http://deepreading.blogfa.com/ اینجا، تجربههایم را از خواندن عمیق مینویسم.
نقد رمان جین ایر مبتنی بر نظریه روایت شناسی ژرار ژنت
نقد رمان جین ایر از دیدگاه ژرار ژنت
خلاصه داستان
جین ایر داستان دختری است از ده سالگی تا ازدواج و بزرگسالی. او که پدر و مادرش را در کودکی از دست داده است با زندایی و فرزندان وی در عمارت گیتسهلدهال زندگی میکند. زندگی سخت و ناخوشایند که کودکیاش را پر از اندوه و خشم کرده است. جین به خاطر اعمال ناکرده تنبیه میشود و با او مانند خدمتکارهای خانه رفتار میشود. خانم رید، زندایی جین در صدد رهایی از دست جین او را به مدرسه شبانهروزی لوود میفرستد. جین در آنجا رشد میکند، لوود محیطی سختگیرانه و مذهبی دارد، سویههای مذهبی شخصیت جین در آنجا بال و پر میگیرند و آشنایی و دوستی او با شخصیتی به نام هلن برنز و مدیر آنجا، دوشیزه تمپل موجب استواری اصول اعتقادی در جین میشود. اصولی که تا مدتها با او همراه است. جین در آنجا، زبان فرانسه و نقاشی میآموزد و فردی مستقل و صبور بار میآید. جین هشت سال در لوود میماند ولی لوود ظرفیت بیشتری برای رشد جین فراهم نمیکند و او تصمیم میگیرد وارد دنیای دیگری شود. او به تورنفیلد میرود و در نقش معلم دختر کوچکی به نام ادل که در آنجا زندگی میکند ظاهر میشود. ارباب عمارت تورنفیلد مرد جوانی است به نام راچستر. جین کمکم به راچستر دل میبندد و افق جدیدی در زندگیش باز میشود. جین که تا به حال طعم عشق را نچشیده است، عاشق و شیدای راچستر میشود. از طرفی راچستر که سالها از جین بزرگ تر است و مردی با تجربه و روزگار دیده محسوب میشود نیز سادگی و صداقت جین را دیده و دلبستۀ او میشود. عشق جین و راچستر پدیدهای خارج از عرف محسوب میشود چرا که جین از طبقه فرودست جامعه و راچستر مردی سرمایهدار و از طبقه اشرافی است. آنها با وجود ترسها و نگرانیهای فردی خود از این ازدواج تا مرحله بستن پیمان زناشویی در کلیسا پیش میروند ولی ناگهان بر اثر رویدادی از پیش برنامه ریزی شده، مشخص میشود که راچستر قبلتر ها ازدواج کرده و همسرش در قید حیات است و بنابراین نمیتواند ازدواج دیگری انجام دهد.
همسر راچستر، زنی مجنون است که در طبقه بالای عمارت تورنفیلد ساکن است و تا به آن روز از دید همۀ افراد ساکن عمارت پنهان نگهداشته شده است. راچستر در جوانی به پیشنهاد پدر طماع و پولپرست خود به خاطر ثروت پدر برتا، همسرش، با او ازدواج کرده است ولی اندکی بعد میفهمد که او دارای مشکلات روانی متعدد بوده است و ادامۀ زندگی با او برایش مقدور نیست. پس او را از چشم همه پنهان کرده و خود در جستجوی زندگی دیگری راهی سفر میشود و با زنهای دیگری طرح آشنایی میریزد ولی هیچکدام نمیتوانند شریک مناسبی برای راچستر باشند. در نهایت راچستر شیفته جین میشود و میخواهد با او ازدواج کند ولی با آشکار شدن این حقیقت دیگر این امر میسر نخواهد شد.
