گابوی حاذق
شهرزاد
دخترم، شهرزاد
ممکنه الان که این نامه رو داری میخونی ده_ دوازده سالت باشه و تازه داری با خودت و محیط دور و برت آشنا میشی.
بذار اول کاری بهت یه چیزی رو بگم: عزیزم، زندگی، مزخرفه. زندگی مزخرفه و تو نمیتونی کاری کنی. اول اینو بپذیر.
خداوندا توانایی پذیرفتن چیزهایی که تواناییِ تغییرشان نداریم را به ما عطا فرما.
زندگی مزخرف و درهمریخته و غمگینه و این وسط خیلیا اومدن، میان و قراره بیان و سعی کنن با وضع کردن قانون و فلان و بیسار این بههمریختگی رو از بین ببرن ولی چه حیف که هیچوقت متوجه نمیشن که از بین نمیره و صرفا کمتر و بیشتر میشه.
ایندسته از افراد عادت دارن فکر کنن فرمول کلی رستگاری رو میدونن و اگه جهان وضعیتش داغون و پر از فساد و بدبختیه، بهخاطر اینه که زورِ بیشتری اعمال نکردن و قوانینشون رو به اندازهی کافی در دیگران فرو نکردن. نه شهرزادِ من. اصلا زندگی قرار نیست ریتم منظمی داشته باشه. پر از نوسانه. چیزی که مهمه اینه که یاد بگیری با این نوسانات تعادلتو حفظ کنی و زندگیتو بکنی. البته که از دستت در میره بعضی اوقات. اونم موردی نداره بیبی. اونم نرماله.
سعی نکن به تمام قوانین سفت و سخت عمل کنی. خودت اذیت میشی. چیز خاصی تغییر نمیکنه. همین افراد وضعکنندهی قانونی که میگم، فکر میکنن زندگی باید پرفکت و کامل باشه و اگه نیست، خب چون ما درست زندگی نمیکنیم. نه عزیزانم. مشکل از ما نیست. مشکل از نگرش شماست.
با متوجه شدن این موضوعی که روش تاکید دارم، زور و اجبار کمکم از بین میره. یعنی ما کمکم از کردن عقایدمون در باسن دیگران دست بر میداریم.
دخترکم. هیچ قانون کلیای وضع نشده که اگه وضع شده بود، ما اینجوری روزی ده بار در چهارگوشهی دنیا به فاک و خون کشیده نمیشدیم. اگه رسم رستگاری کلیای وجود داشت، تا الان کشف میشد و به جای درس خوندن و کار کردن و جون کندن شیر و عسل از چشمههای روان میل مینمودیم.
نگران نباش. همهجای دنیا باید بهفنا بری عزیزم. ولی جایی رو انتخاب کن که مقدار بهفنا رفتگیت توش کمتر باشه.
کوچکشهرزادِ من، همه مثل هم نیستن. همه فرق دارن. بیا بیرون از اون پوسته و ماسک مزخرفی که جامعه برات درست کرده. کارش همینه. اینکه نشون بده همه یه زندگی نرمال و عادی دارن، تو بهترین دانشگاه های کشور درس میخونن، همه کار دولتی و پشتمیزی دارن و میخندن، ساعت شیش عصر خونهن و یه دختر و پسر دوقلوی موفرفری و چشم آبی دارن. هیچکس قیمهها رو نمیریزه تو ماستا. همه قرمهسبزی رو با برنج میخورن و کسی نیست که ماکارونی رو با نون بخوره یا چمیدونم سوپ رو بریزه تو لیوان و سر بکشه.
بیبی "به اندازهی تمام آدم های کرهی زمین، راه هست برای رسیدن به خدا."
قرار نیست چون یه راه کشف کردی و بهنظرت باحال اومده، بگی یا میکشمت یا اینطوری با خدا حرف میزنی. به تو چه دخترم؟ تو خودت خرِ کی هستی عزیزم که حرفات به پشم کسی باشن؟ چطور به خودت اجازه میدی اصلا؟
شهرزادِ من، خلاصه که یه Bad Ass واقعی باش. زندگیتو بکن، بخند، گریه کن، قیمههاتو بریز تو ماستا، با خودت و دیگران مهربون باش، عاشق شو، خیلی نترس، برو جلو، غذات رو هم نمیخواد کامل بخوری زودتر بزرگ بشی. برات کسی اینجا نریخته.
من و پدرت از صمیمِ قلب دوسِت داریم و مراقبتیم.
با عشق
مادرت
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختران من
مطلبی دیگر از این انتشارات
گناهکار | از قصاص تا اعدام
مطلبی دیگر از این انتشارات
مادربزرگم گربهها را دوست داشت!