بنویس

و می‌نویسم تا بلکه آرام بگیرم... که جهل و نقص مایه‌ی ناآرامی، و آگاهی باعث اطمینان است.

گریه کن تا بلکه آرام بگیری، گریه کن تا شاید درمان دردت را بیابی.

بچرخ تا چرخش چرخ گردون را درک کنی.

بگرد تا گردش زمین و آسمان را به دور هم فهم کنی.

و همچنان خزعبلاتی زیبا سرهم کن تا بلکه آرام بگیری.

انگشتانت را روی کلیدهای کیبورد فشار بده تا حروف دیجیتالیِ سرد و بی‌روح را بر روی صفجه نمایش نورانی نقش کنی تا شاید کسانی ببینند و لایک کنند.

حواست را فقط به نوشتن بده، تا نکند چیزی در اطراف، تو را به خود مشغول کند. نگاهت را بر کیبوردِ سیاهِ خود بدوز تا هر چه بیشتر به درون خود بخزی و تاریک و تاریک‌ترها را ببینی.

بمیر از دردِ بی‌دردی. و همچنان تایپ کن.

تایپ کن تا بلکه آرام بگیری. تایپ کن تا شاید روشنایی جایی خودی نشان بدهد. تایپ کن تا انگشتانت بی‌حرکت شوند.

و انگشتانت را روی صفحه‌ی کیبورد دوباره حرکت بده و کلیدهای پر سروصدایش را به صدا درآور. بکوب بر روی اِسپیس که شاید صدایش آرامت کند.

نقطه‌ها و نیم‌فاصله‌ها. آه نیم‌فاصله‌ها. ای که تمام کلاس نوشته‌هایم به شما گره خورده. آه از هکسره که تمام قُمپُزم در شما نهفته.

بنویس. بنویس در اینجا. در ویرگول. تا دیده شوی بلکه پسندیده شوی!

ننویس در دفترت. ننویس با قلم که آن لطیف است و این سخت. ننویس با خودکار که آن روان است و این ثابت. ننویس با دست که آن نرم است و این سفت.

ادامه بده... آری، و پرت‌وپلاها را کنار هم بنشان. زیبا سخن بگو. صحیح بنویس که اهل ویرگول صحیح نگارندگان رو دوست‌تر می‌دارند.




حال که آرام گرفته‌ای، حال که آتش درونت کمی خاموش شده از آینده بگو، از آرزوهایت. از آنچه نرسیدن به آنها ناآرامت می‌کند. از آنچه تو را دوباره عصبانی خواهد کرد.

بنویس با انگشتانی که جز کیبورد چیز دیگری را نمی‌شناسند. این موجودِ سیاهِ خشکِ بی‌روح. این یار دیرینه.

اضطرابت را نهان کن و ادامه بده. اگر نوشتن ناآرام‌ترت کند چه؟ اگر نشد چه؟ اگر کسی لایک نکرد چه؟

بنویس برای خودت و برای دیگران منتشر کن. چقدر احمقانه به نظر می‌رسی هنگام جهل. وقت ظهور نادانی.

چقدر ضیقی هستی وقتی تمام دَک‌وپُزت با کوچک‌ترین چیزها می‌شکند و فرو می‌ریزد و لاشه‌ی چرکت نمایان می‌شود.

بنویس از کثافت. از نادانی. از سنگینی. از سیاهی. از دوری. از نیستی.

بنویس تا بلکه آرام بگیری. و سعی کن نوشته‌ات را شبیه شعر نو کنی تا بلکه مورد قبول افتد و کامنت گیرد.

ننویس از خودت. خودت را مخفی کن و از خودت فرار کن. ننویس از آنکه هستی و لایک‌بگیر نیست. بنویس از آنی که مورد پسند است. همان که همه دوست دارند ببینند و بشنوند. همان که همه نیستند.

ادامه بده. در آرامش ادامه بده. حالا که آرام شده‌ای باید توان بیان سخن‌های زیبا را داشته باشی. بنویس از آسمانِ آبیِ بدون ابری که در دور دست‌هایش پرندگانی در حال رقص به دور یکدیگرند.

بنویس از آگاهی، از وسعت دید، از دشت پهناوری که باد خنکی در آن می‌وزد. بادی که هنگام برخورد با صورتت چیزی را به تو هدیه می‌کند که تا به حال نچشیده‌ای. چیزی به غیر از سختی کیبورد. چیزی بر خلاف سیاهی آن.

ادامه بده، بنویس از شرح حالت. شرح حال همین چند دقیقه. از کجا شروع شدی و چگونه به پایان می‌رسی.

چطور به سرعت احوالاتت تغییر می‌کند و هنوز دردت درمان نشده. تایپ کن و کیبورد را دوباره و دوباره و دوباره به صدا دربیاور. بنویس تا شاید آرام شوی.




بنویس از آگاهی، از جهل. بنویس از نور، از تاریکی. بنویس تا شاید خالی شود آنچه سنگینی می‌کند.

بنویس نه برای دیده شدن. بنویس برای نوشتن. شعاری پوچ و بی‌مفهوم.

و همچنان ادامه بده. ادامه بده و کلمات را کنار هم بچین تا شاید معنایی از دل آن بیرون بجهد. شاید مقبولِ انتشار در ویرگول گشت. شاید باعث شهرتت گردید.

به اطرافت نگاه نکن. هر نگاه تو به اطراف، باعث پرت شدن حواس توست. عامل دوریِ تو از کاری بیهوده، همین نوشتنِ هر آنچه در ذهنِ مشغول و مغشوشت است. ثبت کردنِ احوالات ناخوشی که ناشی از جهل توست. جهلی که از قبول آن اِبا داری.

و ادامه بده... دست به ماوس نبر تا صفحه را اسکرول کنی که ببینی چقدر نوشته‌ای. فقط بنویس.

انگشتانت را روی کلیدهای سیاه کیبورد حرکت بده و حروف را درست انتخاب کن تا کلمات به‌ظاهر معنا داری بسازی. به کلمات دقت کن تا شاید در کنار هم جملات با مفهومی خلق شود.

بنویس، شاید آرام بگیری.