سایکوپات

سایکوپات ها (Psychopaths) یا sociopaths افرادی هستن که قادر به همدلی با سایر انسان ها نیستن. در حالی که میتونن حالات عاطفی رو در سایر انسان ها تشخیص بدن و درک کنن ، اما قضیه اینِ که این کار رو با یک فرایند عقلانی انجام میدن نه طی یک فرایند عاطفی و احساسی!
به دلیل همین عدم همدلی ، مهم نیست که چه قدر باهوش باشن ؛ سایکوپات ها از درک شرایط انسانی عاجز هستن.
با این حال در برخی شرایط قابلیت همدلی رو پیدا میکنن ، شرایطی مثل اینکه ماجرای مذکور مربوط به خودشون باشه یا شایدم یک نفعی بهشون برسونه..!




سایکوپات ها کجان!؟

با توجه به آمار و نشانه ها ، تعداد این افراد در دنیای عادی ما ، خیلی بیشتر از چیزی هست که فکرش رو بکنیم. منتها چطور خودشون رو مخفی میکنن!؟ خب سادست!
من و شما ترجیح میدم خیلی به مناسبات و هنجارهای اجتماعی توجه کنیم و این مقوله رو به عنوان یک اصل اساسی در نظر بگیریم! حتی اگر فکر کنیم که این طوری نیست.
به همین دلیل ، سایکوپات ها یا همون افراد روانی ، میتونن به سادگی با زدن نقاب اجتماعی و پیروی از هنجارها ، خودشون رو پنهان کنن و کارشون رو پیش ببرن.
با همه این ها ، این افراد در همدردی ، استاد هستن!
همدلی یعنی اینکه شما خودتون رو جای طرف مقابل بذارید تا بتونید تشخیص بدید که در یک لحظه ی خاص چه احساسی داره. همدردی اما ، یعنی شکلی تقریبا جعلی و نمایشی از همدلی که صرفا با درک یک سری قوانین و هنجار اجتماعی درک شده ، نه اینکه شما واقعا خودتون رو گذاشته باشید جای طرف مقابل. البته قرار نیست هر کسی که توانایی همدلی قوی نداشت ، یک روان پریش باشه!
و در کل ، سایکوپات ها ممکنِ که خیلی وقت ها در چند قدمی ما باشن و ما ازش بی خبر باشیم.



دیدار با یک روان پریش!

شاید فکر کنید دیدار با یک روان پریش از نزدیک ، پدیده ی خیلی عجیب یا خاصی باید باشه(!) اما نیست.
چرا؟ چون جامعه ای که ما در اون زندگی میکنیم با یک مکانیزم خودکار ، هر روز کلی روانی و روان پریش تحویل مردم میده. عده ای رو به صورت سیستماتیک و عامدانه به این درجه میرسونه ، عده ی دیگه هم تحت فشارهای مختلف موجود در جامعه به این درجه میرسن.
البته نباید خیلی با این موضوع احساس غریبگی کنیم ، جامعه ای که سردمدارانش یک مُشت روانیِ سادیستی هستن که شهوت سلطه ی اون ها و هوس کنترلشون میتونه تا ثریا ادامه پیدا کنه ؛ نبایدم عجیب باشه که مردم جامعشون هم تبدیل به روانی هایی پیچیده و چندوجهی بشن. جایی که از زمان بیرون اومدن از رحم مادر ، باید به این فکر کنی که چطوری بمیری و مرگ میتونه چه شکلی باشه دریغ از اینکه یک لحظه به زندگی کردن بپردازی.

