۲۷ کیلومتری کاشان
به نام خدا
پیش از آنکه امسال شروع شود تصمیم بزرگی گرفتم. تصمیم گرفتم عادتی قدیمی را کنار بگذارم، اینکه حرفهایم را به در بگویم تا دیوارها بشنوند. از زمانی که نوشتن را آغاز کردم درون نوشتههایم حرفی پنهان میکردم برای کسی که احتمالا آن را میخواند. یکجور انگیزه بود برای اینکه بنویسم، اگر کسی نبود که حرفی به او بزنم اصلا دست به نوشتن نمیبردم. حتی تا دوران راهنمایی که زنگ انشاء داشتیم، تمام معنایی که از جهان میدانستم را برای اینکه معلم فارسی خوشش بیاید، با وسواسِ بسیار روی کاغذ میریختم. آنروزها دنیا روی سرم خراب میشد اگر سر زنگ انشاء نوبت خواندن به من نمیرسید یا معلم دوستش نمیداشت.
سالها گذشت و دبیرستان هم تمام شد. اما هنوز ترس نخوانده شدن در وجودم مانده بود. تمام اشتباهم این بود که خواستم ترسم را نادیده بگیرم، نادیده گرفتماش و شروع کردم به نوشتن، کسی را همیشه مخاطب میگرفتم و حرفهایم را برایش مینوشتم. حرفهایم را همه میخوانند، او که طرف صحبتم بود هم میخواند. حرفهایم عطری بود که در هوای آزاد پخش میکردم و مردمی که صدای این عطر را میشنیدند، با من صحبت میکردند. اینگونه دوستهای زیادی پیدا کردم، آدمهایی که مخاطب حرفهایم نبودند اما عطر کلمات به مشامشان خوش میآمد. تنها اشکال کارم همان یکنفری بود که نوشته را برایش مینوشتم، حق صحبتاش را گرفته بودم، با او حرف میزدم بی آن که صحبتی را آغاز کرده باشم. پیش از شروع سال نو نقطهی بزرگی گذاشتم روی عادت بدی که تنها راه خالی شدنم شده بود.
تصمیم گرفتم دوباره با آدمها صحبت کنم. همانها که برایشان مینوشتم بدون آنکه بدانند، اکنون میدانند و تنها خودشان شنوندهی حرفهایم خواهند بود. اما باز هم داشتم اشتباه بزرگی میکردم. داشتم از نوشتن به گفتن گذار میکردم، داشتم نقاشی حروف را کنار میگذاشتم، داشتم یکی از مهمترین نخهای بین آدمها را پاره میکردم، نخی به اسم نامه.
نامهها موجودات عجیبیاند، نامهها دونفر که از هم دورند را متصل نگه میدارند. نامهها را فراموش کردهایم بی اینکه بدانیم به وجودشان نیازمندیم. پیش از این، آدمها حرفهایشان را مدتها در دل میپروراندند، بعد فرصتی پیدا میکردند تا نسخه از حرفهایشان را روی کاغذ بیاورند و بفرستند و منتظر بمانند. هرچه نامهها بلندتر بود، فرستندهی نامه انتظار بیشتری را تحمل میکرد. و ما امروز فرزندان همان نامهنویسان هستیم. امروز به دروغ به یکدیگر نزدیک شدهایم. سلامی میفرستیم و لحظهای بعد دلخور میشویم از اینکه سلاممان چقدر دیر به پاسخش میرسد.
آدمهای امروز همانقدر از یکدیگر دورند که آدمهای دیروز. و آدمهای دور با نامه نزدیک میشدند. اما آدمهای امروز با پیامهای کوتاه و آنی از هم دورتر و دورتر میشوند. من اما تصمیم گرفتم نامه بنویسم. برای آنهایی که حرفی با ایشان داشتم نامه مینویسم. این اولین نامهام است. و وقتی نوشتناش تمام شد، آن را بهانهای خواهم کرد تا پس از ۱۰ سال، دوباره با صاحبش گفتگو کنم.
چند روز پس از شروع همین سال نو بود که توی تلگرام دستم میخورد روی دکمه گرد پایین صفحهی اپلیکیشن و همان لیستی را میبینم که همیشه با فشردن آن دکمه پیدا میشد، اما اولین بار بود که متوجه شدم این لیست پر است از آدمهایی شمارهشان را دارم و آنها هم تلگرام دارند، و سر لیست آنهاییاند که به تازگی یا همین الان آنلاین هستند. باقیشان هم به ترتیب الفبا زیر هم ردیف میشوند.
اولین بار بود که متوجه این لیست شدم. اصلا تا به حال نیازی به آن پیدا نکرده بودم. گفتم که، قبل از این شروع کنندهی صحبت با کسی نبودهام و حرفهایم را همیشه روی در نوشتهام تا بلکه روزی به گوش دیوار برساند. انگشتم را از پایین به بالا روی صفحه کشیدم، دایرهی عکس آنهایی که رتبه اول گفتگو بودند محو شد و نام آنهایی که شمارهشان را داشتم زیر هم سر میخورد. رسیدم به اسمی عجیب، صبر کردم تا عکسش هم پیدا شود. قبلتر ها اسم و فامیل واقعی افراد را ذخیره نمیکردم، اسمی اختراع میکردم و همان را کنار شمارهاش مینوشتم، اگر فراموشی میگرفتم دیگر نه من و نه دیگری میفهمید این شماره برای کیست. و خب، من فراموشی گرفتهام. یادم نبود این شماره برای کیست تا اینکه عکسش پدیدار شد و شناختمش. این نامه برای اوست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز بعدی
مطلبی دیگر در همین موضوع
وداع
بر اساس علایق شما
چالش هفته : اسم و رسم.