کتاب خاطرات سفیر

کتاب خاطرات سفیر داستان سفر یک دانشجو برای ادامه تحصیل به فرانسه است.
اتفاقات جالبی برای او در زمان اقامتش در فرانسه میفتد که او با کمک مطالبی که از مادر خود آموخته است آنها را حل میکند.
این کتاب با لحنی کاملا دوستانه و به صورت خاطره وار نوشته شده است که باعث میشود خواننده بیشتر جذب کتاب شود.
حالا بخشی از کتاب را با هم میخوانیم.
_نیلووووووووووووووووووووو!

آخه این چه طرز صدا کردنه؟ صدای آمبروژا بود!

در اتاق رو که باز کردم آمبروژا گفت:«میشه بدویی بیایی تو سالن تلویزیون؟ بدو...بدو...»گفتم:«چه خبره؟چقدر هولی!»

_بدو .. یکی از سبکه ها داره یه موسیقی ایرانی پخش می کنه.بچه ها توسالنن که تو بیایی برامون ترجمه کنی.

.....تقریبا بخش اعظمی از بچه های طبقه ی ما توی سالن بودن؛ چشمم افتاد به صفحه ی تلویزیون. با خودم گفتم:«این دیگه کیه؟» بچه ها در سکوت کامل بودن تا تمرکز من به هم نخوره و یه وقت چیزی از کلمات رو جا نندازم. منم حواسم به شعری بود که قرار بود برای اون جمع ادیب و علاقه مند ترجمه کنم. خواننده می خوند:

تیکه تیکه کردی دل منو
سر به سرم نذار دیگه دیگه می خوامت
تیکه تیکه بردی دل منو
در به درم کردی تو رو تو رو می خوامت
بیا تو خودت بیا تو
فقط تو بیا پلوی من

و...

نگاه همه به من بود؛ «فلاکت» به تمام معنا!


امیدوارم این کتاب رو بخونید و از خوندنش لذت ببرید. :)

یاعلی :)