اما از این ها بگذریم ، مسئله و چالش ذهنی یک سایکوپات دقیقا چیه!؟
خب شاید فرایند بلوغ ذهنی رو کامل نکردن و هنوز فکر میکنن که بچه هستن و دارن بازی میکنن!
اما مسئله به این سادگی ها نیست ؛ بحث اصلی مربوط به احساساتِ و قضیه اینِ که سایکوپات ها احساس دارن ، منتها احتمالا این احساسات رو احساس نمیکنن و یا به نوعی ، کنترل آگاهانه و ملموسی روشون ندارن.
فرض کنیم یک سایکوپات در اثر استرس ، ضربان قلبش رفته بالا و قلبش داره تند تند میزنه ؛ کاری که میکنه اینِ که میتونه با کنترل عصبی بر حس بدنش (sense) ضربان رو بیاره پایین. در حالی که یک فرد عادی که از قضا با احساساتش در ارتباط باشه ، آروم کردن خودش رو به این آسونی ها نمیبینه و صرف تمرکز روی حواس بدنی ، نمیتونه کنترل خودش رو به این زودی ها بهش برگردونه.
و نکته ی مهم اینجاست که احساسات یک روان پریش رو میتونیم در عملش ، تعیین اهدافش و افکارش تشخیص بدیم. شاید این احساس رو به زبون نیاره و علنی ابرازش نکنه اما به صورت غیر مستقیم این کار رو میکنه ، و ما با یک گوله کاموای در هم تنیده شده و پیچیده از احساسات فروخورده مواجه خواهیم شد.




روان پریش زیر ذره بین

یک ویژگی خیلی مهم که در اعمال این افراد تاثیر مستقیم میذاره ، حافظه ی بلند مدت ضعیف هست. وقتی نتونید به درستی گذشته رو به یاد بیارید ، شروع به برداشت های اپیزودیک و غیرواقعی از اون میکنید که این طی یک فرایند طولانی مدت باعث میشه از درک درست خودتون عاجز بشید.
خیلی اوقات این ضمیر ناخودآگاه ماست که با الگوهایی ناشناخته و نامشخص ، خاطرات و تصاویری رو به یادمون میاره تا ما رو از انجام یک کار بازداره یا برعکس مجابمون کنه که یک کاری انجام بدیم. اما یک فرد روانی در اکثر مواقع ، به یک توانایی ماورایی میرسه و میتونه ناخودآگاه خودش رو از این حیث کنترل کنه. این یعنی حالا خودش انتخاب میکنه که چی ببینه و با دیدنش به چه عملی تشویق بشه!!!!!!!
همدلی که پیشتر گفتم ، یا همون گذاشتن خودمون به جای طرف مقابل ، تابع Fi در توابع یونگی هست. کسانی که به این تابع مجهز هستن و این شکل از احساسات رو تجربه میکنن ، کمتر احتمال داره که تبدیل به یک سایکوپات بشن و این شاید عجیب باشه ، ولی انگار واقعا حقیقت داره.
این افراد توسط احساسات ملموس خودشون که هر روز باهاش درگیر هستن و به نوعی به اون ها گره خوردن ، از انجام هرگونه عمل خصمانه ای که بخواد یک سایکوپات انجام بده ، عاجزن و احساساتشون اون قدر با هویتشون گره خورده که نمیتونن به اون سمت برن (با این حال استثناهایی هم وجود داره).
اما تابع Fe در توابع یونگی ، یکی از محتمل ترین توابع در شکل گیری یک سایکوپات و روان پریش هست. چیزی که باعث میشه افراد قابلیت همدردی بهتری داشته باشن تا همدلی!
جدای از این ها ما تابع Si رو داریم که به خاطرات و حافظه ی بلند مدت مربوط میشه ، وجود همچین تابعی در توابع شناختی یک فرد ممکنِ رنگ واضح تر و واقع گرایانه تری به خاطراتش بده که این موضوع رابطه ی مستقیمی با تکانه های ناخودآگاه برای تشویق یا جلوگیری از اقدام داره.
این ها رو کنار هم بذاریم متوجه میشیم افرادی که دو تابع Fe و Se رو در 4 تابع اصلی شناختیشون دارن ، احتمال اینکه تبدیل به یک سایکوپات بشن از حد متوسط بیشتر هست و افرادی که توابع Fi و Si رو دارن ، دقیقا برعکس این هستن و احتمال تبدیل شدنشون به یک روان پریش (حداقل از منظر علوم امروز) کمتر از حد متوسط خواهد بود.
با توجه به مباحثی که بالاتر گفتم ، یک سایکوپات عملا تبدیل به یک خودشیفته ی خودبرتر بین میشه که از خیلی لحاظ به کمبودها و ناتوانی های خودش افتخار هم میکنه. علاقه ی زیاد اون ها به بازی کردن و بازی دادن دیگران معمولا باعث خشم عمومی میشه و همین میشه آغازی برای مشکلات بزرگتر و یا حتی در مواردی ، فجایع فراموش نشدنی..!



