شما هم دوست دارید کتاب کودک بخونید؟
یکی بود یکی نبود...
این روزها وقتی یه چرخی میزنم برای کتاب خوندن، کتابهای کودک که به چشمم میخوره (هم قدیمی و هم جدید) وسوسه خوندن قصههای کودک و نوجوان پیدا میکنم.
داستانهای ساده، حرفهای بهدل نشسته، پر از حال خوب، پر از رنگ و لعاب و...
یادتونه بیشتر کتابها با یکی بود یکی نبود... شروع میشد؟
قسمت عمده هر صفحه کتاب، تصویر بود و پایینش 4 یا 5 خط از داستان قصه...
با همون تصویرها میتونستیم داستان را حدس بزنیم...
چرا داستان خیلی مهمه؟
تو همین فضای ویرگول، شاید همه متنها و پستهایی که به سبک داستان روایت میشه یا حتی داستانهای ساختگی، بیشتر پسندیده میشه. انگار تأثیرپذیریاش بیشتره.
همین دیروز متوجه شدم یکی از پستهایی که قبلاً خونده بودم، داستان بود نه واقعیت.
شاید با داستان زود باور میکنیم؟!
داستان، تصویر و فضایی رو میسازه که میشه موقعیت رو در ذهنمان بسازیم، با آن حس کنیم، بیاندیشیم، گریه کنیم، بخندیم، جای هر کسی و هر چیزی که دوست داشتیم خودمون رو قرار بدیم و...
طوری که نتونیم ساکت بمونیم، بعدش بیایم بنویسیم لعنتی چقدر خوب مینویسی!
چه داستان باحالی!
بازم بنویس!
چه توصیف قشنگی!
... خلاصه اینقدری که مغزمون رو قلقلک داده، که کاش منم یه روز بتونم!
در حسرت کتابهای بچگی!
یادمه برادرم هنوز مدرسه نمیرفت (یعنی سواد نداشت) کتابها رو حفظ میکرد... قشنگ یه تصویر ازش تو ذهنم ثبت شده که فکر میکنم کتاب سفید برفی و هفت کوتوله رو داشت از حفظ میخوند، و یه نفر هم از روی کتاب نگاه میکرد که حتی که یه «و» جا نذاشت.
نمیدونم کلاس چندم بود، کلی کتاب داستان رو داد به یکی از بچههای فامیل که خونمون مهمونی بودند. حداقل نگفت ببر بخون بعد بیار... از همون اول احمق بود... فکر کرد همه مثل خودش حافظه خوب دارند.
خلاصه دلم برای کتابها تنگ شده. لعنتی حتی اسم بعضیهاش یادم رفته؟!
نمیدونم چرا از کتاب های حسنی و... نداشتیم؟!
شما چطوری دوست دارید کتاب بخونید؟
با اینکه سالهاست فایل کتابها، اپلیکیشنهای مختلف (مثل طاقچه، فدیبو) و کتابهای صوتی آمده، اما من هنوز ورق زدن را ترجیح میدهم. یک کاغذ بگیرم و صفحه، جمله یا پاراگرافی که دوست داشتم را، تو برگه ثبت کنم و بذارم لایه کتاب... یا حتی با مداد زیرش خط بکشم... هایلایت رو خیلی دوست ندارم!
اگه مثل من کم کتاب میخونید، غیر از تنبلی یکی از دلایل کمتر کتاب خوندن، قیمتهاست. حتی فایلها هم خیلی گرون میافته. یادمه، بچه که بودم یه کتاب داستان از این برجستهها خریدم که آن موقع هزار تومن بود، ولی تو کتاب داستانها گرون بهحساب میومد. همون یه بار خریدم.
یه جوری حرف میزنم انگار داریم از صد سال پیش میگم. کتاب داستان هزار تومنی مگه گرونه؟ بله بود دیگه!
از حال و احوال کتابهای جدید کودک خبر ندارم. ولی به نظرم باید خوب باشه. ایدههای جدید، کتابهای نو برای این نسل، میشه دید که تنوع زیاده.
من بیشتر کنجکاو هستم؟!
بعضی وقتها یه سری به این کتابها هم بزنیم بد نیست، حداقل جلدشون ببنید تو همین اپها هم میشه... دیدشون هم حال آدمو خوب میکنه...
تو این مدت که متوجه شدم بهتره برای نوشتن از داستان استفاده کنم، فکر کنم بجای موفق بودن، بیشتر موفق نبودم. ولی خب سعیام رو میکنم... الان این حال خوب رو خرابش نمیکنم.
بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود، قصه (این پست) ما راست بود!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا ویرگول نویس شدم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستون برای تو قشنگه؛ پشت شیشه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو قبلا هم بخشیدی؛ بازم ببخش!