جراح

همه اونو یه دکتر فداکار میدونستن

دکتر خوش قلبی که بدون حقوق توی بیمارستان یه شهر دور افتاده کار میکرد

جراح بود،جون خیلی هارو نجات داده بود

جون آدمهایی که معتاد بودن و هیچ خانواده ای نداشتن

همه ازش بعنوان یه فرد فداکار و مهربون یاد میکردن

خیلی توی کارش حرفه ای بود،حتی با وجود اینکه از این کار پولی بدست نمیاورد

همه متعجب بودن از اینکه چقدر میتونه خوش قلب باشه تا جون آدمها رو نجات بده،حقوق نگیره و همزمان زندگیشو بگذرونه

بیمارستان سردخونه نداشت،با وجود اینکه همه از دست زدن به جنازه ها اجتناب میکردن اون پذیرفت تا بعنوان یه پزشک مسئولیت پذیر جنازه هارو بذاره تو حیاط پشت بیمارستان تا سگ ها هم یه غذای مفصلی داشته باشن

اما هیچکس نمیدونست

هیچکس حتی فکرشم نمیکرد که هر چهار روز یه بار یه بیمار عمدا زیر دستش کشته میشه تا دکتر گرسنه نمونه

همیشه گوشت رو به بهترین شکل میپخت تا باکتری و آلودگی ای باقی نمونه،به هر حال یه پزشک باید حواسش به سلامتیش باشه

بعد از میل کردن وعدش توی زیرزمین تاریک و سرد خونش اعضای بدن جنازه هارو در میاورد و قاچاقی میفروخت

پولی که بدست میاورد خیلی زیاد بود

هیچکس درست یادش نمیاد اونروز چرا اینجوری شد

چیشد که یهو رد داد

انگار یهو به زامبی بدیل شده بود که تشنه ی خوردن انسان بود

به همه حمله کرد

و همه رو زنده زنده خورد

روی تمام بخش های بیمارستان خون پاشیده بود

از اونروز تاحالا کسی نرفته توش

یه سری ها میگن اون هنوزم داره اون بیرون پرسه میزنه...هنوز تشنه ی گوشت انسان...