برداشتی کوتاه از توابع یونگی

پیشتر اشاره ای گذرا به توابع یونگی کردم. اما چرا با توجه به ساختار شناختی که یونگ تعریفش کرده ، جفت تابع Fi و Si در صورت ترکیب شدن ، احتمال تبدیل شدن افراد به سایکوپات و روان پریش های اجتماع گریز رو کاهش میده؟
تابع Fi یا همون Introverted Feeling ، یک پکیج ارزش محور و اعتبار سنجی بسیار شخصیِ که توامان با عواطف بسیار عمیق و تکانه های کنترل شده ی ناخودآگاهِ ، همچین سازه ی انتزاعی و تابع شناختی ای ، به سختی ممکنِ مجبور به انجام کاری ، خارج از استانداردهای اخلاقیش بشه و این استاندارد های اخلاقی هم معمولا تحت تاثیری کوهی از احساسات و عواطف پیچیده تعیین میشن که دُز وحشتناکی از همدلی رو شامل میشن. این ها رو اگر با Si یا Introverted Sensing هم ترکیب کنیم که یک حافظه ی تاریخی بسیار قدرتمند و جزئیات گراست ، باعث میشه که فرد همه جوره تحت تاثیر استانداردهای اخلاقی که ابداع کرده قرار بگیره و یک جور خدای درون داره که اذن میکنه چی درسته و چی غلط!
شاید تعریف یونگ از خدا یک همچین چیزی باشه (البته یونگ تکانه های ناخودآگاه Ni رو خدا میدونسته!) ، این ها رو روی هم بذاریم و جمع بندی کنیم ؛ متوجه میشیم که این جفت تابع بسیار کنترل کننده و سخت گیر نسبت به خودشِ و احتمال اینکه تبدیل به یک روان پریش بی وجدان بشه بسیار کم خواهد بود.
جفت تابع Fi-Si رو 4 تیپ توی توابع اصلیشون دارن که میشن ESTJ , ISTJ , INFP , ENFP
از طرفی زمانی که Fi رو داریم اون طرف برای ساختار منطقی ، Te رو داریم که استوار بر قوانین و اصول منطقی جمعی و عامه پسندانس که بسیار عملگرا و سختگیرانه نسبت به دنیای بیرون رفتار میکنه ؛ این به فرد یک جور صراحت عمل بسیار قوی میده که مبتنی بر اصول شخصیش هست ؛ چیزی که میشه بهش گفت اراده ، اگر که Te مقدم بر Fi باشه (ESTJ , ISTJ) و یا هم میشه وجدان بسیار قوی اگر که Fi مقدم بر Te باشه (INFP , ENFP).

