دغدغه هویت
رابطهی ایمان و علم
علم از قرن ۵ و ۶ پیش از میلاد آغاز شد. این همان بازهی زمانی عجیبی است که شخصیتهای متحولکنندهی نوع بشر از قبیل کوروش، زرتشت (به احتمال زیاد)، بودا، کنفوسیوس، هومر، تالس و فیثاغورث ظهور کردند و اگر به تاریخ بشر به طور کلی نگاه کنیم میبینیم که این دورهی زمانی چیزی شبیه یک انفجار (مانند انفجار کامبرین) بوده است. تمدن یونان که تا پیش از این تاریخ بیشتر به صورت مجتمعی از جزایر پراکنده (از جمله کرت) بود در برابر یک تهدید خارجی که نیروی نظامی ایران (داریوش اول و فرزندش خشایارشا) بود متحد گردید. آتن که خوب توانسته بود در برابر ایرانیها مقاومت کند مرکزیت یافت، و در سایهی این اتحاد و مرکزیت مبانی تمدن غرب پی ریزی شد.
دو نکتهی جالب در اینجا وجود دارد. یکی مرکزیت یافتن آتن است که آن را میتوانید مقایسه کنید با پایتختهای تاریخ ایران که بیش از ۳۰ بار عوض شدهاند ولی آتن (و رم) ثابت ماندهاند. دوم اینکه پس از شکست ایرانیها تا زمان قدرت یافتن ترکهای سلجوقی و بعد از آن ظهور امپراطوری عثمانی که نزدیک دو هزار سال فاصلهی زمانی هست، یونان و روم نسبت به حوزهی تمدن ایران (که اسلام را هم شامل میشود) امنیت نسبی یافتند و حتی اگر به دورههای طولانی جنگهای ایران و روم در زمان ساسانی نگاه کنیم این جنگها معمولا در خارج از مراکز اصلی تمدن غرب برقرار بودند (مانند ارمنستان و سوریه). این امنیت برای انتقال حوزهی قدرت به تمدن ژرمنها (انگلستان) لازم بود. این حوزهی قدرت در طلیعهی تاریخ از شرق آغاز میشود و به موازات سیر جغرافیایی، به ایران و بعد روم و یونان و بعد شمال اروپا میرسد. نقش ایران در اینجا بسیار تعیین کننده است زیرا تمدن شرق منهای ایران (مصر - چین - بابل و هند) صرفا جنبهی نباتی داشتند و به رشد و پویایی که بتوانند به خارج از حوزهی تمدنی خود نفوذ کنند دست نیافته بودند. دوم اینکه ضدیت با تمدن ایران است که تمدن غرب را شکل میدهد.
تمدن غرب در اصل بر اساس ضدیت با تفکر ایرانی رشد و توسعه یافته و این را با مقایسهی شیوهی حکمرانی (تمرکز گرا در مقابل دموکراسی و جمعی)، شیوهی تفکر فلسفی (سودایی، اشراقی، شهودی و عرفانی در مقابل فلسفی، عقلی و منطقی)، شیوهی نگاه اسطورهشناسی (شاهنامه در مقابل ادیسه)، شیوهی نگاه تاریخی (شفاهی در مقابل نوشتاری)، ادبیات (شعر در برابر داستان/رمان) و مقولهی هنر (هنر محدود به قواعد (دستگاههای موسیقی / ردیف و قافیه و وزن) در مقابل هنر آزاد) به خوبی دریافت.
در جوامع متمدن باستانی که پیش از ایران و یونان مهم بودند نظیر بابل و مصر از هزارههای پیشین صورتهایی از علم تدوین و ثبت شده بود اما این علم شکل انتزاعی و تجریدی نداشت تا آنکه به یونان رسید. یونانیان نخستین کسانی بودند که ریاضیات به معنی امروزی را پایهریزی کردند. آنها اولین کسانی بودند که به «عدد» میاندیشیدند مستقل از چیزهایی که شمارش میشوند، و به خط، مستقل از چیزهایی که اندازه گرفته میشوند. وقتی یک خط را اندازه میگیرید، چه به سانتیمتر باشد یا مایل یا وجب، چه طول یک رودخانه باشد یا جاده، خواص مشابهی از خودش نشان میدهد گویی که آن چیز دارای یک ذاتی است که مقدم بر همهی ویژگیهای دیگرش است. اندیشه راجع به ذات چیزها یا «هستی» به نوبهی خود ریشه در تفکر فلسفی دارد زیرا سوال اصلی فلسفه همواره پیرامون هستی بوده.
تفکر فلسفی غربی پایه و اساس تفکر علمی امروز است اما این فلسفه با چیزی که در ایران (اسلام) بوده و هست زمین تا آسمان تفاوت دارد زیرا نگاهشان اساسا فرق دارد. دوستانی اصرار دارند که ایمان را باید از روش عقلی دریافت کرد درحالیکه ایمان جزو مقولات عقلی (به آن شکلی که در فلسفهی غرب هست) نیست بلکه ماهیت اشراقی/سودایی/عرفانی دارد و مبتنی بر کشف و شهود است. ایمان بر اساس تفکر ایرانی است و نه یونانی.
