معرفی کتاب: وقتی نیچه گریست

اطلاعات کلی

نام کتاب: وقتی نیچه گریست

نام نویسنده: اروین د. یالوم

نام مترجم: سپیده حبیب

انتشارات: نشر قطره

تعداد صفحات: 465

قیمت 65000 تومان (چاپ سی و ششم)


باز هم یک کتاب خوب دیگر از یالوم. باز هم تلفیق رمان و روانشناسی. باز هم تلفیق تاریخ و تخیل.

یالوم از ابزار داستان گویی برای بیان درس های روانشناختی اش استفاده می کند چون هم خودش عاشق داستان است، هم این روش را بسیار موثرتر از کتاب های خشک روانشناختی و اصطلاحات قلمبه سلمبه و بی روح متون درسی یافته است. جالب است که خودش درباره این کتاب می گوید که این کتاب را بیشتر برای دانشجویان روانشناسی نوشته است و از اینکه انقدر کتاب پرفروش شده و مخاطب عام هم از آن استقبال کرده تعجب می کند.

کتاب داستان برخورد خیلی نیچه و یک پزشک معتبر وینی به اسم برویر است. این ملاقات هرگز اتفاق نیافتاده است اما خب می توانست اتفاق بیافتد! نیچه را که همه می شناسند، اما این دکتر برویر هم از پزشکان سرشناس عصر خود بوده و در مباحث مربوط به گوش میانی دارای مقاله و کشفیات مهمی است که من طبعا سر در نمی آورم. اما دکتر برویر روشی برای درمان بعضی بیماران خاص خود ابدا کرده بود که شبیه به نوعی روانشناسی است. که این امر پیش از شهرت و نظریه های فروید رخ داده است. در واقع زمانی که دکتر برویر روش خاص خودش (چیزی شبیه هیپنوتیزم) را ایجاد کرده و تشخیص داده که منشا برخی بیماری های جسمی فرای مشکلات جسمی است، اصولا چیزی به نام روانشناسی به عنوان علم یا روش درمان وجود نداشته است. در نتیجه او به عنوان روانشناس هیچ گاه مطرح نشده است.

عمده کتاب بحث های داغ و سنگینی است که بین برویر و نیچه در جریان است. در ابتدا برویر در می یابد که نیچه دچار ناامیدی است و برای اینکه نیچه مغرور را راضی به درمان و مشاوره کند تصمیم می گیرد که خود نقش بیمار را برعهده گیرد و از نیچه برای درمان ناامیدی خود یاری بگیرد و با توجه به مهارتش بتواند بحث ها را به سمت درمان نیچه بچرخاند. اما زود در می یابد که خود او نیز به راستی به درمان نیاز دارد و در مقابل قدرت فلسفه و نگرش نیچه سپر می اندازد و به راستی در نقش بیمار فرو می رود.

طی بحث شرح های مختلفی از نظریات نیچه درباره سرنوشت، شکوفایی و رسالت انسان بیان می شود، برویر به عنوان یک پزشک سرشناس، مرفه، دارای زنی زیبا و مهربان و فرزندانی دوست داشتنی ظاهرا هیچ چیز کم ندارد اما اینها راضی اش نمی کند و پیوسته فکر می کند که این شغل و خانواده همچون بندی به پایش بسته شده و فقط در حیرت است که "از چه هوای رفتن به جایی دور. هی دل بیقرارم را پی آن پرنده می خواند" بخصوص که دل در مهر یکی از بیماران جوان خود نیز بسته است.

اما در خلال همین بحث ها و رویاها و در حالت خلسه ناشی از هیپنوتیزم در می یابد که تمام تصوراتش از نوع دیگر زندگی نمی تواند واقعیت داشته باشد و حالت های جذاب دیگری که برای زندگی تصور می کرده در واقعیت چنگی هم به دل نمی زند.