اما در مقابل ، ساختار سایکوپات ساز رو داریم (شوخی میکنم ;)) که جفت تابع Fe-Se رو داخل توابع اصلیش داره. از اون جایی که Fe یا Extraverted Feeling یک ساختار ابرازگر و بیرونی کننده احساسات هست و مستقیما گره خورده به فرایند عاطفی بیرون از خود فرد ، باعث میشه در خیلی از مواقع ، فرد ، جعلی و ساختگی از لحاظ احساسی برخورد کنه و به نوعی شبیه آفتاب پرست ، حالات مختلفی رو بسته به چیزی که باهاش رو به رو میشه تقلید کنه.
و Se یا Extraverted Sensing یک ساختار بسیار حس محور هست که منحصرا بر لحظه ی حال تمرکز داره و میشه فرایندش رو به پخش زنده مسابقات تشبیه کرد. همه چیز مربوط به حواس پنجگانه و در لحظه ی حال هست. این دو ، یعنی Se و Fe رو کنار هم بذاریم ، فردی رو خواهیم داشت که هنجارهای اجتماعی رو درک میکنه و به خوبی میتونه ماسک عامه پسندانه بزنه ، و از طرفی درک لحظه ای و هوش هیجانی بسیار قوی داره که باعث میشه به سرعت حالات دیگران و جو حاکم بر یک محیط رو با دقت زیادی پیش بینی کنه.
همه ی این ها رو کنار هم بذاریم ، فردی رو داریم که وجدانش یک حالت متغیر داره و میتونه هر روز یک جور استاندارد اخلاقی جدید رو برای خودش اتخاذ کنه و از طرفی میتونه خیلی خوب کارها رو توجیه کنه (با توجه به اینکه یکی از اصلی ترین ابزارها برای جنایت ، توانایی توجیه کردن قوی هست!)!
چهار تیپی که این دو تابع رو داخل توابع اصلیشون دارن ، ESTP, ISTP, ENFJ ,INFJ هستن.
جدای از این ها ، Fe در دنیای منطق با Ti ترکیب میشه ، این به فرد توانایی خلق منطق و برداشت های شخصی منطقی رو میده که کاملا بی توجه به ساختار قوانین خارجی و اصول قابل اندازه گیری و علمی هست و بیشتر شبیه یک تز فکری شخصی میمونه که به راحتی قابل اندازه گیری یا اعتبار سنجی نیست.
و Se هم با Ni ترکیب میشه که به اندازه Ne باز و انعطاف پذیر نیست و تکانه های شهودی و برداشت های شهود رو بسیار محدود و کنترل میکنه که باعث میشه فرد میل زیادی به خارج از چارچوب فکر کردن و نظریه پردازی نداشته باشه و تاحدودی ذهن رو خیلی با ساختار بسته و محدود رشد میده که در مقابل ایده های جدید و طرزفکرهای جدید مقاومت میکنه!
با توجه به این ها متوجه میشیم که چرا هر کدوم از جفت تابع ها ، درصد بسیار متفاوتی رو از احتمال تبدیل شدن به یک سایکوپات نشون میدن. این در حالی هست که ما همیشه فکر میکنیم ، کسانی علیه جامعه و هنجارهای اجتماعی طغیان میکنن که اون رو نمیفهمن و باهاش کنار نمیان ، این فرض کاملا اشتباه هست!!!
همون طور که دیدید ، افرادی احتمال طغیانشون علیه اجتماع و تبدیل شدن به سایکوپات براشون بیشتر هست که توانایی درک اجتماع رو دارن و اتفاقا اون رو درک میکنن و باهاش سازگار هم میشن!
ماجرا از این قرارِ که کسانی که واقعا اجتماع رو نمیفهمن ، بیشتر از اینکه ضداجتماعی عمل کنن ، از هر گونه عمل اجتماعی و عامه پسندانه کناره گیری میکنن و این روشی هست که معمولا Fi اتخاذ میکنه.


