هیــــــس! آرام بخوان! بگذار فریاد ناگفته ها به گوشت برسد!
گردو؟ شکستم...
صدای جیغ های سرشار از ذوق
کودکی هایمان در گوشم میپیچد!
خنده و گریه هایی که فاصله شان
حتی چندثانیه هم نمیشد ؛
عمو زنجیر باف هایی که دوتایی
میخواندیم ؛
تاب تاب خمیر ها ؛
آسیاب بچرخ ها ،
یا...
گردو شکستم ها...!
بازی مورد علاقه اش بود...
لبخندی زده و زمزمه میکنم:
+گردو...
آخ از اخم های شیرینش برای حفظ تعادل :)
-شکستم!
+فندق...
چقدر جِرزن بود و خیال میکرد من نمیفهمم :)
-شکستم!
+پسته...
اشتیاق چشمانش برای برنده شدن :)
-شکستم!
درد خفیفی در پایم پیچید و درد شدید تری ،
در چپ سینه ام!
-زدم پاتو شکستمممم! هورااااا....
قهقهه میزنم ،
هق هق میکنم!
شکستی...
خوب هم شکستی!
برنده شدی!
خوب هم برنده شدی...
کاش الان هم کنارم بودی ؛
میخواستم مدل جدید بازی را یادت دهم!
گردو...
شکستم!
فندق...
شکستم!
غرور...
شکستم!
دل...
شکستم!
زدم و تمام روح و جان و زندگی ات را...
درهم شکستم!
نویسنده:یاسمین فتحی (لاکپشت)
کپی با ذکر اسم نویسنده حلال! :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
به بهانهی معرفی کتاب اصلگرایی: تمرکز چشم شکست را کور میکند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب اثر مرکب از چی حرف می زنه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی میکُشد!