جین بعد از دانستن این حقیقت، با وجود علاقۀ شدیدی که به راچستر دارد ولی راهی جز رفتن از آنجا نمیبیند و به تردیدهایش برای ماندن غلبه کرده و راه ترک آنجا را پیش میگیرد. جین تنها و بدون هیچ اندوختهای قدم در راه میگذارد و سختیهای بسیاری را تحمل میکند. جین نه پولی دارد و نه آشنایی. او تا مرز از دست دادن جانش پیش میرود ولی در نهایت با خانوادهای آشنا میشود که او را میپذیرند و به او کمک میکنند. مرد آن خانواده کشیش جوانی است به نام سنت جان، که کشیش روستا بوده و بسیار سختکیش است او دو خواهر دارد به نامهای دایانا و مری، که در آن زمان با او زندگی میکنند چرا که پدرشان به تازگی دنیا را ترک گفته است. جین در آن خانه مورد محبت بسیار قرار میگیرد و ریشههای عاطفی او با آن خواهر و برادر عمیق میشود. جین معلم همان روستا شده و به شاگردانش که کودکانی فرودست و از طبقات پایین اجتماعی هستند آموزش میدهد. سنتجان قصد رفتن به هندوستان و ترویج آئیین مسیحی دارد و از جین میخواهد که با او ازدواج کرده و همراهیاش کند ولی جین دلش همچنان پیش راچستر است و پیشنهاد سنتجان را نمیپذیرد. جین متوجه میشود که عمویش که هیچگاه او را ندیده است ثروت زیادی از خود به جا گذاشته است و جین را تنها وارث خود کرده است. همچنین جین میفهمد که عموی او، دایی سنت جان، دایانا و مری بوده و در واقع پیوند خانوادگی جین با آنها برایش بسیار از ثروتی که نصیبش میشود باارزشتر است چرا که هیچگاه مفهوم خانواده را تجربه نکرده است. بنابراین جین ثروت به ارث رسیدهاش را بین آنها تقسیم میکند.
جین در تمام مدت زندگی با آن خانواده دلش پیش راچستر بوده و نگران او است. یک روز به صورت اتفاقی گویی از عالم غیب صدایی میشنود، صدای راچستر را که از جین کمک میخواهد. جین دیگر توان دوری ندارد و به تورنفیلد بازمیگردد تا به دیدن راچستر برود. اما آنچه که میبیند ویرانهای است از آن عمارت بزرگ و زیبا. همهچیز ویران شده است، برتا همسر راچستر در آتشسوزی مرده است و راچستر هم نابینا شده است و لی جین عشقش به راچستر ذرهای کم نشده و عاشقانه کنار راچستر میماند و از او پرستاری میکند. آنها در نهایت بعد از گذشت سختیهای بسیار در این راه دراز و پر فراز و نشیب با هم ازدواج میکنند و راچستر هم بعد از چندی بینایی خود را به دست میآورد. جین بعد از ازدواج با راچستر و گذشت چندین سال این داستان را روایت میکند. داستان عشقی پرشور و ماندگار.
خوانش نقادانۀ رمان جین ایر مبتنی بر نظریۀ روایتشناسی
در نظریههای قبل از روایت شناسی برای تحلیل روایتی مانند روایت جینایر، از «ناظر اول شخص» نام میبردند در صورتی که استفاده از مفهوم ناظر اول شخص بخشی از پیچیدگیهای روایت را نمیتواند تبیین کند. نظریۀ روایتشناسی بین نگاه دیروز راوی به رویدادهای زندگیاش با صدایی که رویدادها را بازگویی میکند و مرور میکند تنافری قائل است. فاصلهای، نه فقط در زمان بلکه همچنین در قضاوتها و ارزیابیها، آن نگاه (ادراک) را از این صدا (بیان) دور میکند. (پاینده, 1397)
ژرار ژنت که یکی از برجستهترین نظریهپردازان روایتشناسی است معتقد بود برای تحلیل هر روایتی ابتدا باید به دو پرسش پاسخ داد: نخست اینکه «چه کسی در مقام راوی خطاب به روایتشنو سخن میگوید؟» و دیگر اینکه «رویدادهای روایت از نگاه چه کسی دیده میشوند؟» به استدلال ژنت این دو لزوما یک نفر نیستند. روایتگری که رویدادهای روایت را بازگو میکند چه بسا همان کسی نباشد که آن رویدادها را میبیند. (پاینده, 1397)
در رمان جینایر، راوی، در زمان حال، شرحی از زندگی گذشتۀ خود به دستمیدهد. جین اکنون زنی جوان است که ده سال از ازدواجش با راچستر گذشته است. اما مقطعی از زندگیاش را شرح میدهد که از دهسالگی آغاز میشود و تا ازدواجش با راچستر به طول میانجامد. بنابراین میتوان گفت جینی که روایت را بازگویی میکند با جینی که رویدادها از نگاه او دیده میشوند متفاوت است یا به عبارت دیگر به خاطر گذشت زمان و تغییر در عواطف و احساسات، اندیشهها، باورها و ... بین آنها فاصلهای وجود دارد. ابتدای داستان، جین دختربچهای ده سالهاست که به همان نسبت درکاش از رویدادها خام و کودکانه است: «حالا همین الیزا و جان و جورجیانا توی اتاق پذیرایی دور مامانشان جمع شدهبودند. روی کاناپهای کنار بخاری لم داده بود و با این عزیز دردانههایی که دورش بودند (و فعلا نه دعوا میکردند و نه گریه) خوشبختِ خوشبخت به نظر میرسید. (برونته, 1397, ص. 13)» و یا «بالاخره موقع صبحانه شد. این دفعه هلیم را نسوزانده بودند. میشد خورد، اما کم بود. جیرۀ من چهقدر کم بود! کاش دو برابر بود (برونته, 1397, ص. 77)» با گذشت زمان و پیشرفتن روایت نگاه جین هم دستخوش تغییر میشود.