هویت سایکوپات ها

همون طور که گفتم ، جفت تابع محتمل برای تبدیل کردن یک فرد به سایکوپات ، Fe-Se بود. اما چرا!؟
Fe باعث چی میشه!؟ از اون جایی که این تابع بر بیرون از خودش و دنیای عاطفی خودش متمرکز هست ، دارای هویت داخلی یا حس اعتبارسنجی داخلی قوی نیست و نمیتونه تفاوت بین چیزی که خودش هست و چیزی که بهش القا شده هست رو به راحتی تشخیص بده. به نوعی هویتش ساخته ی خودش نیست ، بلکه تا حدود زیادی این اجتماع بوده که هویتش رو شکل داده و از خودش اختیار چندانی نداشته!
حالا فرض کنید Fe با Se جفت بشه که این یکی هم مبتنی بر بیرون از خودش هست و تماسی با حواس داخلی و گذشته ی خودش نداره! این ها فردی رو شکل میدن که هویتش رو با درصد زیادی ، جدا از خود به معنای واقعی کلمه شکل میده.
فردی که خاطرات واضحی نداره و از طرفی هویتش رو نمیتونه به دور از تاثیرات بیرونی شکل بده ، یک سوژه ی عالی و حاضر آماده برای بلعیده شدن توسط نهنگ توجیه و رفتار غیر اصیل و جعلی هست!
و حالا که فرد ، به اصطلاح لنگری نداره که او رو به اسکله ی اعتقادات و هویت شخصیش متصل نگه داره ، تبدیل میشه به خدمتگزار تکانه های ناخودآگاه که برآمده از گذشته ی واقعی و ملموس یا تجربیات عاطفی عمیق نیستن!
این میزان از جدا بودن از خود به معنای من ، فرصت خوبیِ که فرد رو تبدیل به یک روان پریش قهار کنه.
پیروی از تکانه ها و زندگی بیش از حد در لحظه که خیلی متغیر و غیر اصیل هست ، باعث میشه که سایکوپات ها کم کم از این فرایند خسته بشن ؛ چون که سایکوپات هم بالاخره یک انسانِ که آرزوهایی داره ، اما حتی با رسیدن به این آرزوها و ارضا شدن امیال هم شرایط تغییری نمیکنه و رضایت شخصی رو به عمل نمیاره چون اعتبارسنجی درونی ، چیزی نیست که اون ها بهش مجهز باشن!
عمده ی علتی که من از شبکه های اجتماعی و البته ، زندگی در زمان حال به صورت مداوم ، دوری کردم ، این بود که هویت خودم رو از دست ندم که البته به گمونم برای کسی با جفت تابع های من ، کار چندان راحتی نخواهد بود که هویتم رو از دست بدم!
جدایی از خود و هویت شخصی ، کم کم باعث میشه که یک سایکوپات ، وجود خودش و حتی زنده بودن خودش رو زیر سوال ببره و رفتارش رو تبدیل به یک مرده ی متحرک جلوه بده!
هر بار که اون ها تلاشی برای رسیدن به خواسته ها و آرزوهاشون میکنن ، مثل انزال مکرر براشون میمونه و نمیتونه اون ها رو راضی کنه چون عملا ، خودشون هم دقیقا نمیدونن دنبال چی هستن و از زندگیشون و خودشون چی میخوان.
به دلیل اینکه از احساسات خودشون جدا هستن و نمیتونن حس واقعی درد یا رنج یا حتی عشق و دوست داشتن در یک موقعیت رو به خوبی تشخیص بدن ، این فرایند نسبت به دیگران هم براشون تکرار میشه و نمیتونن دیگران رو هم به خوبی و به شکل تمام و کمال درک کنن. بله ، شاید بتونن حدس بزنن که یک فرد چه حالی داره یا وضعیتش چطوریِ اما هیچ وقت نمیتونن واقعا درک کنن که اون وضعیت میتونه چه قدر دردناک یا برعکس ، لذت بخش باشه. پس عملا بی حس و کرخت میشن. تجربه ای بسیار موهوم و ترسناک برای جفت تابع Fi-Si ، یک چیز عادی و بسیار متداول برای جفت تابع Fe-Se خواهد بود!!!
یکی دیگه از دلایل اثبات اعتبار توابع یونگی ، توضیح بی نظمی و آشفتگی سایکوپات ها در قالب توابع هست. نظم و انضباط به صورت جدایی ناپذیری با دو تابع گره خورده ، یعنی Si و Te و یک فرد سایکوپات به احتمال زیاد از داشتن هر دو تابع محرومِ و بنابراین فرد رو بسیار بی نظم میکنه ، یا بسیار آشفته و ناآروم از لحاظ ذهنی-عاطفی. این رفتار ، شبیه رفتار اوتیستیک هاست!
حتی برخی روان شناس ها فراتر رفتن و ساختار بدنی سایکوپات ها رو هم حدس زدن. اون ها معتقدن که ساختار بدنی یک سایکوپات احتمالا باید اکتومورفیک باشه با بالا تنه ی باریک و یک جور حالت جمع شونده جنینی که مدام میخواد در برابر بیرون گارد بگیره و از خودش محافظت کنه!
از طرفی ، ایده های ناشایست یا خیلی عجیب و غیر متعارف ، معمولا برای سایکوپات ها طبیعی و عادی به نظر میرسه. منظورم در اینجا از ایده های ناشایست ، میتونه موارد غیرقابل هضم باشه مثل قتل های فجیع یا ساختار حکمرانی فاسد یا هر چیز غیر عادی دیگه ای.
سایکوپات ها معمولا بین کامو و کافکا ، کافکا رو انتخاب میکنن و ته دلشون شیفته ی نظریه سیاسی ماکیاولی خواهند شد. از نظر اون ها ، هدف وسیله رو توجیه میکنه و این ، یکی از مهم ترین شاخصه های تشخیص اون هاست.


