۱۲ جهان زیرزمینی من :)

این واقعا منم...
این واقعا منم...

تا حالا پستی خارج از دستنوشته هام نداشتم..‌
چه بهتر که استارتش با همچین چالشی زده بشه! و البته شدیدا متشکرم از آیرین عزیز بابت این چالش به درد بخور...


خب... من جدیدا سعی دارم از همه ژانرا بخونم ولی انس شدید و عمیقی از همون کودکی با ژانر عاشقانه داشتم و دارم و به گمانم خواهم داشت! €_€ پس قطعا بخش عمده ای از این لیست عاشقانه است...

این لیست کاملا دلی بوده و فاقد هیچ ترتیب خاصی میباشد!

۱) قهوه سرد آقای نویسنده...

ده ها داستان کوتاه در یک سیر داستانی! از اون کتابایی که وقتی دست میگیری میخکوبت میکنه و تا تمومش نکنی ذهنت آرامش نداره! خود من وقتی تمومش کردم تا چنددقیقه تو شوک بودم! شوک پایان عجیب و البته فوق العاده اش...

داستان یه نویسنده خلاق و عجیب! نویسنده ای که برخلاف خیلی از اهل قلما ، سیگاری نیست! :)

کتاب اینجوری شروع میشه: میخوام یه اعتراف کنم! من چندسال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که ده سال داشتم. عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی میزد و پونزده سال از خودم بزرگتر بود. اون هرروز به خونه ی پیرزن همسایه می اومد تا ازش پیانو یاد بگیره!

این کتاب رو به همه خصوصا کسایی که دستی بر قلم دارن توصیه میکنم!


۲) قصه های امیرعلی...

...
...

آیا از افسردگی رنج میبرید؟ آیا عضلات کنار لب هایتان مدتی طولانی است که به سمت بالا هدایت نشده اند؟ آیا سال ها است در حسرت خنده ای از ته دل مانده اید؟ دیگر نگران نباشیییییید! با داستان های این پسر مظلوم و بدشانس و خانواده بامزه اش اوقات خوشی را برای خود بخرید?

من از ده سالگی این کتابارو دارم... اونموقع حتی معنی بعضی شوخیا و یا حتی کلمات رو نمیدونستم ولی قهقهه هام صدای بقیه اعضای خانواده رو درمیارود!

مطمئنم از خوندن این قصه های گوگولی مگولی پشیمون نمیشید!

اینم یکی از قصه ها با خوانش خود آقای نبویان:

https://www.aparat.com/v/L4tHb

۳) تمام این مدت...

...
...

طرفداران داستان های لطیف عاشقانه و البته، کتاب یا فیلم معروف پنج قدم فاصله این کتاب رو اصلا از دست ندید که ثمره دست همون نویسنده ها است.

هیچ توضیحی راجبش نمیدم چون هرچقدر بدون پیش زمینه ذهنی بخونید جذابیتش بیشتره! فقط بدونید توی لطافت و تاثیر گذار بودن هیچ دست کمی از پنج قدم فاصله نداره حتی شاید از نظر بعضی ها جذاب تر باشه ولی خب... خیلی مظلوم و ناشناخته مونده! :(

اینم عکس پشت جلدش....
اینم عکس پشت جلدش....

۴) بابا لنگ دراز...

بابا لنگ دراز رو همین سه چهار هفته پیش خوندم و اینجوری بودم که انگار دونفر درونم باهم دعوا میکنن ، یکی میگه نخون تموم میشه اون یکی میگه ولم کنننننن!

ولی... واقعا شیرین و گوگولی مگولی بود و در کنار اون، یه طنز لطیفی هم داشت که کلا خیلی خوب بود.??‍♀️

اکثرا به لطف اون انیمه معروف این دختر با موهایی که انگار دست کرده تو پریز برق رو میشناسن ولی خب ، موضوع کتاب، قصه ی یه دختر پرورشگاهی بامزه و رویاییه که توسط یه آدم خَیِّر گمنام به دانشگاه فرستاده میشه و...

پ.ن: شخصیت جودی شبیه آنه شرلی نیست؟?

:)
:)

۵) سه گانه فاضل نظری به جز اقلیتشون...

آقای نظری و شعرای جلا دهنده روحشون که معرف حضور همه هستن تقریبا‌‌‌... ایشون یه سه گانه ای دارند که تشکیل شده از سه کتاب : آن ها ، گریه های امپراطور و اقلیت!

بنده نیز از ایشون سه گانه دارم فقط جای اقلیت، "کتاب" رو که خب مهم نیته????

در وصفشون هم کلمات و بنده واقعا عاجزیم‌...قضاوت رو به خودتون میسپرم :) :

ببین من چه کشیدم تو چه کردی =]
ببین من چه کشیدم تو چه کردی =]

۶)مغازه خودکشی...

به معنای واقعی کلمه: کمدی سیاه!