همانطور که اشاره شد، آن کسی که در مقام راوی رویدادها را روایت میکند و یا به عبارتی صدایش شنیده میشود جینای است که اکنون از دوران کودکی فاصله گرفته است ولی همانطور که در این قسمت از داستان مشخص است، روایت از نگاه و زاویۀ دید جین ده ساله روایت میشود. از سویی دیگر، با دقت در لحن راوی مشخص خواهد شد که فاصلۀ بین نگاه و صدای راوی با گذشت زمان و پیشرفت داستان کمتر میشود. همانطور که اشاره شد، نگاه جینِ ده ساله، بسیار با صدایی که سخنش در قالب روایت شنیده میشود متفاوت است و هر چه جین بزرگتر شده و دوران کودکی را پشتسر میگذارد این دو به هم نزدیکتر میشود.
بنابراین لازم به نظر میرسد که رمان جین ایر را با آراء نظریهپردازان روایت شناسی به صورت دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم تا از آن طریق بتوانیم به جزئیات مستتر در روایت، به صورتی روشمند و با مفاهیم جدید روایتشناسانه آگاهی یافته و از آنها در تبیین چرایی این نوع روایت بهره جوییم. پس در ابتدا نگاهی جزئیتر خواهیم داشت به مفاهیم «صدای راوی» و «نگاه راوی» و سپس در حین ارائه تعاریف نظری، مصداقهایی از روایت جینایر را بررسی کرده و نوع روایت را در این رمان توصیف خواهیم کرد.
صدای روایت (voice)
صدای روایت به دنبال پاسخ به این سوال است که روایتگر داستان چه کسی است؟ به صورت دقیقتر میتوان گفت که صدای روایت، مولفهای است که مشخص میکند «راوی کیست» و در چه زمانی و از کدام جایگاه روایت را بازمیگوید. ژنت برای اشاره به کیستی راوی، راوی درونرویداد و برونرویداد را معرفی میکند. (پاینده, 1397)
- راوی درونرویداد درون جهان داستانی حضور دارد یعنی یکی از شخصیتهای داستان است و مشاهداتش را بیان میکند. این راوی از نظر مکانی درون جهان داستان قرار میگیرد و از نظر زمانی میتواند در زمان حالی باشد که داستان روایت میشود یا در زمان گذشتهای که وقایع داستان رخ دادند. تاثیر روایتگری این نوع راوی، کمکردن فاصلۀ خواننده با جهان روایتشده در داستان است و بارزترین ویژگی گفتارش، بیواسطگیاش است. ژنت این راوی را «راوی خودگو» میخواند. این راوی معمولا داستان را با نگاهی به گذشته روایت میکند (روایتگری واپسنگر) و روایتش مروری است بر زندگی خویش. (پاینده, 1397)
روای برونرویداد: بدون مشارکت در رویدادهای داستان، وقایع را میبیند و برای خواننده بازمیگوید. این راوی نه یک شخصیت بلکه یک صداست که در وقایع شرکت ندارد و فقط جهان داستان را برایمان توصیف میکند. (پاینده, 1397)
در رمان جینایر، راوی از نوع درونرویداد به عبارتی خودگو است و روایت، مروری بر زندگی جین است. در نتیجه خواننده با جهان روایتشده احساس نزدیکی زیادی میکند و جهان داستان را از دریچهای میبیند که جین برایش توصیف میکند. برای مثال این نزدیکی خواننده و راوی به حدی است که خواننده، راچستر را همانقدر بینقص میبیند که جینِ عاشق میبیند. خواننده، باورها، ارزشها، قضاوتها، احساسات و به طور کلی جهانبینی جین را میپذیرد. برای مثال چنانچه خواننده یا روایتشنو تامل نقادانه در داستان نداشتهباشد، به این فکر نمیکند که آیا برتا همانگونه که راچستر ادعا میکند از ابتدا مجنون بوده است یا خیر و آیا حتی با پذیرش این فرضیه، آیا رفتار راچستر با برتا و زندانیکردنش رفتاری انسانی بوده است یا خیر. علیرغم این که ما در مقام خواننده، تنها با گفتههای راچستر دربارۀ برتا -همسرش- است که باور میکنیم برتا از همان ابتدا دیوانه بوده است و راچستر در این میان بیگناهی بوده که سالهای جوانیاش را در پای او به سختی سپری کرده است. این گونه قضاوتهای سوگیرانه دربارۀ شخصیتهای داستان، به دلیل احساس نزدیکی زیاد خواننده با راوی اتفاق میافتد. در صورتیکه اگر راوی، برونرویداد بود و در رویدادهای جهان روایی شرکت نداشت خواننده میتوانست بیطرفانهتر شخصیتها را داوری کرده و به علت رفتارهایشان پی ببرد.
