از من چیزی جز نوشتهها باقی نخواهد ماند!
من را از یاد بردن آسان است...
.
از تو مینویسم تا بدانی نوشته شدن چقدر شیرین است.
حالا ما که نمیخواهیم ازمان بنویسی! یعنی این اتفاق را در خواب هم نمیبینیم.
اما گاهی به ما فکر کن. دلت را که مشغول نکردیم؛ مشغلهی ذهنت هم نشدیم فدای سرت!
میگوییم گاهی، با یک چیزهایی یاد ما بیفت.
آهنگی، فیلمی، خیابانی، فصلی!
ناسلامتی دوستت داشتیم! عاشق دلخستهات بودیم!
از دربند تا ترمینال جنوب، همه از احساسمان با خبر بودند.
حالا که گذشت و نشد و قسمت نبود.
ما که دلمان پوسید؛ بس که به هر کوچهای نگاه کردیم تو را در انتهایش دیدیم. ما که پایمان را از خانه بیرون نگذاشتیم مبادا چیزی داغ به تو نرسیدن را تازه کند.
اما برایمان بگو؛ شما که حواست جمع همه چیز بود؛ شما که واژه به واژهی حرفهای استاد را مینوشتی و جزوههایت از کتب درسی اطلاعات بیشتری داشت؛
شما که با آن خط تحریری نستعلیق، تک تک نفسهای هرروزت را در دفترچه خاطراتت ثبت میکردی؛
شما بگو! چطور شد که ما را از خاطر بردی؟!
حالا با فراموش شدن میتوان کنار آمد؛ چطور یادمان هم برایت تداعی نمیشود؟!
ما که از آش رشتههای لواسان، تا لیوانهای کاغذی چای تئاتر شهر باهم خاطره داریم؛
ما که تک تک ایستگاههای مترو، از قائم تا آزادگان را، در حالی که به شیشهی خنک جداکنندهی واگن آقایان و بانوان تکیه داده و «ها» کنان روی آن قلب میکشیدیم؛
ما که موهایت را ندیده از تشبیه آن برایمان رویا میبافتیم؛
ما را چگونه فراموش کردی؟!
من را از یاد بردن آسان است...
من و تو را، باهم، چطور از یاد بردی؟!
#کتایون_آتاکیشیزاده
مجموعه داستانهای کوتاه:
#نامهایکهازمیانمشتشبیرونکشیدهام
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا ویرگول نویس شدم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر میترسی ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا؛ روایتی حیرتانگیز و جادویی از زندگی!