چگونه از کتاب خواندن بیشتر لذت ببریم؟


واقعیت امر این است که مطالعه کردن کار سختی نیست و هر کسی می تواند از پسش بر بیاید، اما این مسئله تقدس گرایی کتاب سبب شده است که ما هراسان از مطالعه بشویم. حال اینکه هدف اصلی مطالعه لذت بردن و کیفور شدن از کتاب است.

در این چند وقته خیلی از مطالعه کردن بیشتر لذت می برم، نسبت به گذشته رغبت بیشتری به مطالعه دارم و متوجه شدم علتُ العلل افزایش لذت مطالعه برای من به خاطر تغییر عادت های همیشگی ام بوده است. به همین سبب برآن شدم که تجربیاتم برای یک کتاب خواندن لذت بخش و اصولی را بنویسم.

1- تا آخرش بخوان!

یکی از خطرناک ترین اعتقادات نسبت به مطالعه این است که ما گمان می کنیم هر کتابی به خصوص کتاب های آموزشی را که می خریم بایستی تا آخرش بخوانیم و حتی یک صفحه هم جا نیندازیم. طوری با کتاب رفتار می کنیم که گویی قرار است امتحانِ نهایی از کتاب بدهیم!

در حالی که کتاب های آموزشی را ما باید بر اساس نیازمان مطالعه کنیم و هدفمان این باشد که با مطالعه فِلان کتاب به یکسری از سوالاتمان پاسخی داده بشود و ما قرار است که در جهت یافتن این پاسخ ها مطالعه کنیم. وقتی که هدف این باشد ممکن است جواب سوال هایمان را در همان ده صفحه اول بیابیم و یا تمام متن کتاب در حال پاسخ دادن به این سوالات ما باشد.

وقتی که من جواب سوالاتم را یافتم چه نیازی است که تا پایان کتاب بروم؟!

البته برای خواندن رمان و داستان بیشتر اوقات لازم است که تا آخر مطالعه کنیم تا لذت واقعی اش را بچشیم و مفهوم اش را درک کنیم.

در حالی که بعضی کتاب ها، کتاب های جامعی هستند و ممکن است بخواهند سیر تا پیاز یک موضوع را شرح دهند حال اینکه ما فقط بخش اندکی از آن توضیحات را نیاز داریم، مثل کتاب های تاریخی که چندین سلسله را شرح می دهند و ما فقط می خواهیم یکی از آن سلسله ها را مطالعه کنیم.

2- همه معروف ها را بخوان.

یکی از گناهانی که من تا چندی پیش به شخصه خودم در مطالعه انجام می دادم و خیلی از افراد را می بینم که همچنان در حال ارتکاب این حرام هستند! همین قضیه است که افراد فقط کتاب هایی می خوانند که معرفی شده است، پرفروش است، معروف است، دارای جوایزِ ( ترجیحاً خارجی ) متعدد است و... و به سراغ مطالعه آن ها می روند.

در حالی که خیلی کتاب ها هستند که فروش چندان بالایی هم ندارند اما می توانند زندگی ما را متحول کنند. مثل کتابِ قوی سیاه از نسیم نیکلاس طالب که در ایران شهرت چندانی ندارد و در هر کتاب فروشی هم نمی توانید پیدایش کنید اما بیشتر افرادی که من قبولشان دارم و دنبال کننده شان هستم بارها خواندن این کتاب را توصیه کرده اند.

پس حتما نیازی نیست، کتاب معروف و پرفروش باشد تا ما برویم و بخوانیمش، ممکن است کتاب های زیادی باشند که فروش چندانی نداشته باشند اما گنج های زیادی در خودشان پنهان کرده باشند.

و از همه اینها گذشته مگر خیلی از کتاب هایی که الآن نویسندگانشان جزو نوابغ ادبیات هستند، روزگاری کتاب هایشان به سختی به فروش نمی رفت؟!

در نهایت مهم ترین نکته در این بخش را از قول سید محمد حسینی بازگو می کنم:

« فقط تو معیاری برای انتخابِ کتاب هستی! »

باید نگاه کنی چه کتابی به علایق، نگرش، نیاز ها و اهدافت میخورد و در رابطه با همان ها مطالعه کنی.

یکی از خطاهایی که من انجام می دادم این بود که به سراغ کتاب هایی می رفتم که روشنفکرانی مثل دکتر سروش، مصطفی ملکیان و... معرفی می کردند؛ و عموماً کتاب هایی بود که وقتی من می خواندم گیج می شدم و گاهی اوقات واقعا اعصابم خورد می شد چراکه حرف های نویسنده را درک نمی کردم.

چرا؟ چون یکسری از پیشنیاز ها را نداشتم و مثل فردی شده بودم که می خواهد قله را فتح کند ولی هنوز آمادگی جسمانی مطلوب و تجهیزاتِ مورد نیاز برای کوهنوردی را ندارد.

به شخصه به این نتیجه رسیده ام که خودم به سراغ کتاب ها بروم، و منتظر لقمه ی آماده دیگران نباشم و کتاب هایی را بخرم و بخوانم که واقعا بهشان احساس نیاز می کنم و کمکی به رشد من می کنند، هرچند کتاب های چندان معروفی هم نباشند.

پ.ن: این یادداشت تمام نشده است و در روزهای آینده ادامه اش را منتشر خواهم کرد.

در ضمن اگر تجربه و یا نکته ای دارید که به نظرتان کامل کننده این یادداشت است مشتاقم که بخوانم.