تلاش ناخودآگاه برای خودآگاهی

این پدیده ، بسیار پیچیده و عجیب هست. درک همچین چیزی بسیار سختِ!
فردی با تابع Fi ، به صورت عامدانه و علنی دنبال هویت خودش میگرده و معمولا ترسی از اینکه شبیه دیگران به نظر نرسه نداره. اما Fe ، یک هراس دائمی از همرنگ جماعت نبودنِ و مدام دوست داره طبق هنجارها رفتار کنه و مدپرستِ!
سایکوپات دروغ میگه ، حتی اگر بخواد حقیقت رو بگه. کلماتی که میخواد بگه رو قورت میده یا نمیتونه به شکل درست اون ها رو ادا کنه. همه این ها به دلیل قطع شدن پل بین خودآگاه و ناخودآگاه هست!
این جدای از اینکه توانایی تشخیص واقعیت و ذهنیت رو از فرد میگیره ، باعث میشه که وجدان درونی هم نتونه کارش رو به درستی انجام بده. از اون جایی که مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه از بین رفته ، یک سایکوپات به طرز عجیبی میتونه ناخودآگاه خودش رو هم تا حد زیادی کنترل کنه (اینو برای بار دوم گفتم که تاکید کرده باشم)!!!!
شبیه به کاری که خورشید میکنه! میدرخشه اما درخشش اون یک تصمیم آگاهانه یا کنترل شده نیست. میدرخشه چون باید بدرخشه و راه دیگه ای نیست. این یک فرایند خودکار و برنامه ریزی شدس و هیچ حالت دومی وجود نداره! خورشید ، میدرخشه ، تمام!
از بین رفتن مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه ، غیر از اینکه توانایی خودآگاهی بر ناخودآگاه رو میده ، عکسش رو هم باعث میشه!!!!
یعنی فرایندهای خودآگاه رو هم بعضا ناخودآگاه جلوه میده. این یعنی یک سایکوپات دروغ میگه ، بدون اینکه بر این امر کنترلی داشته باشه یا که غذاب وجدانی دامنش رو بگیره!
دروغ گفتن و جعلی رفتار کردن به همون اندازه که صادق بودن و اصیل رفتار کردن اهمیت داره ، برای روان پریش ها طبیعی و عادی به نظر میاد.
مثلا اگر قرار باشه یک Fi-dominant دروغ بگه ، این کار بسیار مغرضانه و هدفمند انجام میده ؛ اما یک Fe-dominant به خصوص از نوع روان پریشش ، دروغ میگه چون صرفا در اون لحظه حس میکنه دروغ گفتن جالب تر به نظر میاد و حقیقت خسته کننده تر از اونی هست که بخوایم بیانیش کنیم!
مستعدترین افراد برای از دست دادن مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه ، جفت توابع Ti-Ni هستن! حالا دایره ی آماری ما داره محدودتر و هدفمندتر میشه.
