فارغ التحصیل ادبیات داستانی. اهل غزنی، ساکن برلین. نویسنده ی پاره وقت. ویراستار تمام وقت.
گرایشات جنسی مهم تر است یا تربیت و آموزش جنسی!
در یکی دو سال گذشته نقدهای بسیاری بر داستان های معاصر نویسندگان جوان و چند نقد کوتاه بر داستان های پیشکسوتان داشته ام، از جمله نقدی بر داستان کوتاه روزنامه نگار فعال و موفق "الیاس کاتب" و "خانم شهره قائم مقامی" نویسنده خوش قلم داستان های علمی تخیلی.
ولی این اولین بار است که دکمه های کیبورد را برای نوشتن نقد و یا حتی برداشتی از یک فیلم فشار می دهم. قطعاً قبل از این هم فیلم های بهتری بوده اند که تاثیرات متفاوت و عمیق تری در من داشته اند، چه بسا با تعداد بسیاری از این فیلم ها و شخصیت هایشان همزاد پنداری کرده ام و حتی گاهی این حس را در من ایجاد کرده اند که برای شخص من و زندگی ام ساخته شده اند، که البته این نشأت گرفته از شخصیت درونگرا و کنجکاو من است و ظاهر منطقی ولی باطنی گرفتار احساسات شدید. طبیعتاً قصد من از این نوشته معرفی و نقد خودم نیست، ولی با دادن کدهای کوچک از خودم شاید بتوانید دلیل این تاثیرگذاری را درک کنید.
قبل از تحلیل و بیان برداشت های خودم گوشزد می کنم برای شناختن این فیلم از دیدگاه تکنیکال و شنیدن حواشی و برداشت های حرفه ای می توانید به سایت نقد فارسی رجوع کنید و نقد های عالی از منتقدین برتر بخوانید.
از انتقادهایی درمورد زمان سه ساعته فیلم و طولانی بودن صحنه های جنسی آن گرفته تا نقدهای سیاسی بر فرانسه و ربط دادن آن به کارگردان تونسی الاصل و موفق آن "عبدِاللَطیف کشیش" و بقیه ی حواشی از جمله اینکه این فیلم برای دگرجنسگرایان و همجنس گرایان ساخته شده و یا انتقادهای تند "سیدو" بازیگر مطرح فرانسوی بر شیوه کاری کشیش و سخت گیری بیش از حد وی که به او حس هرزه بودن را داده است.
ولی آنچه مرا بیشتر از همه مجذوب این فیلم کرده، ساخت زندگی یک دختر فرانسوی توسط کارگردانی عرب الاصل که بزرگ شده فرانسه است. چیزی که کمابیش می تواند شبیه زندگی من باشد، من نیز بزرگ شده کشوری غیر از اصالت خودم هستم، ولی می توانم به اندازه مردم شان و بعضاً بیشتر شرایط اجتماعی آن را درک کنم و علاوه بر آن دختری در آستانه ی تجربه های جوانی و بلوغ و کشف غرایز و تمایلات جنسی. بزرگترین برتری این فیلم علاوه بر فیلمنامه قوی و تصویربرداری عالی که سبک مخصوص کشیش را می رساند، بازی صادقانه و فوق العاده "لئا سیدو" و "اَدل اکسارشاپلس" است. که البته رگه هایی بسیار کم رنگ از سینمای سوررئال هم در آن دیده می شود. شیوه تربیتی و فرهنگی قشر متوسط جامعه ی فرانسه و قشر هنرمند آن و دغدغه های آنها. بیشترین امتیاز آن شخصیت محور بودن فیلم و عمق بخشیدن به روابط انسانی است.
کم دیالوگ بودن این اثر ولی در عین حال بهترین و عمیق ترین جملات برای بیان حالات احساسی و شکل گیریِ ساده ی روابط ولی عمق دادن به آن نشان از نوع ارتباطات و زندگی جوانان اروپایی دارد. آنچه که برای ما کمتر شناخته شده است، روابطی که به سختی شکل می گیرند و به راحتی از هم می پاشند. به خاطر عدم وجود صداقت و عدم وجود اعتماد، نگفتن حقیقت و ندانستن چگونگی یک انتخاب مناسب و شکل گیری یک رابطه سالم و یا حداقل با آسیب کمتر از ضعف های بزرگ جوامع حال حاضر ماست.