من موقع کتاب خوندن اینجوری ام که هر کتاب حس یه فضایی رو بهم میده... یکی آرامش ساحل ، یکی عطر جنگل بارون خورده و یکی... عطر مرگ!

این کتاب سر تاسر عطر مرگ بود‌‌... حتی خنده هایی که بعضی جاها ازت میگرفت هم عطر مرگ داشت!

با پایانی عجیب و شدیدا خشک کننده‌‌‌... انگار که جریان برق ازت رد شده! مات زل میزنی به دیوار و میگی: هان؟ چی شد؟

قصه توی یه دنیایی اتفاق می افته که ناامیدی و غم از در و دیوارش بالا میره و انقدر خودکشی طبیعی و عادیه... که مغازه ای وجود داره به اسم: مغازه خودکشی! احتمالا مشخصه که چه چیزهایی توش میفروشن... ابزار و وسایلی متنوع و پیشرفته برای کشته شدن توسط خودت!

...
...

۷) عموجان استالین...

فوتبالی باشی ، عاشق جام جهانی و هیجان و حواشیش باشی ، اهل طنز باشی و این کتاب رو نخونی؟

تو این چند ماهی که به جام جهانی ۲۰۲۲ مونده ، خوندن این کتاب میتونه هم مرور خاطرات خوب و بد جام جهانی قبلی باشه و هم... بهونه ای برای کر کردن گوش فلک با صدای خنده هامون!

قصه... قصه یه پیرمرد عجیب غریبه که تازگیا درگیر آلزایمر شده، به زمین و زمان مشکوکه و توهم توطئه داره! دکتر برای جلوگیری از پیشرفت بیماریش ازش میخواد یه دفتر برداره و اتفاقات روزمره رو یادداشت کنه! با توجه به نزدیکی جام جهانی ، تصمیم میگیره اتفاقات و بازی ها رو کارشناسی کنه و فی ما بین مافیای فوتبال رو بیاره تو امثالهمشون!

...
...

۸) نفرین عشق‌...

...
...

این کتاب رو دخترخاله ام با آگاهی بر عشق و علاقه بیش از حدم به کتاب و ژانر عاشقانه از کتابخونه خودش بهم هدیه داد...

مال دهه هشتاده و نسبتا قدیمی! اما از بین اون همه رمان قدیمی که از تک کتابخونه محلمون گرفتم و خوندم... جزو قشنگ ترینا بود!

تلخ ، تراژدی با چاشنی معما! داستان یه مثلث عشقی نفرین شده... داستان یه کینه قدیمی و ریشه دار که زندگی دو نسل رو به آتیش میکشه! داستان نبرد یه جفت چشم سبز گربه ای ، با یه جفت چشم مشکی! مشکیِ مشکی! :)

اگه دهه شصتی یا هفتادی هستید و دلتون هوای رمانای اون زمان رو کرده ، یا اگه دهه هشتادی هستید و میخواید ببینید قلم عاشقانه نویس های اونموقع چجوری بوده...نفرین عشق انتخاب خوبیه!

خواستن همیشه ام توانستن نیست :)
خواستن همیشه ام توانستن نیست :)

۹) آیه های جنون...

...
...

داستانی بی نهایت شیرین و دلربا ، با عطر اسپرسو یا هات چاکلت خوردن کنار شومینه تو اوج سرمای زمستون!

آیه ها! نشونه ها! دختری که دست سرنوشت ، اونو تو مسیر آدمی قراره میده که برای زندگیش پر از آیه و نشونه است :)

خلاصه آیه های جنون به قلم خود خانوم سلطانی☝?
خلاصه آیه های جنون به قلم خود خانوم سلطانی☝?

خانوم لیلی سلطانی اثر دیگه ای هم دارن به اسم رایحه محراب که در دست چاپه! اگه آیه رو خوندید و با قلمشون آشنا شدید ؛ رایحه رو هم از دست ندید که به مراتب فوق العاده تره :)

....
....

۱۰) ایهام...

اسمشو عاشق =]
اسمشو عاشق =]

یه کتاب به نسبت کوتاه و لطیف با محیطی شاعرانه و شدیدا قابل درک برای قشر جوون! به قولی میشه گفت این کتاب خیلی مووده :)

از خلاصه طاقچه استفاده میکنم چون خیلی وقت پیش خوندم و خلاصه نوشتن یکم سخته واسم:

مجتبی حبیبی دانشجوی ادبیات دانشگاه تهران عاشق نفس نیازی دانشجوی معماری شده است. مجتبی پسری آرام، جدی و کمرو است که سخت اعتماد می‌کند اما نفس دلش را برده است. قرار است یک همایش برگزار شود که بخشی از مسئولیتش با مجتبی است، او تصمیم می‌گیرد که کار دکور سن را به نفس نیازی بسپارد، این موضوع باعث ادامه‌دار شدن رابطه این دو می‌شود.

۱۱)اسطوره...(اینترنتی)

....
....

توصیفش توی یک کلمه: خارق العاده!

