خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش /بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
نقدی بر کتاب قهوه سرد آقای نویسنده ، چاپ هفتاد و ششم!!!
شروع کتاب یک فاجعه به تمام معناست. پسر بچه ده ساله بهدلیل عشق دختری که بسیار از او بزرگتر است، به خانه پیرزن همسایه (مربی پیانو دختر) رفته و صفحات یکی از نت های موسیقی اش را جابجا میکند تا آموزش دختر بیشتر طول بکشد و بتواند هر روز او را ببیند. جالب اینجاست که نه تنها دختر و استاد موسیقی متوجه تغییر نمی شوند بلکه نت تغییر داده شده تبدیل به یک قطعه مشهور می شود!!
راستش را بخواهید پس از خواندن این فصل تصميم گرفتم که دیگر به خواندن کتاب ادامه ندهم.(چون واقعا به شعورم توهین شد!) اما آن را تا آخر خواندم. به امید اینکه شاید بفهمم که اشتباه کرده ام و غافلگیری بزرگی در راه است. که متاسفانه انتظار بیهوده ای بود.(البته این احتمال هم هست که این داستان توهم شخصیت اصلی داستان باشد.) البته پس از پایان کتاب، نظرات و نقد های دیگر دوستان را در رابطه با آن خواندم. باز هم به این امید که شاید من به مفهومی پی نبرده ام. اما تلاشم تقریبا بی فایده بود.
پس از شاهکار در شروع داستان ، متوجه بیماری روانی نویسنده می شویم و این موضوع که او در یک تيمارستان بستری بوده است. بیشتر داستان در تیمارستان می گذرد. اتفاقات و شخصیت هایی که در تیمارستان با آنها مواجه می شویم من را به یاد فیلم معروف دیوانه ای از قفس پرید می اندازد که حتی اگر اتفاقی هم باشد ، نقطه منفی در روایت است. (البته دلایلی هم برای اثبات این ادعا دارم! شخصیت منصور، جلسات گروه درمانی، سیگار کشیدن شخصیت ها پس از جلسه، مجرمی که به تیمارستان می رود و به فکر فرار است، وارد کردن شوک الکتریکی و...) . پس از فصول مربوط به تیمارستان به یک فاجعه بزرگتر میرسیم . پایان بندی!
اما مشکل اصلی داستان این است که ما با کاراکتر هایی طرف هستیم که هیچگونه سعیی برای شخصیت پردازی آنها نشده است. به علت همین نقص در شخصیت پردازی می توان به راحتی جای کاراکتر های داستان را عوض کرد. خیلی از دیالوگ ها می تواند با هم جابجا شود و یا اینکه اعمالی که هر یک از شخصیت های فرعی در طول داستان انجام می دهند، توسط سایر شخصیت ها هم قابل انجام است و در واقع جابجایی و یا حذف این ها هیچ خللی در داستان ایجاد نمی کند.
استفاده از کلیشه هایی مثل جوان عاشق موتور سوار که به دنبال معشوق است و سر بزنگاه از راه می رسد ، دیالوگ های بسیار طولانی و فیلسوفانه ای که شخصیت ها به کار می برند، استفاده از کارهایی به اصطلاح غافلگیرانه(بخوانید عجیب!) و بسیار سطحی از شخصیت ها(مثلا مسلح بودن یکی از شخصیت ها، ماجرای آتش سوزی و... ) همه و همه باعث می شود که خواننده نتواند ارتباطی با داستان برقرار کند.
به طور کلی کتاب قهوه سرد نویسنده حاصل ترکیب این موارد است: چندین متن از جنس متونی که در اینستاگرام و تلگرام دست به دست می شوند (و اتفاقا جای درستش هم همانجاست و خیلی هم طرفدار دارند) ، چند حادثه از فیلم های هندی و چند خورده داستان نامربوط دیگر که در کنار هم تبدیل به یک اثر از هم گسیخته شده است و این اتفاقات هرگز تبدیل به یک داستان جامع نمی شود. حتی معمایی هم که نویسنده در جمله انتهایی داستان بیان می کند ما را متقاعد به پیگیری جوابش نمی کند .زیرا دیگر حوصله تکرار این داستان را نداریم!
به نظرم بررسی این که چرا کتاب ( و کتاب های مشابه) به این درجه از فروش می رسند.(مشابه اتفاقاتی که گاهاً در گیشه سینما هم می افتد.) نیاز به یک تحقیق جامع توسط جامعه شناسان و صاحب نظران این حوزه دارد.
شاید یکی از دلایل کمبود سرانه مطالعه هم همین باشد.به نظر مخاطب عامی مثل من ، وقتی کتاب هایی با این تعداد تجدید چاپ، کیفیتشان حتی در سطح فیلم های تلویزیونی آبکی صدا و سیما هم نیست، وای به حال کتاب های دیگر! باز هم گُلی به جمال تلویزیون که لااقل لازم نیست برای دیدن فیلم هایش پولی پرداخت کنیم!
البته شاید از داستان لذت کافی را نبریم اما با خرید این کتاب می توانیم چند عکس خوب و لاکچری (مانند تصاویری که برای این محتوا پیدا کردم) برای انتشار در شبکه های اجتماعی مان بگیریم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادداشتی بر رمان دیار خوابگردی
مطلبی دیگر از این انتشارات
روسای آمریکا چطور کتاب میخوندن؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
به سوی رهایی