پنکیکِ نیمه شبانه؛ نیم پز همراه با لک تی شرت و چربی اضافه.

آخرین پنکیکی که درست کرده بودم دلچسب ترین پنکیکی بود که خوردم، اونقدر دلچسب بود که خر شم و بخوام 12 شب دوتا پنکیک درست کنم؛ یکی برای شام و یکی صبحونه ی فردام. خلاصه که مواد اولیه دم دست و حاضر بودو منم پنکیکو ردیف کردم. وقتی می خواستم برش گردونم که اون روش هم برشته و طلایی شه توجهم به عمق فاجعه جلب شد، چون خانواده گفته بودن: «ما میخوایم بخوابیم، زود باش!» منم پنکیک هامو دوتا یکی کردم و همههههه ی مواد اولیه رو ریختم توی یه ماهیتابه. خوب پیش رفت، بوی جذابش بلند شد. کار رسید به اونجا که باید برعکسش می کردم. چون قطرش زیاد شده بود (حدود دو سانت و نیم قطر یه پنکیک، باید نصف این می بود.) روش خمیر مونده بود و زیرش هم الان طلایی شده بود. به لطف خانواده باید بین سوخته و خمیر یکی رو انتخاب می کردم و منم خمیر رو انتخاب کردم. چشمتون شب بد نبینه. گفتم بذارمش تو فر (!) که روش بپزه. و روش پخت! به همین سادگی. متاسفانه چون روش عالی برشته شد و با هرچی تستش کردم دیدم خوب پخته، فرصت نشد اون هر چیزی رو توی همه ی نقاط پنکیک فرو کنم که مطمئن شم توی عمقش خمیر نباشه.

خلاصه که، چون خمیرو به جای سوخته انتخاب کرده بودم (که خانواده نگن اوا بو کرد)؛ شت‌کیک عزیزم رو به صورت نیم پز برداشتم ببرم تو اتاقم. نشستم بخورم که دیدم یه لک جزئی از خمیر رو تی شرته، تی‌شرتمو در اوردم و اول یه فیگور آرنولدی گرفتم و بعد رفتم بشورمش. وقتی از مرحله شستن خارج شد دیدم که به به تی‌شرت نخی رو یه جوری شستم که پارچه ش از ریخت افتاده (ولی الحمد لله حکم زیرپوشو داشت برام) دیگه چون رخت آویز گیرم نیومد یه نردبون از انباری اوردم گذاشتم پشت پنجره و تی شرتو پهن کردم روش. داشتم با پوریا حرف می زدم، گفته حیفه جوون مرگ شی، سلامتیت واجب تره. منم گفتم باشه، پنکیکو میذارم فردا بقیه پختش انجام شه. (غیرممکنه.) و به جای شامم هم یه لیوان شیر خوردم، اگه هم وایب بینوایان گرفتین از این وضعیت باید بگم شام حاضر بود رو کابینت. موس کامپیوترم هم چرب شد. همه ی اینا توی یه ربع اتفاق افتاد. خلاصه که شبتون به خوشمزگی این پنکیک سمی.