نگاه روایت (Focalization)
«نگاه روایت» آشکار میکند جهان داستانی را چه کسی میبیند و ادراک میکند. وظیفۀ دیدن یا ادراک کردن بر عهدۀ شخصیتی است که نقش «کانونیساز» را بر عهده دارد. کانونیسازی سه گونۀ مختلف دارد: (پاینده, 1397)
- فقدان کانونیسازی: راوی از نوع «برونرویداد» است و شخصیتها را از بیرون میبیند و توصیف میکند یا اینکه با نفوذ به ذهن آنها خواننده را مستقیما از احساسات و افکارشان با خبر میکند. در واقع داستان بر حسب چهارچوب ادراکی هیچ کدام از شخصیتها روایت نمیشود.
- کانونیسازی درونی: راوی از نوع درونرویداد است یعنی ادراکهای یک شخصیت، چهارچوبی برای روایتشدن است و خواننده هم صرفا در همین چهارچوب میتواند داستان را بفهمد. این نوع کانونیسازی به سه دسته تقسیم میشود.
- کانونیسازی درونی ثابت: وضعیتی که فقط یک شخصیت روایت داستان را بر عهده دارد.
این شیوه از کانونیسازی، برای رمانهای کلاسیک قرن هجدهم و نوزدهم مناسب بود که راوی خود را در جایگاه قاضی حقیقت و مفسری حکیم قرار میدهد و صراحتا در خصوص عقاید و نیت های دیگران نظر میدهد. راوی در جایگاه خدای قادری قرار دارد که از بالا به دنیایی که خلق کردهاست نگاه میکند و کاملا بر آن مسلط است. به ذهن تمام شخصیتها آگاه است و از یک مکان به مکان دیگر میرود تا خواننده را از همۀ رویدادها باخبر کند. (پاینده, 1397)
- کانونیسازی متغیر: وضعیتی که بیش از یک شخصیت روایت داستان را بر عهده دارند و هر یک بخشی از آن را روایت میکنند.
هدف از استفاده این شیوه کانونی سازی روایتکردن شخصیتهایی است که خود را تنها و درکناشده محسوب میکنند. خواننده فقط با مشاهدات و شنیدههای راوی روبروست.
- کانونیسازی درونی چندگانه: وضعیتی که چندین شخصیت مختلف روایت داستان را برعهده دارند و هر کدام به نوبت، داستان را از نو تکرار میکنند و روایت متفاوت خود را از رویدادها ارائه میدهند.
- کانونیسازی بیرونی: در این حالت، رفتار و گفتار شخصیت اصلی داستان برای خواننده به نمایش گذاشته میشود بیآنکه افکار و احساسات درونی او برای ما آشکار شود. در این وضعیت، راوی به توصیف مکان رویدادها، ظاهر شخصیتها، چندوچون وقایع و از این قبیل بسنده میکند و نظری از خود ابراز نمیکند. در این نوع کانونیسازی نویسنده عمدتا از تکنیک «نشاندادن» یا به نمایش گذاشتن بهره میگیرد و میکوشد تا حد امکان از «گفتن» اجتناب کند. گفتن مترادف اظهارنظر صریح راوی دربارۀ شخصیتها و بیان احساست و افکار مکتوم آنهاست. و نشاندادن به آنچه میتوان دید محدود میشود. نشان دادن بیشتر در موقعیتهایی که راوی سعی میکند بیطرف جلوه کند و جانبداری نداشته باشد استفاده میشود.