نیچه نیز در یک لحظه شکست روحی اعتراف می کند که شاید تمام فلسفه بافی اش ناشی در ستایش تنهایی و غرور اینکه آیندگان من را درک خواهند کرد نوعی سپردفاعی ست برای اقرار نکردن به سختی تنهایی و حسرت دوستان صمیمی. این همان جایی است که "وقتی نیچه گریست" معنی می یابد.

دو شخصیت واقعی تاریخی دیگر هم در داستان حضور دارند که حضورشان بر جذابیت کتاب افزوده است. اولی فروید، که به عنوان جوانی تازه کار و باهوش به نوعی شاگرد و دوست برویر است. که البته این ارتباط واقعی بوده و انها مقالات و کارهای تحقیقاتی مشترکی با هم انجام داده اند. دیگری زن معروف انتهای قرن 19 یعنی لو سالومه. لو سالومه که به دلیل دوستی نزدیک با نیچه و سپس با فروید در تاریخ حاشیه روشنفکری جایگاهی برجسته دارد در کتاب نیز به عنوان زنی جسور، زیبا و خاص معرفی می شود که عامل آشنایی برویر و نیچه است.

عکس معروفی از لو سالومه، نیچه و فیلسوف دیگری به نام پل ره وجود دارد که لوسالومه در گاری نشسته، تازیانه ای به دست دارد و دو فیلسوف در جلوی گاری ایستاده اند. این عکس روی جلد کتاب هم چاپ شده و خود به تنهایی گویای قدرت شخصیت لوسالومه است. این تثلیت روحانی بین این سه نفر هم از داستان های جالب تاریخ روشنفکری است.

به گمانم آنچه بیشتر از کتاب های دیگر یالوم این کتاب را معروف کرده همین بازی یا شخصیت های معروف تاریخی است که برای مخاطب عام جذابیت ایجاد می کند. دیدارهایی که هرگز اتفاق نیافتاد و بحث هایی که هرگز در نگرفت. اما برای مخاطب همین که حس کند نیچه مغرور وقتی گریسته است، یا در عکس ببیند که نیچه با آن سبیل معروفش جلوی گاری ایستاده و زنی تازیانه به دست پشت اوست ماجرا را جذاب می کند. وگرنه به نظرم در تلفیق تاریخ و داستان کتاب دیگرش "مساله اسپینوزا" بسیار قوی تر است.

به نظرم نقطه اوج کتاب جایی است که برویر توسط فروید هیپنوتیزم شده، و حالت های دیگر ممکن زندگی اش را زندگی می کند. همه ی ما گاهی این تصور را داریم که چه فرصت های مهمی را از دست داده ایم، یا اگر فلان جا بهمان تصمیم را گرفته بودیم الان چه زندگی بهتری داشتیم. این موضوع احتمالا بخصوص درباره متاهلین بیشتر صدق می کند. برویر لحاظ خاص، یکی دو تا از آن اوج های عاشقانه را در ذهن خود حمل می کند در عادی بودن زندگی با همسرش فکر می کند آن لحظات اگر ادامه می یافت چه زندگی پرشور و جذابی برایش رقم می خورد. به طور مشخص دو زن این نقش را دارند، یکی بیمار جوانش به نام برتا که بسیار به او تکیه می کند و دیگری منشی سابقش که بسیار به او وفا دار است. اما برویر در آن خلسه می بیند که برتا عین همین لحظات و وابستگی را با دکتر دیگری هم تجربه می کند و منشی اش هم اصلا آن لحظه اوج عاشقانه را حتی به یاد نمی آورد!

ترجمه کتاب هم مثل بسیاری دیگر از کتاب های یالوم کار سپیده حبیب است که بدون مشکل خاصی از پس ترجمه بر می آید. البته ترجمه های دیگری از کتاب هم در بازار هست که من نمیتوانم مقایسه کنم. اما انتخاب ترجمه سپیده حبیب به دلیل آشنایی کامل اش با دنیای یالوم انتخاب کم ریسکی است.