مخاطب عزیز

حیف کوچک ترین وقتی که برای رفیق و عشق صرف کنم.آیا دارم یک قاعده کلی می سازم؟خیر.آیا شما مخاطب عزیز که داری این رو می خونی به دنبال یک قاعده کلی هستی؟بله.مخاطب عزیز،من نه علاقه ای به شنیدن نقد هایت دارم و نه احتیاجی به تحسین و لایکت.اگرم تصور کردی که من حرف دلت رو زدم و درکت کردم باید بگم که این ها تصور توئه.به قول شاعر:من نه قهرمانتم،نه صداتم.نه تشنه اشک های روی گونه هایتم.من نه به تو محتاجم و نه توقع دارم که نوشته های من رو بخونی و نه حتی هشدار میدم که به نفعته این کاررو کنی.نه،من یک کسی هستم که نمی توانی بهش بی توجهی کنی و دست خودت نیست که این کاررا کنی.من مثل بومرنگم.تو نمی توانی من را از خودت دور کنی و دور بی اندازی.چه بخواهی چه نخواهی من به سمتت برمی گردم و تو سراغم خواهی آمد.دیر یا زود.اینش مهم نیست.شاید تو نه،اما فرزندانت چرا.شاید فرزند فرزندانت.یک اثر خوب و یک استعداد ناب را نمی توان نادیده گرفت.شاید توانایی درکش را نداری.شاید با آثار به این شکل برخورد نمی کنی.شاید سرو صدا های زیاد مزاحم نمی گذارد صدای خوب را بشنوی.من از خوب و نهایتا زیبا حرف می زنم،نه مفید.حتی وقتی که دارم از فلسفه حرف می زنم،از یک اثر هنری حرف می زنم.شاید غرور و حسادت نمی گذارد به من توجه کنی و شاید به اندازه کافی جذاب نیستم و شاید بعضی ها که قدرت دارند و به صلاح نمی دانند،مانع می شوند.شاید معیارهای ارزش گذاری ای هنوز برای آن ها وجود ندارد و اتفاقا با این معیارها بد به حساب می آیند.