تضاد های مترادف. | 35.699738,51.338060
نجاست متحرک!
قد بلندی داشت،بدون اون چکمه هایی که جای جردن رو بین مردم تصاحب کرده حدودا صد و هشتاد و پنج سانتی متر دیده میشد.چشم هایش،مشکی ترین چشمی بود که من دیده بودم سایه مشکی هم زده بود.موهایی کم پشت ولی بلند و مجعد.یک رژلب کمرنگ زده بود؛خیلی در این موارد دانش ندارم ولی فکر کنم رنگش کالباسی بود.شلوار مشکی با بافت صورتی و مانتوی مشکی.از نزدیک،هم جوار خط فک ریشی تازه درآمده به چشم می خورد.در ظاهر گویا سینه داشت ولی بنظر میرسید چیزی جز کاپ سینه نباشد.همراه با یک دختر بود؛استایل دختر دوم شبیه مدل های پر زرق و برق پینترست بود،به هر جا نگاه میکردی مملو از صورتی و سفید بود حتی بند عینکش.
در صاف تاکسی منتظر ایستاده بودند؛هوا بیش از حد سرد بود،از کیفش دستی اش پاکت سیگار در اورد،یکی را در اورد و روشن کرد.ناگهان طرز نگاه ها و صحبت ها عوض شد.دو زن میانسال که کیلو کیلو میوه در دست داشتند بینشان زمزمه هایی رد و بدل میشد:
-نچ نچ،میبینی به کجا رسیدیم دخترم سیگار میکشه.راستی یکم یجوریه،مگه نه؟
+دختر؟! بابا این پسره نمیبینی چه قدی داره؟
-پسر که رژ نمیزنه،خاک به سرم زری خانم.
+وای روم سیاه!عرفانه میگفت یسری هستن مثلا دختر بدنیا میان بعد میرن پیش دکتر دستکاریشون میکنه پسر میشه
-آره زهرا هم میگفت تو مدرسشون یکی از اینا دارن،دلم برای مادرش میسوزه که بچه ای به این ناشکری داره
+وای وای آره،خدا بهشون صبر بده.جوونا چقدر جونور شدن.
-حالا بنظرت این چی چی هست زری خانم؟
+فکر کنم از این پسرا باشه برای جلب توجه خودشو شبیه دخترا کرده؛نمیبینی دقیقه یه بار با بالا تنه(البته یچیز دیگه گفتن) خودش ور میره جا به جا میکنه؟ از این اسفنجا گذاشته دیگه
ناخونای بلندش رو داشت میجویید،دستاش تو دست اون یکی دختر بود.پاشنه پاش رو مرتبا میکوبید به زمین.
بالاخره تاکسی ها اومدن و ظاهرا سمفونی تحقیر تموم شد.در تاکسی رو باز کرد اومد بشینه که راننده تاکسی گفت"برو بیرون"بی توجه به حرفش نشست؛بی توجه نشست.دوباره گفت"میگم برو بیرون"یه نگاهی به دختر دوم کرد و گفت "چرا؟".راننده تاکسی گفت"ببین مردیکه یا زنیکه هر گو.هی هستی برام مهم نی گمشو برو بیرون از ماشین من،حرومزاده نجس" میخواست چیزی بگه ولی بی اختیار اشک از چشماش جاری شد.دوباره راننده گفت"هه!مرد که گریه نمیکنه بی شرف،گمشو بیرون.تو نجسی،نجس" هیچ نگفت و از ماشین خارج شد فقط در ماشین رو کوبید.دست دختر دوم رو گرفت و رفت.
زری خانم گفت:"دو جنسه بدبخت."
و من در عجبم چنین این گونه بی هراس زخم زبان میزنید.تا به حال به واژه هایی که گفته ای توجه کرده ای؟ دقت کرده ای چگونه با وقاحت کلامت قلب میخراشی..؟آن زبانت هر کلمه ای که به ذهنت خطور میکند را در صورت شنوندگان تف میکند؛بزاقی مملو از تنفر! مانند اسید میسوزاند،دل را.
بجز تلخ بودن ماجرا و وجود همچین افکار پوسیده ای بنظرم باید یه اشتباه لفظی که در فرهنگ ما نهادینه شده رو بگم.
دو جنسه و ترنس
اصطلاح دو جنسه که به عنوان ترنس تو فرهنگ لغات ما جا افتاده خیلی متفاوت با ترنس هست.
دو جنسیتی یا دو جنسه (Bigender) به فردی گفته میشه که از لحاظ هویت جنسی متفاوت هست،نه فیزیک جنسی.این افراد رفتاری بین جنس مونث و مذکر دارند یعنی همزمان هم تو کفش مرد هم تو کفش زن راه میرن(اصطلاح بر گرفته شده از آهنگ beautifull امینم) ولی فرد ترنس فیزیک تولدیش با درونش همسو نیست. بیناجنس ترنس نیست؛دیدم خیلی از افراد با استفاده از این اصطلاح در سر خود می اندیشند که عجب کلمه متفاوتی در وصف ترنس گفتیم!ولی بیناجنس (Intersex) فردی رو توصیف میکنه که جنیست بیولوژیکی اش مشخص نیست.(فرقش با نان-باینری(Non-binary gender) اینه که فرد احساس میکنه به هیچکدام از جنس های نر و ماده تعلق نداره در صورتی که این فرد یک جورایی هنوز دنبال احساس خودشه.)خب شاید مغزتون دچار سوت کشیدن از پیچ در پیچ بودن این اصطلاحات باشه ولی باید یه اصطلاح دیگه رو هم بگم.ممکنه بگید اگه بیناجنس نمیدونه به چه جنسی تعلق داره پس جندرفلوید(gender fluid) این وسط چی میگه؟در واقع در تمام مدت احساس تعلق مطلق حتی به نان-باینری بودن هم نداره و هویت جنسیشی نسبتا میشه گفت بین همه این اصطلاحات در حال چرخشه.
یکی نیست به من بگه جامعه ایرانی هنوز به طور کامل ترنس ها رو نپذیرفته که هم فیزیکی هست و هم روحی چه برسه بخواد دو سو بودن روح یک فرد رو بپذیره یا...!
- «از اینکه ترنس هستم عذاب میکشم تقاضای کمک هم کردم، اما هیچ اتفاقی نیفتاده است، چون پول ندارم. من در دو دنیای مختلف زندگی میکنم یکی نگاه و حس خودم و دیگری نگاه و حس دنیای پیرامونم. آنها من را به عنوان یک دختر شناسایی میکنند در حالیکه من خودم را به عنوان یک مرد شناسایی میکنم. این حس دوگانه عذابآور است و کنار آمدن با آن سخت.» منبع
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک
مطلبی دیگر از این انتشارات
جادو یا واقعیت؟ داستان زندگی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
سایکوپات