برگی از زندگی ارمانی من

همیشه دوست داشتم صبح زودم رو با یک صبحانه ی متشکل از یک فنجان قهوه یک سیگار و نیمرو و چند تا نون تست شروع کنم
البته ساعت 4:30 بعد از شیطونی و ملاقات با خدا و کمی زیبا دیدن دنیا
بعد از کره کردن و سیر شدن به سمت کمد لباس بروم و در حالی که شور و نشاط زندگی از در و دیوار مغزم تراوش میکند لباس هایی که میخواهم برای دانشگاه بپوشم رو انتخاب کنم
شاید اون روز من همون کت خز که ازش بوی کاپتان بلک ???????_????? بلند میشود با یک هودی زیرش و یک شلوار جین جذب بدون زاپ رو بردارم و نعشه از حس عشق به زندگی از خانه بیرون بروم و بخش شیرین روزم رو شروع کنم یعنی تلاش برای ساختن اینده ی خودم و مهاجرت از ایران و فرار از این همه کلیشه....
کلاس هارا یکی بعد از دیگری میگذرانم و طرف های ساعت چهار و پنج بعد از ظهر به سمت همان کافه ای که توی محله ی جلفا هست برم و از سوپر مارکت سر سه راه حکیم نظامی یک پک کاپیتان بلک بگیرم و موقعی که به کافه رسیدم یک رمان از هما پور اصفهانی رو از کیفم در بیارم pack سیگارم رو باز کنم و یک عصرونه سفارش بدم و مشغول خوندن کتاب مورد علاقه ام بشوم و سیگار مچرد علاقه ام را دود کنم و از مکان مورد علاقه ام لذت ببرم
به این فکر کنم که چند وقت دیگه با هدفم فاصله دارم چند وقته که دارم تلاش میکنم و چند وقته که حس جیب خالی یادم رفته چند وقته که دیگه از دست خودم ناله نمیکنم
............. ............. اینا مال اینده بود
الان هم میخوام شروع کنم به تلاش
و تمومش کنم با یه موفقیت!!!!
#story
#the_famet
#daily_letters