چندی پیش شخصا نمونه ی کوچکی از این رسوایی ضعف تربیتی جامعه، چه در فضای خانوادگی و چه در فضای اجتماعی و آموزشی مدارس را در خوابگاه دخترانه دانشگاه خوارزمی کرج شاهد بودم. پسری که به دلیل شنیدن نه از دختر همکلاسی اش آن هم برای یک قرار ساده تصمیم به آسیب رساندن به آن دختر می گیرد، وارد خوابگاه دخترانه شده و با چاقو به دنبال آن دختر می گردد. مسئولین در رسانه های جمعی فقط از مصرف مواد توسط پسر می گویند و اینکه حالت طبیعی نداشته است، گویی یاد گرفته اند راهی جز دروغ برای مدیریت و انجام وظیفه وجود ندارد. ولی سرپرست خوابگاه که خانم مسنی است، موقع حمله پسر جوان شخصا با او صحبت می کند و چاقو را از دست او می گیرد. پسر نه تنها کاملاً هشیار است بلکه ترسیده وحتی برای خسارتی که به در و شیشه های خوابگاه وارد کرده عذرخواهی می کند.
تجربه های عاطفی و جنسی که جوانان هم نسل ما باید در پنج یا شش سال قبل تحت حفاظت و توجه خانواده و با اجازه خود آنها می داشتند اکنون به این شکل در فضاهای دانشگاهی، جایی که دو جنس اولین بار در محیطی یکسان همدیگر را ملاقات می کنند خود را نشان دهد و یا چند نمونه از درگیری های بلند مدت بین دخترانی که توهم لزبین بودن دارند از اوضاع وخیم فقر جنسی و عاطفی خبر می دهد. بسیاری از دخترانی که در خوابگاه سعی در برقراری ارتباط با همجنس خود را دارند اعتراف کرده اند بیشتر از تمایلات جنسی به هم نوع خود و برقراری ارتباط عاطفی، به خاطر امنیت این نوع از رابطه جنسی و همینطور نشان دادن آن به عنوان یک برتری به سایر دختران وارد این وادی شده اند و نه تعریف درست آن در جهان.
"آبی گرم ترین رنگ است" یکی از بهترین فیلم هایی است که دختران دهه ی نود و دهه های قبل از آن می توانند با دیدن آن به آگاهی از خود و شناخت بیشتر از هم سن و سالانشان در جامعه برسند. بسیاری از فیلم های این چنینی برخلاف ظاهر پرسرو صدایشان و مهر عدم پخش برای زیر 17 سال، نه تنها باید برای این سنین پخش شوند بلکه باید به آنها توصیه گردند. این فیلم و امثال آن چه بسا می تواند تجربه ای عمیق و بصری از چیزهایی باشد که اگر از طریق سینما با آن آشنا نمی شدیم مجبور به تجربه در دنیای واقعی و تحمل آسیب رساندن ها و عذاب وجدان های بعدشان و یا آسیب دیدن ها و طرد شدن و منزوی شدن های بعدشان باشیم.
با این وجود حتی اگر یک اقلیت یا مهاجر نیستید و یا یک دختر در آستانه تجربه بلوغ (با توجه به شرایط پیچیده کنونی تجربه بلوغ برای جامعه ما تعریف مشخصی از سن خاصی ندارد و می تواند از 9 سالگی و حتی قبلتر تا 30 سالگی و حتی بعدتر را شامل شود) با دیدن این فیلم به بخش های عمیقی از درونیات یک انسان پی خواهید برد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانِ صندوقِ چوبی از استفن کینگ چاپ شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب "سرسختی" قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاثیرگذارترین جملات کتاب شازده کوچولو