شیطون بیمار!

خیلی شر بودم، این یه حقیقت بود و حتی خودم هم میدونستم انجام بعضی از کارهایی که دارم ،اگه دعای خیر مادر پدر پشتم نبود، مساوی با از دست دادن زندگیمه!!!

از بالا رفتن و پریدن از ارتفاعات خونه و مدرسه با تصور قابلیت پرواز و پرنده بودن بگیر تا فوتبال بازی کردن با پای شکسته تو حیاط مدرسه!!

همیشه هم زخم و زیلی بودم، یا دستم شکسته بود یا پام یا خونی بودم یا سوخته!!

گذشت اینا تا من شدم 16 ساله و تابستون سالی که من دوم دبیرستان رو تموم کرده بودم و میخواستم برم سوم! از همون خرداد و موقع امتحانا بود که درد پام شروع شده بود، برام طبیعی بود درد داشتن اما هرروز که میگذشت درد و مکان درد بیشتر میشد دیگه کاری از خوردن مسکن عادی گذشته بود، پماد و روغن زدنای مامان فایده نداشت و عملا توی راه رفتن لنگ میزدم.

موضوع جدی شد رفتیم بیمارستان، دکتر فرستادمون رادیولوژی مسخره بازی درمیاوردم و عین خیالمم نبود که دکتر رادیولوژی گفت بنظرم برید پیش متخصص مغزواعصاب بهتره!!

وا رفتم!! پا چه ربطی داشت به مغز و اعصاب!!

اما رفتیم پیش متخصص ، برام انواع آزمایش، عکس، سی تی، ام آر ای و ... خلاصه تمام چکاپ‌های ممکن رو نوشت!!

جواب همه خوب بود تا رسیدیم به گرفتن آخرین جواب که برای ام آر ای بود!

خوب نشون نداده بود، سردر نمیاوردم خودم اما بابام از دکتر ام آر ای پرسیده بود!

رفتیم دکتر و بعد دیدن عکسا متعجب وار نگاه من کرد!

دکتر: چند سالته؟ پریسا: 16 سال ونیم!!! دکتر: چیکار میکنی دقیقا؟ سرکار سنگین میری؟ کار سختی میکنی؟ بابام: آره بخور و بخواب و یه مدرسه میره!!

دکتر: باید بگم دخترتون تنگی کانال نخاعی داره!!! بیماری آدمای 40 سال به بالاست ولی به احتمال زیاد برای پریسا باید مادرزادی باشه!!

مات و مبهوت بودم، الکی الکی جدی شد!!

دکتر گفت نباید مدرسه برم، گفت روز به روز دردم بیشتر میشه و تهش باید عمل کنم ولی فعلا با دارو و استخر و فیزوتراپی میشه درد کنترل کرد!!

دنیا دور سرم میچرخید، فقط من و خدا میدونیم چی گذشت اون 6 سالی که من درگیر درد پا بودم!

مامانم راضی نمیشد عمل کنم چون دختر بودم و بچه و عمل کمر برام سنگین تموم میشد!

کاری نبود که نکرده باشم جایی نبود که نرفته باشم از پیش کایروپراتیک، فیزیوتراپی، ماساژ و استخر، انواع دکترهای متخصص مشهد و ایران بگیر تا رگ گیر و دعا نویس و تیغ زدن رگ و ...

دردی که باعث شد از شاگرد زرنگ مدرسه نمونه با معدل 18، 19 بشم کسی که بزور مسکن رفت سرجلسه کنکور و با درد و گریه آزمون داد!

دردی که بخاطر اینکه کسی نگرانم نشه و اشک مامان بابامو نبینم با زیر پتو از درد گریه میکردم!

دردی که باعث شد تا آخر عمر ترس برگشت دوبارش پشت گوشم بمونه (بگم که من دوبار عمل کردم)

دردی که چون به عصب وصل بود من نمیتونستم نه بیش از حد بخندم نه گریه کنم چون دردم بیشتر میشد!

دردی که مجبور شدم علاوه بر درد جسمی درد روحی رو هم تحمل کنم و حرفایی که میزدن کنار بیام، مامانم میگفت کسی نفهمه عمل کردی، دختری برات بده، آینده شوهر وبچه داریت خراب شد، دیگه پریسای اول نیستی و ...

ولی میدونید من باهاش بزرگ شدم، خیلی چیزا یاد گرفتم مهم‌تر از همه صبور بودن رو!!

همه دردا بد نیستن!

از یه پریسای شیطون سرکش و لجباز دختری ساخت آروم‌تر که قبل هرکاری فکر میکنه و صبوره و میجنگه برای ادامه زندگیش!!