مورد بعدی اینکه ما برای تعریف ایمان باید به کتب دینی (مقدس) مراجعه کنیم و نه به ویکیپدیا و هگل و لغتنامهی دهخدا (این مطلب). این روش شبیه آن قاعدهی چکش طلایی است که میگفت اگر شما یک چکش داشته باشید همه چیز را به شکل میخ میبینید. یعنی از یک چیزی شناخت و معرفت پیدا کردهایم و میخواهیم همه چیز را با آن درست کنیم.
در اینجا برای وارد شدن به دیدگاه اصلی مبتنی بر متن مقدس، از کتاب «زمین از دریچهی آسمان» نوشتهی آقای مصطفی ملکیان کمک میگیریم.
قبل از شروع این قسمت آقای ملکیان بحث میکند که رابطهی احساس و عقیده دیالکتیکی و دوطرفه است یعنی هم باور به یک چیز باعث تقویت احساسات و عواطف و هیجانات میشود و هم احساس یک چیز سبب تقویت باور میشود. اینگونه است که باور به یک چیز تکامل پیدا میکند. مثلا کسی در خانوادهای مذهبی بزرگ شده و مقداری ایمان به خدا در وجودش تربیت یافته، و بعد به مناسبتهای گوناگون وجود خدا را «احساس» میکند و باور و ایمان او تقویت میشود. و یا متقابلا، کسی در اثر سانحهای یکدفعه به خدا اعتقاد پیدا میکند و بعدا در مراحل زندگی این اعتقاد به واسطهی احساسات تقویت میشود و تقویت باور خود باعث میشود احساسات مربوط به آن باور را بهتر ببیند. اما بسیار بعید و غیرممکن است کسی با استدلالهای فلسفی به خدا ایمان پیدا کند زیرا این ایمان همواره در معرض شک است. دیگر شما که از برتراند راسل کسی را فیلسوفتر پیدا نمیکنید. فرق احساسی که به ایمان به خدا منجر شود با عقل فلسفی در بلاواسطه بودنش است. شاید به همین خاطر است که میگویند بهشت پر از احمقهاست چون کمتر شک میکنند و عوامل و شرایط و پیشزمینههای فلسفی کمتری را درگیر احساس مستقیم و پاکشان میکنند. به قول مولانا:
بیشتر اصحاب جنت ابلهند / تا ز شر فیلسوفی میرهند
متاسفانه الهیات سه دین ابراهیمی از اول به این میل یافت که عقیده مهم است نه احساسات. به همین سبب است که متکلمان بر این رفتند که اگر بخواهی شخصیتت تصحیح شود باید عقایدت تصحیح شود. به همین سبب است که در تاریخ هر سه دین، عقیدهپرسی داریم. یعنی میپرسند عقیدهات چیست و چنین میاندیشند که اگر کسی عقیدهاش درست باشد شخصیت و منشاش هم درست خواهد بود.
اما متون مقدس (قرآن) چنین نمیگویند. وقتی قرآن میخواهد میان خوبان و بدان مرز بگذارد، با عقایدشان کار ندارد:
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
یعنی اولیای خدا خوف و حزنی ندارند.
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
یعنی ای جان آرام ...
به همین ترتیب هر جا راجع به اردوگاه کفار و مومنان سخن گفته شده، احساسات و عواطفشان است که محل توجه است. اگر بخواهیم نیکان و بدان را از دیدگاه قرآنی از هم جدا کنیم، باید ببینیم آنها از چه چیزهایی شاد میشوند و از چه چیزهایی غمگین، به چه چیزهایی امید بستهاند و از چه چیزهایی قطع امید کردهاند، آرامششان به چه چیزهایی است و اضطراب و تشویششان از چه چیزهایی، حب چه چیزهایی را دارند و بغض چه چیزهایی.
سرتاسر قرآن را که بخوانیم، وقتی چیزی به کفار نسبت داده میشود فقط احساسات و هیجانات منفی است و به مومنان احساسات و هیجانات مثبت نسبت میدهد. مثلا گفته میشود «رجاء». مگر نمیگوییم که هر کسی از رحمت خدا مایوس شود شرک ورزیده است؟ یاس یکی از احساسات و هیجانات است. در هیچ جای قرآن نیامده است که فرق تو با دیگر در باور تو است.
تفاوت مومن و کافر از اینجا روشن میشود و از این نظر است که افراد بسیاری هستند که به ظاهر عقیدهی دینی ندارند یا اصلا عقاید دینی به گوششان نخورده که فهم یا عدم فهم و قبول یا عدم قبول پدید آید، اما زندگیشان مومنانه است، یعنی زندگیای است که در آن احساسات، عواطف و هیجانات مثبت وجود دارد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهکارهای ساده برای تربیت دختران موفق
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای سالِ عجیبِ کنکور
مطلبی دیگر از این انتشارات
تار نَما