یه دهه هفتادی که افکار خیلی خوبی راجب زندگی داره
معرفی رمان جالب وزیبا
کتاب: #من_او_را_دوست_داشتم
نویسنده: آنا گاوالدا
مترجم: الهام دارچینیا
توضیحات:
کلوئه زنی است که عاشق شوهرش می باشد و به خاطر او همه کار کرده اما اکنون شوهرش او و دو دختر کوچکش را ترک کرده و همراه با معشوقه اش رفته است . کلوئه نزد پدرشوهرش می رود و پدر شوهر از عشق خود می گوید از زنی که عاشقش شده اما به خاطر خانواده اش از عشق او دست کشیده . کتاب مکالمات کلوئه و پدرشوهرش هست . در این باب که اگر بعد از ازدواج عاشق شدیم ماندن صحیح تر است یا رفتن . پدر شوهر کلوئه معتقده این موضوع به نفع کلوئه هست چون اون دختر خوبیه زنی که از صمیم قلبش عاشق و فداکاره و لیاقتش بیشتر از زندگی در کنار مردی هست که از صمیم قلب عاشقش نیست و می تونه راحت اون رو ترک کنه .
فضای خاصی داره آدم حس نمی کنه یک نویسنده زن آخرش به این نتیجه نزدیک تر بشه که رفتن کار صحیح تری هست . کتاب فوق العاده ای بود بسیار دوستش داشتم و بسیار منو به فکر فرو برد . من معتقدم رابطه یک چیز دو طرفه است یک نفر حق تصمیم گیری نداره . یک نفر به تنهایی نمی تونه رابطه رو تموم کنه باید راجع به مشکل حرف بزنند تا هر دو به یک نتیجه برسن .
خیلی ها عقیده دارند که خانم گاوالدا این کتاب را بر اساس زندگی شخصی خودش نوشته چون اون خودش هم در حالی که دو فرزند داشته از شوهرش طلاق گرفته و زندگی زناشویی بی ثباتی داشته .
بخشهای زیبای از کتاب: «هوس سیگار کردم. ابلهانه بود. سال ها بود سیگار نمی کشیدم. بله اما حالا دلم می خواست، زندگی همین است… اراده ی راسختان را در ترک سیگار تحسین می کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. مردی را دوست دارید، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد.» / «چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟» / «باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.» / «روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش می توانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم. آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم تا آن جا که ممکن است دور و دورتر برود. آن قدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد. اما من حتی شوت زدن بلد نیستم. حتمن سرم همان کنار می افتاد.»
#رمان_خارجی
#اجتماعی
#روانشناسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آرمان شهر جانوری/نقد و بررسی کتاب شهر جانوران
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب های انگیزشی تجربی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلیدر ، بلندترین رمان فارسی پیشکش عاشقان!