یه روزی منم و گیبسون کاستوم دهه۶۰ و یه منظره ناب?کانال:https://t.me/tonnel42
من ترسو یا من عاشق!
میدونی چی شد که الان اینجایی؟تاحالا برات نگفته بودم نه؟خب حالا که به اندازه کافی وقت هست بیا تا برات بگم.
روزی از روزای آبان بود.آفتاب از لا به لای زندانی که ابرها براش درست کردن بگی نگی داشت می تابید.منم مثل همیشه خسته از دانشگاه بر می گشتم و هوا مطلوبم بود تا زمانی که باد سرد نمی وزید.به خونه رسیدم.نمیدونم اون روز متوجهم شده بودی یا نه اما من خیلی نگاهت کرده بودم.ثانیه به ثانیه وقتی که بیرون بودی.حتی میتونم تعداد لبخندایی که زدی رو برات بشمارم.غرق در افکار بودم که مثل همیشه سردرد یقه مو دو دستی چسبید.بلند شدم کتری رو پر از آب کردم تا برای خوم چای درست کنم.سر راه عودی که از لیلا هدیه گرفته بودمو مثل یه گربه چنگ زدم و با اتش اجاق روشن کردم.خودمو دوباره روی کاناپه پرت کردم و به ترک های سقف خیره شدم و خنده های عصبی ای که هر چند ثانیه تکرار می شد.
کنیس تو بخشی از ترک چمه می گفت:بی روح رو مبل تو شوک خیره به دیوار این دوده پخش تو اتاق و جیغ سیگار که میسوزه تا تهش و گریه های یه جغد معمولا بیدار
فقط فرق بین من و اون تو این وقعیت این بود که اون دود سیگارو تحمل می کرد اما من عود!
انقدر بهت فکر کردم که دیدم نمیشه باید یه کاری کرد.منم بی تجربه بودم.زنگ زدم به سیاوش.گفتم:سیاوش کجایی؟ من انقدر داغونم که نیاز دارم برم بیرون هوا بخورم.میتونی بیای باهم وقت بگذرونیم؟ سیاوش بیچاره از همه جا بی خبر قبول کرد.فکر کنم بغض تو صدام مشخص کننده همه چیز بود.
یه میدون کوچک نزدیک خونه م بود که دورش یه پارک کوچولو با یه فواره و حوض فسقلی وجود داشت.پاتوق مون همیشه خدا همونجا بود.فکر کنم اگر حرفایی که اونجا تو روز های متفاوت میزدیم رو یه تبدیل به یه فایل می کردیم چند گیگ حافظه می خواست!
نیم ساعت بعد وقتی داشتم بند کفشمو میبستم صدای سیاوش منو از جا پروند.داستان رو براش تعریف کردم. کمی جا خورد چون می دونست شنیدن این حرفا از دهن من خیلی عجیبه!ولی بعد از حالت چهره اش فهمیدم که تونسته خودش رو با موضوع وفق بده و با دقت به تمام جزییاتی که میگفتم گوش می کرد.
من معمولا بخاطر اتفاقایی که تو دبیرستان برام افتاده بود ناخوداگاه هر کاری که میخواستم بکنم قبلش صد و پنجاه بار می سنجیدم که اگر فلانی فلان کارو کرد من ضربه نخورم!سیاوش قابل اعتماد بود؟اصلا این ماجرا بین خودمون می موند؟به هیچ کدوم از این چرندیات مغزم توجه نکردم چون فقط به کسی نیاز داشتم که بدون اما و اگر حرف هام رو بشنوه.
فهمید که از بیان حسم و پا پیش گذاشتن هراس دارم و نمیتونم حسمو بهش بگم.سری تکون دادو به بچه فواره جلو رومون خیره شد و ادامه داد:من یه مدت کلاس موسیقی میرفتم.میدونی که گیتار الکتریک می زنم(به ناخنش اشاره کرد)سر کلاس یه دختری بود با موهای فر و رژ صورتی که ملودی های متالیکا رو مثل آب خوردن میزد.نیروانا هم که نگم برات.من دوستش داشتم و مثل تو هزاران بار مردد بودم که برم جلو یا نه.انقدر دست دست کردم که دختره رفت آلمان و منو تنها گذاشت.از همه بد تر میدونی چی بود؟اینکه استادم هم فهمیده بود چون من خیلی تابلو بودم ولی هر کار کرد نتونست مارو به هم وصل کنه.الان دو سالی میگذره از این قضیه و من هنوز هم در گیر...
دیدم بلند شد رفت سمت حوض.دست و صورتش رو آب زد و برگشت.از چشمای قرمزش فهمیدم که این کهنه زخم دیگر امانش بریده.سعی کردم روی زخمش نمک نپاشم و ادامه ندم بحثو.
زدم رو شونه اش و برای اینکه حس همدردی رو بهش منتقل کنم شونه اش رو فشردم.مثل اینکه داستان برعکس شده بود!سری به نشونه تایید تکون داد.منم نفسم رو با شدت از ریه م بیرون دادم و کمی روی زانوم خم شدم تا بیشتر فکر کنم.از سیاوش خداحافظی کردم و پیاده روانه خونه شدم.توی راه بالغ بر صد بار پیج اینستات رو چک کردم.رسمن خودم با خودم مشکل داشتم.یه من میگفت که نه نکن و من دیگه می گفت این حقته.شانست رو امتحان کن.
در نهایت کشمکش این دو من با هم زیاد شد و اون دومیه که لجوج تر بود ناگهان دکمه follow request رو فشار داد و با زبون درازی رفت و قایم شد!من اولی ترسید بود و صورتش مثل گچ سفید شده بود و نمی دونست چیکار کنه پس سریع ترین کاری که کرد این بود که گوشیو خاموش کنه.بعدش هم که دیگه خودت در جریانی که چی شد.
یه آن به خودم می آم.چشمام خیسه و سردرد شدیدی گرفتم.انگار تازه زمان برام معنی پیدا کرد و بعدش تازه فهمیدم کجام.جزوه هایی که روی زمین پخش اند و قاب عکس نقاشی هیدن که از روی دیوار افتاده و شیشه اش شکسته.تازه یادم میاد که تو نیستی!همه اینارو با تویِ خیالی ساخته بودم.می رم لب پنجره و زانو هام رو بغل می گیرم.به آسمون نسبتا صاف با ماه وسطش نگاه میکنم.لعنت به این ماه که منو یاد تنهایی ام میندازه.لعنت به این سرما که مثل تنت تا استخونم رو لمس می کنه و لعنت به تو که انقدر زیبایی!
ضمیر ناخوآگاهم میره تو ساندکلاد و آهنگ مورد علاقه ش رو پلی میکنه:
همه چی بعد تو شده شروع
بری تو کلم نمیره فرو
بخورم قرص و بگیرم تپش
بیا این قلب و کنی بغلش.....
مطلبی دیگر از این انتشارات
.مردهپرستی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو قبلا هم بخشیدی؛ بازم ببخش!
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستان!