یه احساسِ خوب




به گریه احتیاج داشتم اما چشمام خیس نمی‌شد. عقیده‌ی من اینجوریه که اشک خودش باید بیاد و کار رو تموم کنه؛ جوری که به خودت بیای و ببینی که تو آخرین نفری هستی که از این داستان باخبر شده؛ که به این باور برسی اشک ریختن، تصمیمِ تو نیست، پای احساس درمیونه!
تو همین مدار، درحالِ گوش دادن به موزیک، داشتم برای خودم قدم می‌زدم که ناخواسته یه قطره بارون، از اون بالاها سُر خورد و گونه‌ام رو نشونه رفت. درست لحظه‌ای که احساس می‌کردم تو اون لحظه چقدر به گریه احتیاج دارم. انگار که احساسم، کائنات رو وادار به این کار کرده بود؛ شکلِ دیگه‌ای از اشک ریختن. حالا زورِ افکارم به احساسم چَربیده بود یا هرچی رو نمیدونم. بهرحال نیاز من برطرف شده بود.
چمیدونی، شاید من به بارون احتیاج داشتم؛ به یه احساسه مشترک با اون بالاها، با ابرها! خوشحالم از این. از اینکه همچین احساساتی درونم جریان داره، خوشحالم. اینکه این شکل از اتفاقات رو باور کردم؛ اینکه میتونن واقعی باشن، نه قبول کردن‌شون به عنوانه یه توهم یا در بهترین حالت، یه احساسه زیبایِ زودگذر! اینکه همون‌طور که من به اون بالاها احتیاج دارم، عکسِ همچین داستانی هم وجود داره و... و درنهایت خوشحالم که باز تو همچین شرایطی،‌ کلمات به دادم رسیدن. خوشحالم! خوشحالم که امشب انقد زورش رو داشتم تا خودم رو همون‌جوری که واقعا هستم، قبول و بعد، باور کنم. من برای اینکه باور کنم که احساسی بودنه یه آدم، لطمه‌ای به جریانه زندگیش نمیزنه، دردها کشیدم، اشک‌ها ریختم، تنهایی‌ها کشیدم و از آدمها، فرارها کردم و امشب در کمالِ خوشحالی، خودم رو با آغوشِ باز بغل کردم و از قدم زدن تو یه شبِ نَم‌دارِ پاییزی، لذت بردم و این برای من یعنی اوجِ لذت بردن از زندگی! من دنبال همینم؛ لذت! من آدمه خوشگزرونی هستم و اگه جایی، کاری، بهم حال نده، براش وقت نمیذارم. برای من، لذت یعنی همین چیزای کوچیک! همین که سر راهِ قدم زدنم، یه سَری هم به دوستم مهدی که سوپری داره بزنم و جویای احوالش بشم و صادقانه بهش بگم که چقد دلم براش تنگ شده بود. بگم که برام عزیزه و دوسدارم که باهاش وقت بگذرونم چون من به این دوستی‌ها نیاز دارم. من به آدما نیاز دارم. فکر میکنم همه دارن. و خوشحالم که همه بدونن لذت بردن‌های من، از روی پر کردنه وقت نیست، جزئی از برنامه‌های روزانمه و یه جورایی انجام‌شون بایدیِ؛ یه بایدِ دِلی!
من امشب از خودم راضی هستم و از هر نیرویی که باعث و بانیِ اینهمه کلماتِ زیبا بود، نهایتِ تشکر رو دارم و با تمام وجود اَزش میخوام که این مدل روزها رو برام روی دورِ تکرار بذاره! همین. درنهایت برای همه‌ی خواننده‌های این نوشته، آرزو میکنم که به روالِ مورد علاقه‌ی دل‌شون، حتی شده یه قدم، نزدیک‌تر بشن. براشون این باور که « میشه » رو آرزو میکنم!