حس ناکافی بودن

پنج سال پیش رتبه ی یکی از فامیلامون شد سه هزار.

من براش واقعا خوشحال بودم و تحسینش می کردم.بهش گفتم آفرین که اینقدر رتبه ات خوب شد دمت گرم.


کلاس هفتم ،هشتم که بودم یکی تو کلاسمون بود که همیشه نمره اش بیست یا ۱۹.۷۵ بود.

با خودم می گفتم من جای تو بودم کلاهمو می انداختم هوا چرا آخه سر نیم نمره ،بیست و پنج صدم اینقدر حرص می خوری؟ تو که نفر اول کلاسی دیگه دردت چیه؟



نه سال درس خوندم از کلاس اول تا نهم. همیشه جزو افراد متوسط بودم بین بیست هفتم تا نهم میشدم وسط مراسم تقدیر از بچه ها به ترتیب نمره ی خوبشون ازم دعوت میشد.

بین اطرافیانم هیچ وقت تجربه ی اول شدن نداشتم.



کلاس دهم که بودم آخر کرونا بود و کلاسا آنلاین_مجازی و عملا کمتر از یه درصد کلاس بیش از بیست درصد درس می خوندن و اونجا یه اتفاق عجیب افتاد.

کارنامه ی مهر و آبانو که دادن من اول شده بودم...


انتخاب رشته ی سال نهم فرآیند پیچیده ای نداشت.من از وقتی یادم میاد می خواستم انسانی بخونم.

رفتیم دو تا مدرسه ی نمونه برای آزمون ثبت نام کردیم من استرس داشتم،همه می گفتن رقابت تو مدرسه ی مهشید خیلی شدیده و سخته و من میترسیدم از متوسط به ضعیف ترین تبدیل بشم.

نتایج اومد از صد و خرده ای نفر من جزو نفرات آخری بودم که قبول شدم،مدرسه ای که فقط انسانی داشت.

منم شدم دانش آموز نمونه دولتی...



پایه ی دهم تصمیم گرفتم جایگاهمو حفظ کنم.انگار یه اتفاق شانسی مسیر زندگیمو عوض کرد.

از اون به بعد توی همه ی کارنامه هام جز یکی نفر اول کلاس بودم اما اتفاق اعصاب خردکن این بود که همیشه بین چهار تا کلاس من نه تنها از نفرات اول پایین تر بودم بلکه از نفرات دوم بعضی کلاسا هم همینطور...


این شد که بازم حس خوبِ خوب تجربه نشد...



یه بار امتحان دینی رو بهمون دادن و من برای۰.۲۵ گریه کردم زار زار...

نمره ام شده بود ۱۹.۲۵




پایه ی یازدهم تموم شد.دوستم گفت من می خوام تابستون روزی هشت ساعت درس بخونم.گفتم هشت ساعتتتتتتت؟😳

من روزی هشت ساعت می خوندم تا وقتی که مهتاب گفت ده ساعت می خونه.از اون روز تا آخر تابستون روزی ده ساعت و نیم درس خوندم...



همه می گفتن حدیث صد درصد فرهنگیان قبول میشه.خودمم باورم شده بود معیار های مصاحبه رو از ذوی من برداشتن😐

روزای مصاحبه استرس بچه هارو نداشتم چون میدونستم اینا فقط فرآیند های ضروریه اگه نه من که قبولم...

روز سی مرداد ۱۴۰۳ ساعت یک شب یه کلمه توی تاریکی روی گوشیم به چشم میومد:مردود

پ.ن.آخر عاقبت غرور😅😅




ریاضیم ضعیف شده بود پنج دقیقه طول میکشید تا یه تست رو بزنم.اونم تهش غلط😐

به مشاورم شکایت کردم که این چه وضعشه چی کار کنم؟

گفت همین الانم خوبی دیگه مگه می خوای رتبه ی یک بشی؟

گفتم:بله.

در افق محو شد...




دیشب رتبه های کنکور اعلام شد.

رتبه ی من ۷۷ بود.

بابام خوشحال بود و مادرم می ترسید ۷۶ نفر قبلی انتخابشون روان شناسی فردوسی باشه.

من خوشحال نشدم...

حداقل نه خیلی زیاد




مهم نیست نتیجه چی باشه؟وقتی انتظاراتت برآورده نشه خوشحال نمیشی.

دیشب یه نفر از رتبه ی ۲۴۰۵ خیلی ذوق کرده بود و بقیه بهش تبریک می گفتن.

وقتی ماهو هدف میگیری ممکنه تیرت به ستاره ها بخوره اما از ستاره ات خوشحال نیستی.

اما یکی که فقط آرزوش دیدن نور ماه و ستاره است حتی از دیدنشون غرق سرور میشه...

هدف بزرگ شاید هدف کوچیکو تضمین کنه اما اگه بهش نرسی عزت نفست خورد میشه.همون بهتره از اول هدفی رو انتخاب کنی که بهش میرسی یا خودتو بکشی تا به اون بزرگه برسی...