Ti-Ni دقیقا دنباله ی همون Fe-Se (اگر اطلاعی در باره ی توابع یونگی ندارید ، میتونید از اینجا یاد بگیرید) هست. و حالا اگر Fe-Ni بالاتر از Ti-Se قرار بگیرن ، احتمال سایکوپات شدن فرد مذکور ، چند برابر حالت قبلی میشه! یعنی محتمل ترین افراد برای تبدیل شدن به سایکوپات بر خلاف خیلی از فیلم ها و سریال ها که میرن سراغ تیپ های منطقی و قضاوتی ، ENFJ و INFJ هستن!
این دو تیپ ، تقریبا حکم موجودات فضایی در دنیای ما دارن ، میتونن به سرعت از هر چیزی سر در بیارن چون ابزاری که در اختیار دارن مناسب برداشت های سریع و تخمین های دقیق از شرایط مختلف هست. این دو به همون نسبتی که خاص و جذاب و ... هستن ، به همون نسبت هم خطرناک و مستعد تبدیل شدن به روان پریش های حادن!
Ti-Ni جفت تابعی هست که قوانین و نظریات رو کاملا درونی میکنه و ارتباطش با بیرون رو به شدت از این لحاظ رصد خواهد کرد. این یعنی طرز فکر و منطق شخصی فرد ، میتونه فرسنگ ها با واقعیت موجود در جامعه متفاوت باشه. تمام این قطعات پازل رو کنار هم بذاریم ، متوجه میشیم که چرا سایکوپات ها معمولا از دل این دو شخصیت بیرون میان اون هم علی رغم اینکه توانایی ادراک دیگران و حتی ادراک شرایطشون به مراتب بیشتر از بقیه افراد هست!
تفاوت بین یک Fi-dominant با سایکوپات از نظر خودآگاهی ، اینِ که اولی به میزان وحشتناک زیادی خودآگاهِ اما دومی به میزان وحشتناکی خودآگاهِ و به همون میزان نمیتونه خودش انتخاب کنه که کی خودآگاه رفتار کنه و کی ناخودآگاه!
همه ی حرف ما هم همین بود ، اثری که سرنوشت بر سایکوپات ها میذاره ، به نظر خیلی پر رنگ تر و تعیین کننده تر از این اثر برای سایر افراد هست.
کاربردی ترین تاکتیک برای تربیت ارتش نازی ، از بین بردن مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه بود. یعنی تعلیم اصول اخلاقی که متعارف نبود ، جلوه دادن اصول منطقی به شکل دلخواه ، و جدا کردن افراد از هویت خودشون و گذشتشون به هر شکلی که میشه!
الگوی رفتاری موجودات فضایی و یا ربات ها هم همین شکلی هست ، میتونن تقلید کنن و میتونن با جزئیات و ظرافت خاصی درک و مشاهده کنن ، اما نمیتونن چیزی باشن!
عملا نمیتونن حس بودن و تاثیرگذاری رو حس کنن حتی اگر تاثیرگذارترین فرد دنیا باشن و با حرکت انگشتشون ، چند هزار نفر بمیرن یا زنده بمونن!
(قابل توجهتون باشه که هیتلر یک INFJ بود و به بچه ها و حیوانات علاقه ی زیاد داشت!)



