تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
بر میگردم به خون پدرم!!!
من دختر بهارم!
بهار دمدمی مزاج!
سوگولی سرخاب سفیداب مالیده ی سال!
شکر ریز و شکوفه پوش و تن ناز!
من دختر ابرهای چشم و دل پاک فروردینم!
مرا چه به ستایش پاییز؟
جفاست در حق دامن سبز بهار اگر از برگریزان و رقص دلربای رنگهای پاییز بگویم!
از بوی آتش و مه و باران یکریز و بی امان و چترهای خیس بگویم!
از عشقهای بالغ و حاشای درد عمیق جدایی معشوقه ها و زمهریر و عصرهای نارنجی پوش بگویم!
بی مهری به دستهای سبز بهار بانو است اگر از آغوش دنج پاییز و خماری شبهای شعر و شراب بگویم!
مرا چه به بی تابی و دلبری آتش و آذر و آسمان!من دختر صبور روزهای طولانی فروردینم!دختر شیرین سمنو و فرزند زنبق های وحشی!
اما امسال دلم میخواهد دختر رنجور پاییز باشم.باید برگردم به خون پدرم ،به زهدان مادرم.باید از نو زاده شوم!
باید بعد از فراموشی خودخواسته به دامان حوا برگردم.بعد از اینکه یاد رفت؛ دلم را کجای قصه جا گذاشتم.بوی تیز نفسهای الکلی ام را پای کدام چهارراه بالا آوردم؟
بعد از اینکه فصل ها را فراموش کردم و نام تو را از خاطرم پراندم!
بعد از اینکه طعم گس خونهای کال و نوجوانی های نصفه نیمه را در گورستان دفن کردم!
بعد از اینکه گیسوهای سپید و داغهای بر دل نشسته را پر دادم!
وقتی که در دربه دری ها ی کولبران را تخته کردم!وقتی دردهای ناهید را به جان خریدم.وقتی اشکهای مادران داغ دیده را سیل کردم و بنیان دنیا را از جا کندم!
وقتی یک دل سیر برای بی مادری کودکان گریه کردم!
وقتی برای روح زخمی زنان مرهم پیدا کردم!
میروم تا کمر شکسته ی آدم و عشوه گریهای حوا!
باید از نو زاده شوم!
اینبار باید شجاع تر و جسورتر و انسان تر زاده شوم تا شاید طرحی نو دراندازم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک
مطلبی دیگر از این انتشارات
عروسِ بهار
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان فریب