اینجا از کتاب و زیستن با کتابها مینویسم
همین زندگی معمولی مضحک: درباره دیوید سداریس و آثارش
شهریورماه ۸۹ برای اولین بار نام دیوید سداریس را شنیدم. از او داستانی تحت عنوان «پاسخ جدول شنبهها» با ترجمه احسان لطفی در همشهری داستان آن ماه منتشر شده بود. بعد از خواندن این داستان تنها احساسی که داشتم ستایش ذهن خلاق نویسنده بود. یک طنز تر و تمیز با یک ترجمه نسبتا خوب (اتفاقی که متاسفانه کمتر برای ترجمه آثار این نویسنده تکرار شد). با هم قطعه ابتدایی این داستان را میخوانیم:
در پرواز به رالی، عطسه كردم و آبنباتی از دهانم به بیرون شلیك شد. آبنبات از پشتی صندلی جلویی كمانه كرد و افتاد روی ژاكت زنی كه در صندلی كناری خواب بود . ضربه آنقدر شدید بود كه میتوانست بیدارش كند اما زن فقط پلکهایش را تكان مختصری داد.در شرایط عادی، سه راه بیشتر نداشتم؛ یكی اینكه هیچ كاری نكنم. زن به وقتش بیدار میشد و میدید كه چیزی شبیه یك دكمه براق به پیراهنش چسبیده است. هواپیما، هواپیمای كوچكی بود با دو راهروی «آ» و «ب»؛ راهروی «آ» تك صندلی بود و راهروی «ب» هر ردیفش دو صندلی داشت. ما در راهروی «ب» بودیم و بنابراین اگر به صرافت تفتیش میافتاد، اولین مظنون كسی نبود جز من. میپرسید «این مال شماست؟» و من مثل احمقها به پیراهنش نگاه میكردم «چی مال من است؟» راه دوم این بود كه آبنبات را از لباسش بكنم و راه سوم هم اینكه بیدارش كنم و دستِ پیش را بگیرم؛ «ببخشید ولی فكر میكنم این مال من است.» آن وقت او آبنبات را پس میداد. حتی بعید نبود كه در گیجی خواب، به خیال اینكه آبنبات را دزدیده است از من معذرت هم بخواهد... ولی شرایط عادی نبود. من و زن قبل از اینکه خوابش ببرد با هم دعوا کرده بودیم...
چند جای داستان بی اختیار با صدای بلند خندیدم. این که یک اتفاق سادهی روزمره تبدیل به دستمایه چنین داستان کوتاه فوقالعادهای شود، بیانگر نبوغ نویسنده بود. بعد از خواندن داستان «پاسخ جدول شنبهها»، برای یافتن کتاب یا نوشتههای دیگر از سداریس در گوگل جستجو کردم و بر خلاف نتایج فراوان به زبان انگلیسی، به این موضوع پی بردم که پیش از این تنها یک داستانکوتاه از او به فارسی ترجمه شده است (رز قرمز و داستانهای دیگر ترجمه آویشن نوبخت). باور کردنی نبود که این طنزپرداز و کمدین محبوب، در ایران چنین مهجور مانده است. لازم به یادآوری است که نوشتههای سداریس پای ثابت اغلب شمارههای بعدی همشهری داستان شد و بعدها چندین عنوان کتاب از او به فارسی ترجمه شد. هم اکنون سداریس در میان ایرانیان کتابخوان نامی آشنا است و حتی طرفداران خود را دارد.
ویژگی اصلی آثار این طنزپرداز ۶۱ ساله متولد نیویورک این است که سداریس برای خنداندن مخاطب خیلی خود را به در و دیوار نمیزند. فرم و ظاهر آثار او ساده است اما در عین حال محتوای داستان، گفتگوها، تناقضات و موقعیتها به شکل هوشمندانهای طراحی و روایت شده است. جایی از قول سداریس خواندم که برخی افراد در برخوردهای روزمره و خیلی عادی نیز این سوال را از او میپرسند: «این اتفاق رو تو نوشتههات میاری؟!» علت این سوال این است که طرفداران سداریس نیک آگاهند که چوب جادوی او، از هیچ، متنی عالی میسازد. او حتی از فرصت مواجهه با طرفدارانش در تورهای معرفی کتاب برای ایده گرفتن در مورد نوشته بعدی استفاده میکند.
از سداریس کتابهای بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم، بیا با جغدها دربارهی دیابت تحقیق کنیم، تب بشکه، تعطیلات بیدغدغه، مادربزرگت رو از اینجا ببر، مخمل و جین تن خانوادهات کن، وقتی شعلهها شما را در بر میگیرند و رز قرمز و داستانهای دیگر (مجموعه داستان به همراه چند نویسنده دیگر) به فارسی ترجمه شدهاند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
حزننامهای برای شهر خاکستری: درباره کتاب استانبول اثر اورهان پاموک
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزی که از آسمان ماهی بارید: درباره کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی
مطلبی دیگر از این انتشارات
استخری به عمق یک وجب: نگاهی به رمان عشق و چیزهای دیگر اثر مصطفی مستور