این رمان رو بنظرم هر ایرانی باید یه بار بخونه! بعضی وقتا میگم حیفه که چاپ نشه. ولی بعدش میگم نه!حیف اونه که رایگان نباشه و مهم تر از اون! گیر سانسورای مزخرف بیفته و از کیفیتش کم بشه...

من اندازه موهای سرتون رمان اینترنتی خوندم ؛ یه تعداد انگشت شماری خارج از اون قالب تکراری و بیخود همیشگی بودن که اسطوره در صدر همشون بود!

داستانی که خط به خطش پر از مضمون و خارج از اغراق ، درس زندگیه!

قصه دختری که وارد زندگی دو برادر میشه ، دو برادر که قربانی شده و زخم خورده اند! قربانی جنگ! زخم خورده نامردی!

دیاکویی که تو عالم نوجوونی همه کس برادر کوچیک ترش شد و توی تهران نامرد ، تنهای تنها و داغ دیده جون کند و شد اسطوره مرام و معرفت!

دانیاری که برعکس خیلی از بچه ها ، با کابوس بزرگ شد! کابوس یه سوراخ توی کمد... سوراخی که باعث شد یه پسر چهارساله ، وحشتناک ترین جنایت تاریخ رو به چشم ببینه و تمام عمرش ، یه سنگ متحرک و بی تفاوت و بدبین به عالم و آدم باشه!

و شاداب... اسطوره نجابت و غیرت زنانه! دختری که بخ ظاهر شکننده و ضعیفه اما یه تنه... زندگی این دو برادر رو نجات میده!

قسمتی از داستان:

زیر باران، زیر شلاق هاي بی امان بهاره اش ایستادم و چشم دوختم به ماشین هاي رنگارنگ و سرنشین هاي از دنیا بیخبرشان! دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتم و بیش از این خرد شوم، بیش از این له شوم، بیش از این خراب شوم!
صداي بوق ماشین ها مثل سوهان یا نه مثل تیغ، یا نه از آن بدتر، مثل یک شمیشیر زهرآلود روحم را خراش می دادند. سرم را به همان جایی که دستم بند بود و نمی دانستم کجاست تکیه دادم. آب از فرق سرم راه می گرفت. از تیغه بینی ام فرو میچکید و تا زیر چانه ام راهش را باز می کرد! از آن به بعدش را نمی دانم به کجا می رفت!
همهمه اوج گرفت. دهانم گس شد. عدسی چشمانم سوخت. گلویم آتش گرفت. خشکی گردنم بیشتر شد، اما سر چرخاندم و دیدم که ماشین سیاه ایستاد. سیاه بود دیگر، نبود؟ خواستم تحمل کنم، خواستم به چشم ببینم بلکه باورم شود! خواستم خاطره این ماشین سیاه تا ابد در ذهنم حک شود، اما نتوانستم. درش که باز شد تاب نیاوردم. کامل چرخیدم. پشت سرم را به همان
تکیه گاه کذایی چسباندم. لرزش فکم را حس می کردم. حالا یا از گریه و بغض و یا از خیسی لباس ها و سرماي فروردین ماه!
دستانم را بغل گرفتم و چشم بستم. چشم بستم روي همه زشتی هاي این دنیا، روي این دنیا.
پایان خط ... خط پایان! همان که می گویند آخر زندگیست. همان تلخی دردناکی که هیچ کس نمی خواهد باورش کند. همان سوت دقیقه نود اینجاست! همین جا! درست همین جایی که من ایستاده ام. می دانی چرا؟چون امروز اسطوره مرد! اسطوره من، مرد من، مرد!

۱۲) چایت را من شیرین میکنم...

...
...

یه پدر با سابقه عضویت تو گروه مجاهدین خلق، یه مادر مظلوم گوشه گیر فوق العاده مذهبی! و دختری که همه زندگیش برادرش بوده و حالا..‌ نیست! داداش مهربونش ترسناک شده! میگه مسلمون شده اما عوض شده! اونقدر عوض شده که حتی روی خواهری که از گل نازک تر بهش نگفته بود دست بلند کنه و یکم بعد... غیب بشه. دختر قصه که از بچگی تا جوونی ساعت به ساعت زندگی شو با برادرش گذرونده بیخیال نمیشه. می افته دنبال پیدا کردنش، میفهمه با یه سری آدم ترسناک _شبیه این روزای خودش_ که یه گروه تشکیل دادن رفته سوریه! گروهی که بهش میگن: داعش!


امیدوارم این کتابا و معرفی شون براتون مفید بوده باشه... شاید بعدا ، یعنی حدودا دو سه ماه دیگه یه پست دیگه بنویسم چون هنوز چندتا کتاب نخونده تو کتابخونه و تعداد بسی زیادی تو لیست خرید دارم...

و بازهم تشکر از آیرین و عزیزایی که با معرفی کتاب های عالی لیست خرید ما رو سنگین ، و جیبمونو خالی کردن ??