کانونیسازی بیرونی خواننده را از کنشپذیر منفعل به کنشگر فعال (کاشف جنبههای ناپیدای واقعیت) تبدیل میکند و این امکان را به نویسنده میدهد تا از هر گونه ارزشداوری درباره اشخاص و قضاوت در خصوص رویدادها اجتناب ورزد. (پاینده, 1397)
در رمان جین ایر، همچون اکثر رمانهای کلاسیک کانونیسازی از نوع درونی ثابت بوده و جهان داستانی از دریچه ادراک او روایت میشود. اما در قسمتهایی از داستان، کانونیسازی از درونی به بیرونی تبدیل میشود و جین از افکار و احساسات درونیاش چیزی نگفته و در این باره سکوت اختیار میکند و یا به عبارتی از تکنیک نشان داده به جای گفتن استفاده میکند. برای مثال میتوان به بخشی از روایت اشاره کرد که جین احساس علاقه شدیدی به راچستر میکند و در خیالش تصور میکند که شاید راچستر نیز به او علاقه داشته باشد و در این حین مشغول یاددان نقاشی به ادل است:
«چی شده مادموازل؟ دستتان مثل برگ میلرزد. صورتتان مثل آلبالو قرمز شده! (برونته, 1397, ص. 230)»
در اینجا، جین از آن اضطراب و تشویشی که در خود احساس میکند حرفی نمیزند و فقط از نمودهای رفتاری او مانند لرزین دستان یا قرمز شدن صورتش میتوان به تنشِ درونی او پی برد. و یا در بخش دیگری از داستان و ورود میهمانانی برای جین غریبه به عمارت تورنفیلد، جین از غم و اندوهش از مواجه با آنان و احساس تحقیرشدنی که آن اشرافزادگان به او تحمیل میکنند هیچ نمیگوید ولی خواننده میتواند سنگینی اندوه جین را از این بخش از داستان هنگام توصیف راچستر از جین، کاملا دریابد:
«ولی من میگویم غمگیناید ... آنقدر غمگیناید که با چند کلمه دیگر اشک به چشمانتان میآید. همین حالا هم اشک به چشمتان آمده. برق میزند. در چشمتان جمع شده. یک دانه از مژۀ شما لغزیده و افتاده روی کفپوش (برونته, 1397, ص. 263)»
همچنین جین در نقطه اوج داستان یعنی زمانی که متوجه حقیقت زندگی راچستر شده است و این مانعی جدی برای ازدواجش محسوب میشود، روایت را بدون اشاره به احساسات درونی و خلجانهای عاطفی خود به پیش میبرد و خواننده را به استنباط حالات روانی جین از خلال رفتارها و توصیف پیرامون او سوق میدهد.
ناگهان صدای واضحی از کنار ما بلند شد:
«این ازدواج نمیتواند سربگیرد. من اعلام میکنم که مانعی در کار است.». کشیش به گوینده نگاه کرد و ساکت شد. دستیارش نیز ساکت شد. اقای راچستر تکانی خورد، انگار زلزلهای زیر پاهایش در گرفته باشد. محم ایستاد و بدون آنکه سرش یا نگاهش را برگردانه گفت: «ادامه بدهید».
بعد از این جمله آقای راچستر سکوت عمیقی حکمفرما شد، با پژواکی بم اما ضعیف. بلافاصله جناب وود گفت:
«بدون تحقیق دربارۀ ادعایی که اقامه شده است قادر نیستم ادامه بدهم. باید صدق و کذب ادعا معلوم شود (برونته, 1397, ص. 418)»
تفاوت صدا و نگاه روایت در جین ایر
حال که به توضیح نگاه روایت و کانونیسازی درونی و بیرونی آن به تفصیل، پرداختیم خوب است تفاوت نگاه و صدای روایت را در این رمان با جزئیات بیشتری مورد ملاحظه قرار دهیم:
صدای روایت یا کیستی راوی از آنِ جینی است که چندین سال از ازدواجش با راچستر گذشته است و اکنون فردی بالغ و باتجربه محسوب میشود. حضور او در ابتدای داستان کمتر احساس میشود ولی هر چه روایت به پیش میرود صدای او بیشتر شنیده میشود و اشارههایش به گپ زمانی موقعیت روایت شده و زمان روایت کردن آن بیشتر میشود.
