Abolfazl Tazaree·۵ سال پیشآخرین لحظات بیداریهیچوقت سعی کردید، اون یکی - دو - سه -چهار ثانیه آخری که بیدار هستید و دارید به خواب میرید، مقاومت کنید و نخوابید؟ خیلی حس جالبیهظاهرا بهش م…
Abolfazl Tazareeدرکتاب باز·۵ سال پیشخلاصه کتاب بازنگری در کار Reworkچند روز پیش، یکی از دوستام به نام آقای ف.ق! اومد پیشم و بطور داوطلبانه کتابی رو بهم امانت داد: «بازنگری در کار». چون می دونستم که باید، به…
Abolfazl Tazaree·۵ سال پیشمادر شهیدچند روز پیش شاهد یه گفتگویی بودم.یه مادر شهیدی با بغض از پسرش یاد کرد. طرف با طعنه و کنایه بهش گفت: حاج خانم یک پسر بیشتر ندادی که! جواب شن…
Abolfazl Tazaree·۵ سال پیشخاطرات من از رئیس (2)یادمه تازه پروژه ای رو شروع کرده بودیم. تقریبا ده روز از زمان شروع پروژه گذشته بود. باید در عرض چهار ماه تموم می کردیم. میخواستم یک روز برم…
Abolfazl Tazaree·۵ سال پیشخاطرات من از رئیسیادمه اسفند ماه به یک تیم توسعه نرم افزار، ملحق شده بودم. این تیم چند سال بود که داشت روی این پروژه کار می کرد اما از زمان بندی عقب بود. بع…
Abolfazl Tazaree·۵ سال پیشیادگیری عمیق به این میگناخیرا یک کار جالب یاد گرفتم. در مورد هر موضوعی که می خوام مطالعه یا تحقیق کنم، نکات خونده شده رو یادداشت می کنم. بگذارید بهتر بگم، برای هر…
Abolfazl Tazaree·۷ سال پیشمرگ چقدر به ما نزدیکه و از اون غافلیمچند روز پیش داشتم با ماشینم از یک اتوبان به اتوبان دیگه می رفتم. وسط رمپ انگار یک دستی از آسمون اومد و ماشینم رو بلند کرد و یکی دو دور، چرخوند و پرت کرد وسط اتوبان!! ظاهرا قبلش اتوبان رو تخلیه کرده بودند! چون فقط چند تا ماشین در اون اتوبان همیشه شلوغ پلوغ بودند. به آرومی استارت زدم، ماشین رو روشن کردم و آوردمش در حاشیه قرمز اتوبان. از دماغ خودم و زن و بچم خون نیومد. پی...