ما همیشه اینجا بوده‌ایم

جای من در این دنیا کجاست؟ آیا اصلا جایی دارم؟ آیا حقی دارم برای اینکه بگویم می‌خواهم متفاوت زندگی‌ کنم و آن‌ چیزی نباشم که خانواده یا جامعه یا عرف یا شرع از من انتظار دارد؟ جای من در این دنیا به عنوان یک دختر که در خانواده‌ای مذهبی در خاورمیانه به دنیا آمده است کجاست؟

این‌ها شماری از سوالاتی هستند که سمرا حبیب در کتاب «ما همیشه اینجا بوده‌ایم» به‌ آن‌ها جواب می‌دهد. او در این کتاب داستان زندگی خود را از زمان کودکی‌اش در لاهور پاکستان وقتی دختری سربه‌زیر و حرف‌گوش‌کن بوده که هیچ‌گاه در قبال خواسته‌های خانواده و انتظاراتی که جامعه از او داشته اعتراضی نشان نمی‌داده است تا امروزی که پس از سال‌ها زندگی در کانادا به یکی از صداهای رسا در حمایت از حقوق دگرباشان مسلمان تبدیل شده روایت می‌کند. راه طولانی و پر فراز و نشیبی‌ست، نه؟

خانواده‌ی سمرا حبیب به دلیل درگیری‌های قومی-مذهبی ناچار به مهاجرت به کانادا می‌شوند. از همان کودکی سمرا خود را از یک سو در جدال با سختی‌های مهاجرت و جا افتادن در محیطی که او را بیگانه می‌دانند می‌بیند و آن هم نه هر بیگانه‌ای، بلکه یک دختر رنگین‌پوست مسلمان و محجبه و از سوی دیگر جدالی بی‌پایان با سنت‌های خانوادگی و عرفی و مذهبی که از فرسنگ‌ها دورتر دنبال او آمده‌اند. چشم باز می‌کند و در سن ۱۴ سالگی می‌بیند او را برای پسرخاله‌اش لقمه گرفته‌اند و راه فراری هم نیست.

داستان زندگی سمرا پر است از سرکشی، مقاومت، خطر و نترس بودن. با هر قدمی که برمی‌دارد، با هر دست و پایی که می‌زند برای اینکه از پیله‌ای که ناخواسته به دورش تنیده ‌شده بیرون بیاید خواننده را به شریک شدن در لذت این مبارزه دعوت می‌کند.

آن‌چه بر سمرا حبیب گذشته برای منی که تجربه‌ی زندگی در جامعه‌ای ایدئولوژیک را از سر گذرانده‌ام بسیار ملموس است. اینکه چقدر راه آدم‌هایی که به هر دلیلی می‌خواهند متفاوت از آن‌چه محیط برایشان تصمیم گرفته زندگی‌ کنند سخت و طاقت‌فرساست. کتاب را که می‌خواندم تمام مدت چهر‌ه‌ی یکی از هم‌کلاسی‌های دوران دانشگاه جلوی چشمم بود که به خاطر همین متفاوت بودن چه قدر مورد انتقاد و قضاوت قرار می‌گرفت. یادم افتاد دوستانه به او می‌گفتم کمی بیشتر مواظب خودش باشد که برایش دردسر درست نکنند. چقدر با خواندن این کتاب بیشتر فهمیدم به حمایت و پذیرفته شدن نیاز داشته است و چقدر از خودم خجالت کشیدم که بیشتر سعی نکرده‌ام این حس را به او بدهم که نه خودش نه انتخابش هیچ عیب و ایرادی ندارند.

چه بسا در مخیله‌ی دگرباش‌هایی که در آمریکای شمالی و اروپا برای حقوق برابر فعالیت می‌کنند حتی تصور اینکه به «جرم» دگرباش بودن ممکن است زندگی‌ات را از دست بدهی نگنجد. همین موضوع یکی دیگر از نقاط قوت این کتاب است که نور روی تاریکی‌هایی می‌اندازد که از آن سر دنیا دیده نمی‌شوند.