اما نگاه روایت، یا همان چارچوب ادراکی که خواننده از آن دریچه میتواند جهان داستان را کشف کند با گذشت زمان تغییر میکند، گاهی از آنِ جین که کودکی ده ساله است میباشد و گاهی متعلق به زن جوانی که در آتش عشق به راچستر میسوزد، و گاهی صدای زنی در غم فراق و حسرت شنیده میشود.
در جایجای داستان، فاصلۀ بین نگاه و صدای راوی به صورت مشخصتری نمود مییابد، خوب است برای درک این فاصله به قسمتی از داستان نگاهی بیندازیم که جینِ روایتگر پس از گذشت سالها با نگاه بالغانه خود به جینِ زمان گذشته –هنگامی که در روستای کوچکی شغل معلمی دارد- نگریسته و سویههای انتقادی به او دارد و تفاوتش در باورها و عقایدش را برجسته میکند:
«آیا آن ساعاتی که صبح و بعد از ظهر در کلاس لخت و محقر سپری کرده بودم، شاد و راضی و آرام بودم؟ باید بگویم نه - نمیبایست به خاطر خودم را گول بزنم. تا حدودی احساس تنهایی میکردم که –بله، از بس که نادان بودم، حس میکردم که پسرفتهام. فکر میکردم قدمی برداشتهام که در نردبان زندگی اجتماعی بالاتر نرفتهام و حتی پایینتر آمدهام. از بیسوادی و زشتی و زمختی و فقری که دور و برم میدیدم و حس میکردم به اضطراب و نگرانی میافتادم (برونته, 1397, ص. 519)».
در این جا، کاملا مشخص است که جین از این که در آن روزگار از فقر و بیسوادی انسانهای اطرافش، ناراضی بوده و خود را در حال پسرفت میدیده متاسف است. امروز جین به گونهای دیگر به آن رویدادها نگاه میکند. دیگر فقر انسانها در نظرش از شان آنها نمیکاهد و رشدش را در خدمت به آنها میبیند. اما در عین حال خودش را نیز دلداری میدهد و سعی میکند تا حدودی خود را تبرئه کند:
«اما نمیبایست به خاطر چنین احساسهایی از خودم بدم بیاید و منزجر بشوم. میدانستم که اشتباه میکنم. واقعا قدم بزرگی برداشته بودم. میبایست با این احساسهای بد غلبه کنم (برونته, 1397, ص. 519)».
اما پیچیدگی روایت به این جا ختم نمیشود. صدا و نگاه راوی در قسمتی از روایت کاملا از هم دور میشود، به طوریکه میتوانیم تصور کنیم صدای راوی یعنی جینی که سخن میگوید هویتی کاملا مستقل از جینی که آن شرایط را تجربه کرده است دارد:
«لابد روز بعد میتوانستم به چیزهای بهتری بیندیشم. شاید بعد از چند هفته، همۀ این احساسهای بد را کنار میگذاشتم. لابد چند ماه که میگذشت از پیشرفتی که در کارها حاصل میشد و از رشد شاگردهایم خوشحال میشدم و این احساس منفی جایش را به احساس رضایت میداد (برونته, 1397, ص. 519)»
با نگاهی دقیق و موشکافانه در این قسمت از روایت خواهیم دید، راوی آیندهای را برای شخصیتِ اصلی داستان تصور میکند گویی از اتفاق افتادن آن آگاه نیست، استفاده از واژگانی نظیر «لابد» و «شاید» امکان شکل گرفتن چنین وضعیتی را تصور میکند. در صورتی که روایت شنو یا خواننده میداند این هر دو یک نفر هستند. و علی الاصول راوی میبایست از حس و حال هفتههای بعد جین در آن روزگار مطلع باشد.
چنین موقعیتهایی در روایت داستان، زمینهای را فراهم میکند که راوی از گذشتۀ خودش فاصله گرفته و او را همچون «دیگری» و با رویکردی نقادانه نگاه کند. و از آنجا که راوی از نوع درونرویداد بوده و فاصلۀ خوانندۀ اثر با متن از هر زمان دیگری کمتر میباشد، انتظار میرود که با این شگرد روایی، خواننده نیز تلاش کند همچون راوی فاصلۀ خود را از جین حفظ کرده تا بتواند او را دقیقتر و بدون جانبداری ببیند و در رفتارش دقیق شود.
