشابه پای هر چیز مربوط و نامربوطی قرار میگیرد که به آن عبارت اعتبار ببخشد. میتوان اینطور گفت که وقتی کسی در شرایطی قرار میگیرد که احساس میکند آنچه که میخواهد بگوید یا القا کند دچار ریسک عدمپذیرش میشود سعی میکند از افراد مشهور دستاویزی برای حقانیت خودش بسازد. همین روند را در توضیح مسائلی که قرار است عامهی مردم را درگیر کند هم میبینیم.
یک ظهر برای اینکه کمی به ذهنم استراحت بدهم تصمیم گرفتم ناهار سبکی در کافهی نزدیک محل کارم بخورم. کافه میزهایی در پیادهرو داشت که انتخاب اول من بود اما آن روز چون باد شدیدی میوزید یکی از میزهای داخل سالن را انتخاب کنم. پشت سرم پسر جوانی نشسته بود که چند دقیقه بعد یک مرد حوالی ۳۷-۳۸ سال به او پیوست. بعد از خوش و بش و احوالپرسی پسر گفت:
«ازت خواهش کردم بیای که دربارهی یک فرصت کاری خیلی خوب برات توضیح بدم.»
اغلب ما، توسط یکی از دوستانمان حداقل یکبار این جمله را شنیدهایم که: « یک فرصت فوقالعاده وجود دارد. تو رفیق عزیز من هستی و میخواهم تو هم مثل من موفق باشی!»
از زمانی که این جمله را شنیدم کنجکاویام گل کرد (بخوانید فضولی) و بیشتر به گفتگوهایشان توجه کردم. کنجکاو بودم که بدانم فردی که دعوت شده که در خلال گفتگو متوجه شدم دوست صمیمی آن پسر جوان هم نبوده و ظاهرا در مقطعی در یک بنگاه املاک با هم همکار بودند، چه واکنشی نسبت به این موقعیت نشان میدهد. پسر جوان شروع کرد به توضیح دادن که یک شرکت فعال در زمینهی انرژی است که چه میکند و چطور سود میدهد. پرسشهای مرد دوم که شروع شد پسر جوان شروع کرد به توضیح دادن تضمینهایی که این شرکت خارجی به سرمایهگذارانش میدهد. پسر جوان تلاش میکرد مجموعهای از دلایل، نقل قولها و توضیحات را ارائه بدهد و خودش را در جایگاه بیطرف بگذارد و بگوید چون این شرکت از طرف یک مرجع معتبر (که البته ظاهرا آن مرجع همنام مرجع اصلی بود با کمی شیطنت و تغییر در نام) تضمین شده پس کارش درست است. با یک جستجوی ساده متوجه شدم که این هم یکی دیگر از همان کلاهبرداریهایی است که از ناآگاهی فرد برای مجاب کردن او استفاده میکند.
در این مکالمه همان روند و استراتژی را میشد دنبال کرد که افراد برای اثبات حقانیت خودشان و جهت دادن به اذهان عمومی استفاده میکنند. یعنی نسبت دادن جملات به اینشتین، دکتر شریعتی و پروفسور حسابی. یعنی ایجاد یک عامل خارجی که حقانیتاش نمیتواند زیر سوال برود یا سخت زیر سوال میرد و دستاویز کردن آن عامل خارجی برای اثبات خود.
در پایان مقاله اندرو رابینسون درباره اینشتین، میخوانیم:
پدیدۀ نقل سخنان نادرست از اینشتین عمدتاً به خاطر میل انسانها به مرموزسازی و شخصیتهای مرجعگونه است که میتوان آن را دو واژۀ «بتشکن» و «نابغه» مشاهده نمود. وقتی نسبیت برای اولین بار در دهۀ ۱۹۲۰ به اطلاع عوام رسید، بسیاری افراد خیال کردند میتوانند با استناد به اینشتین بگویند که همه چیز از جمله حقیقت، نسبی است؛ تمام مشاهدات ذهنی هستند؛ و اینکه همه چیز ممکن است. استادز ترکل، نویسنده، مورخ، و گویندۀ تلویزیونی یهودی آمریکایی در سال ۲۰۰۲ در مصاحبهای با گاردین به مناسبت تولد ۹۰ سالگیاش با پوزخندی میگوید: «دوست دارم از اینشتین نقل قول کنم. میدونی چرا؟ چون اونوقت هیچکس جرأت نمیکنه حرفتو نقض کنه». بذلهگویی ترکل بسیار طعنهآمیز است، چون اینشتین در تمام طول عمر نسبت به مراجع [به خصوص در فیزیک، آموزشوپرورش و سیاست] بدگمان بود. اما اینجاست که باید سخن آخر اینشتین را نقل کنیم. او در سال ۱۹۳۰، در یک سخن قصار معتبر برای دوستی گمنام مینویسد: «تقدیر به مجازات اینکه همیشه مرجعیت را تحقیر کردم، خودم را به یک مرجع تبدیل کرد».
اینگونه است که بهنظر میرسد ما بهدنبال مرجعیت هستیم و در جستجوی اینکه آن کسی شویم که سخناش، سخن آخر، اثرگذار و پرنفوذ باشد. اینگونه است که ما برای بهدست آوردن حقانیت خود کمکم آنچه در اندیشه داریم را وا میگذاریم و به سراغ گفتن آنچه که خوشایند دیگران است میرویم. ما در مسیر ساختن هویت خود گم میشویم و بعد بهناچار همهی آنچه که ساختهایم را میخواهیم بهکنار بگذاریم، خود را پنهان و ناشناس کنیم و آنگاه دوباره سخن بگوییم بلکه اصل آنچه که میگوییم شنیده شود. بدون قضاوت درباره تصویر و خاطرهای که از ما در ذهن مخاطب نقش بسته.
فوکو در مصاحبه با لوموند، سالها فیلسوف نقابدار ماند تا اصل سخناش را به مخاطب برساند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا ما می خوابیم؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارۀ متمم و مسائل نامربوط دیگر
مطلبی دیگر از این انتشارات
پنج کتاب با حال و هوای تابستان