“she only comes out at night”
درخت، برگ، و برگ بیشتر
حرفاش کاملا برعکس رفتارش بود. مثل یه بچه اینور اونور میپرید. اما مثل یه دنیا دیده نصیحت میکرد. رفت روی تنه درختی که وسط مسیر افتاده بود و ادامه داد:
_ ... یه سری آدما هستن که هر کاری میکنن تا خودشونو بهت ثابت کنن.
از روی درخت پایین پرید:
_ و یه سری آدما هم هستن که تو هر کاری میکنی تا خودتو بهشون ثابت کنی.
مثل بچه های پنج ساله وسط کلی برگ خشک شده پرید و با ذوق از درختی خمیده بالا رفت و در همین حین گفت:
_ مهم نیس چند تا آدم بخوان خودشونو بهت ثابت کنن و چقد تلاش کنن که ببینیشون.
با پاهایش چپه از درخت آویزان شد:
_ دل تو همیشه پیش اونی گیر میکنه که علاقه ای بهت نداره. باور کن!
پاهاش ول شد و افتاد وسط برگا.
زد زیر خنده منم مات و مبهوت نگاش میکردم.

ختم جلسه?
مطلبی دیگر از این انتشارات
ما خوششانستر از همه بودیم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش ۱۲ کتاب مورد علاقه(شماره ۱)
مطلبی دیگر از این انتشارات
شیطون بیمار!