ساختار مغزی سایکوپات ها

اصلی ترین قضیه درباره ی مغز یک سایکوپات ، فرایندهای شناختی اون هست که نسبت به عامه ی افراد متفاوتِ و مسیرهای عصبی خاص و نسبتا ناشناخته ای رو شامل میشه.
اغلب این افراد احساس خودبرتر بینی دارن ، دلیلش هم این هست که نمیتونن دلایلی که دیگران کارها رو بر اساس اون ها انجام میدن ، درک کنن و این باعث میشه خودشون رو متفاوت درک کنن و فکر کنن که چون از درک معنای حقیقی پشت امورات ناآگاهن ، پس حتما شخص خاص و به دنبال اون ، فردی برتر از دیگران هستن!
اکثر این افراد ، شبیه به افراد مبتلا به آسپرگر عمل میکنن و نمیتونن به راحتی از برخی تجربیات دل بکنن. به نوعی ، بعضی تجربیات و حوادث هستن که برای سایکوپات ها ، تقریبا حکم یک عضو بدن رو پیدا میکنن و جزئی از فرد میشن ؛ چیزی که یونگ در قالب Ni توضیحش میده. تجربه ای تلخ در کودکی ، به وضوح حتی تا سن مثلا 80 سالگی هم به خاطر میاد! با اینکه چیزای بسیار ملموس تر ، هیچ اثری ازشون در خاطر فرد نیست!
حافظه ی سایکوپات ها بسیار متناقض و آشفته عمل میکنه ، معمولا تمام تصاویر کدر هستن اما برخی ، اون قدر واضحن که انگار همین یک دقیقه پیش اتفاق افتادن. برداشت اپیدوزیک از گذشته دقیقا همچین ماهیتی رو داره. چه بسا خود فرد هم خاطراتی رو تولید کنه که واقعی نیستن ، اون هم با شاخ و برگ دادن به خاطراتی که واقعا داشته و اتفاق افتاده.
این ساختار مغزی متناقض باعث میشه فرد روان پریش ، در مواقعی بیش از حد بی بند و بار به نظر برسه و در مواقعی هم اون قدر مقرراتی باشه که همه رو شوکه کنه.

همون طور که داخل تصویر واضح هست ، سایکوپات ها میتونن بخش هایی از مغز که مسئول حساسیت ها و عواطف هست رو کنترل کنن و به نوعی به درجه ی سرکوب این ساختار ها میرسن!
این فرایند کنترل و سرکوب هست که باعث بی حسی و بی تفاوتی در دراز مدت میشه...
اما اگر در تصویر دقت کنید ، میتونید لکه ی کوچکی رو در ناحیه پیشانی مشاهده کنید که علی رغم کم کاری اکثر بخش های مغز در بخش جلوی سر ، همچنان فعال هست!
همون طور که احتمالا میدونستید به این بخش میگن غده صنوبری یا به اصطلاح عامه پسندانه ، چشم سوم. این بخش مربوط به معنویات ، بینش ها و نوعی تجربه ی اعتقادی و اکتشافی خاص میشه که به آدم حسی از جادو و رمز و راز رو القا میکنه. غده صنوبری معمولا در سایکوپات ها بیش از حد فعالِ که باعث نوعی پارانوییا و حس جادویی میشه ؛ چیزی که در ادامه باعث میشه فرد خودش رو برتر و خاص ببینه و درک کنه.


در کل ، هنوز هم میشه کلی درباره ی این افراد خاص و بعضا خطرناک نوشت ؛ اما تا همین جا کافیِ و شاید بعدا دوباره به این مسئله پرداختم...






پ.ن: افراد مستعد این بیماری روانی ، لزوما ویژگی های که گفتم رو ندارن و ممکنِ خیلی وقت ها در شرایط متفاوتی ، اتفاقات متفاوتی بیفته که خارج از داده های آماری و یافته های متداول هست. با این حال فعلا ، میشه به همین حد از دانش اکتفا کرد و بر طبقش ، احتمالات رو سنجید.