همچنین خالی از لطف نخواهد بود به قسمتی از روایت اشاره کنیم که صدا و نگاه روایت به شیوهای هنرمندانه برجستهشده و تفاوت بین آنها کاملا مشخص و آشکار شده است. منظور قسمتی از روایت است که جین با دخترداییاش الیزا درخصوص آیندۀ او صحبت میکند:
موقع خداحافظی به من گفت: «خداحافظ، دختر عمه جین ایر. برایت آرزوی خوشبختی دارم. تو بیعقل نیستی.»
در جواب گفتم: «تو هم بیعقل نیستی، دختر دایی الیزا. اما به نظر من یک سال دیگر تو زندهزنده در آن صومعۀ فرانسوی دفن خواهی شد. با این حال، به من ربطی ندارد. اگر به مذاقت میسازد من نباید غصه بخورم»
گفت: «درست میگویی.» و بعد هر کدام به راه خودمان رفتیم. چون دیگر مناسبتی پیش نمیآید که از او یا خواهرش حرفی بزنم، همین جا بد نیست بگویم که جورجیانا به خیر و خوشی با مرد ثروتمند زهواردررفته ای ازدواج کرد و الیزا هم واقعا راهبه شد. حالا سرپرست همان صومعهای است که دورۀ کارآموزیاش را در آن گذراند. ثروتش را هم وقف همان صومعه کرد. (برونته, 1397, ص. 350)
در این بخش از روایت، صدای راوی به صورت برجستهای خودش را آشکار میکند. سوالی که میتوان در اینجا مطرح کرد این است که چرا راوی پیشگوییاش را از آیندۀ الیزا در صورتی که حالا که در حال روایت آن است به اشتباه بودنش واقف است روایت میکند؟ آیا میخواهد جایگاه خود را به عنوان راوی قابل اعتماد نزد خواننده تقویت کند و او را با خود همراه کند؟ آیا خواننده هنگام مواجهشدن با این نوع روایت با خود تصور خواهد کرد، جین حتی اشتباهاتش را در درک موقعیتها برای او روایت میکند و چیزی را از قلم نمیاندازد؟ آیا حس نزدیکی بیشتری با راوی خواهد کرد؟
جین ایر، در این رمان، با نزدیک کردن خود به خواننده سعی در جلب اعتماد او دارد تا جهان روایت شده از سوی او باورپذیر بوده و جهان آنگونه که جین روایت میکند از سمت خواننده درک شود. مورد خطاب قرار دادن خواننده در جای جای داستان با به کار بردن عبارت «ای خواننده!..» نیز کارکردی مشابه داشته و به خواننده جایگاه ویژهای میدهد که گویی جین تمام این روایت را برای منِ خواننده روایت میکند و این فاصلۀ بین من را در جایگاه خواننده با جین در جایگاه راوی به صورت محسوسی کمتر میکند و من را در شادیها و غمهای جین شریک کرده و غرق دنیای داستان میکند.
نتیجهگیری
رویکرد روایتشناسی برای تحلیل رمان جینایر نوشته شارلوت برونته، به این دلیل فضای مناسبی برای بررسی دقیقتر این رمان فراهم میکند که میتوان با استفاده از مفاهیم و اصطلاحات این نظریه، خوانشی موشکافانه و دقیق به این رمان داشته و جزئیات دلالتمند روایت را از این زاویه مورد بررسی قرار داد. همان گونه که در این نوشتار اشاره شد، جین ایر به دلیل برجستگی راوی در روایت و نوع بازنمایی وقایع جهان داستان توسط او چنانچه با رویکردهای قبل از روایتشناسی بررسی شود بسیاری از پیچیدگیها و ظرائف آن مغفول باقی مانده و خواننده راهی به سوی رمزگشایی بسیاری از این صناعات ادبی نهفته در این روایت را نخواهد داشت.
منابع:
برونته, ش. (1397). جین ایر. (ر. رضایی, مترجم) تهران: نشر نی.
پاینده, ح. (1397). نظریه و نقد ادبی، درسنامه ای میان رشته ای، جلد اول. تهران: سمت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بخاطر خودم/ داستان قرنطینه، بخش پانزدهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور سال به سال بیشتر کتاب بخوانیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب ساعت شوم