دریانوردِ خسته
آشنایی من و شازده
۷ سال پیش، صبح یک روز پاییزی در تب و تاب شرکت در رویداد کارآفرینی دانشآموزی بودم و زودتر از موعد خودم را به ورودی سالن رویداد رساندم. جوانی همانجا ایستاده بود و با بچهها گپ میزد. ظاهر متفاوتی داشت؛ از موهای ریخته روی ابرو گرفته تا تیشرت زردی که لوگوی الهامگرفته از چهرهی خودش بر آن چاپ شده بود و آدرس وبلاگی روی آن تیشرت نوشته شده بود.
بعد از چند ساعت، بهقدری بین دانشآموزان محبوبیت پیدا کرده بود که همیشه با گروهی از بچهها مشغول حرف زدن بود.
این تنها ظاهرش نبود که با بقیهی «آدمبزرگها» تفاوت داشت، بلکه مطمئن باشید اگر همان نقاشی معروف را به او نشان میدادم، چیزی جز «مار بوایی که فیلی را هضم میکند» نمیدید.
بعد از سپری شدن ۷ سال هنوز هم این شخصیت برایم فراموشنشدنی بود. بیشازپیش مشتاق دیدن دوبارهی او بودم و باورم نمیشد که در فضای مجازی با این درخواست موافقت کرده بود.
به بهانهی صرف شام، همان وعدهی مورد علاقهاش، از هر دری سخن گفتیم. از علایق و آرزوها و پروژههایش گفت. با اشتیاق فراوان درخواست دادم تا در یکی از پروژههایش کمک کنم و پیشنهادش، انتشارات پنگوئن آبی بود.
در انتشارات توانستم مشارکتی در چاپ کتابهای جدید داشته باشم اما تجربهی کتاب «شازده کوچولو» فراموشنشدنی بود.
این، کتابی بود که همیشه بهدنبال خواندنش بودم و مهلتی نبود و حوصلهاش پیدا نمیشد؛ تا اینکه به بهانهی این پروژه، خواندن این کتاب بهظاهر کودکانه را شروع کردم و در پایان، با یکی از عمیقترین کتابها مواجه بودم. میتوان گفت یکی از مهمترین کتابهاییست که هر کودک و نوجوان و جوان و میانسال و کهنسالی باید بخواند.
این آقای نویسنده، دستان کودکی را که در دوران نوجوانی به فراموشی سپردیمش، دوباره در دستان ما میگذارد و با او آشتیمان میدهد.
اگر این کتاب را نخواندهاید و دلتان برای کودک فراموششدهتان تنگ شده، از «آنتوان دوسنت اگزوپری» حتماً کمک بخواهید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کمپین شازده کوچولو
مطلبی دیگر از این انتشارات
من هم بال میکشم !
بر اساس علایق شما
نظرسنجی جامعه برنامهنویسان ایران