یه ENFP و دانشجوی تغذیه که دوس داره همه جوره از زندگی لذت ببره?
حال دلم ترم ۲ دانشگاه
کلاسم رو دوست دارم همکلاسیام خوبن درسام هم خیلی سختن کاملا درک میکنم که چقدر باید تلاش کنم که موفق بشم بیشتر همکلاسیام هم سرسختن و واقعا تلاش میکنن.
تازگیا یکم احساس پوچی داشتم، احساس اینکه اونقدر که فک میکردم قراره خوب عمل کنم خوب عمل نکردم با یکی از دوستام حرفم شد و میدونم هیچی قرار نیس به خوبی که میتونست بشه، بشه. احساس میکنم بلد نبودم حد و مرز رو رعایت کنم و اگه کمی با تجربهتر بودم اینطوری نمیشد. دارم وانمود میکنم که اصلا اذیتم نکرده اما واقعا فکرم رو درگیر کرده. دیگه میدونم اون آدم خوبی که ادعاشو داشتم نیستم خیلی ازش فاصله دارم.
اکیپ خوبی داریم شبا تا دیروقت تو خوابگاه بگو بخنده هممون هم منحصربفرد هستیم. یکیمون خیلی باحاله، یکیمون خیلی کیوته، یکیمون خیلی سختکوشه، یکی دیگه هم خیلی مذهبیه و دختر خوبیه(مصداق کامل بچهی مردمه) اما پس من چیم؟؟؟ حس میکنم دلقک گروهم تو هیچ چیزی تاپ نیستم در حالی که واقعا فک میکردم قراره باشم.
نمیدونم چرا اینقدر کمبود اعتماد به نفس پیدا کردم من همیشه دختر شاد و خندونی بودم اما الان حس میکنم واقعا تو همه چیم ایراد هست تو درسام، تو روابطم(حتی با مامانم هم که هیچوقت دعوا نمیکردیم به مشکل برخوردم و این شدیدا عذابم میده)، تو قیافم اندامم همه چیم.
خسته شدم اینقد همهشو قایم کردم. همه من رو یه انسان قوی میشناسن. من همیشه دارم بگو بخند میکنم اما در واقع با اینکه دوستهای خوبی هم دارم حال دلم زیاد خوب نیست.
یکم فک کنم دارم زیاده روی میکنم چون درواقع هیچی نشده ولی خیلی چیزا شده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کارنامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
من هنوز هم منتظرم بیایی با اینکه چای سرد شده!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کافکا در کرانه