نسخۀ پشتیبان کانال مَد t.me/madsigns
به وقت بابا
اگر فقط و فقط یک چیز در دنیا باشد که مرا به پدرم ربط بدهد، آن همانا شعر است. کمی بعد از چهلمش، دانشگاه کارگاه نظریۀ شعری برگزار کرد که استادش، آشنایی مختصری با پدرم داشت و به جز آن، منش و شخصیتش هم کمی یادآور پدرم بود. من این کارگاه را پیش خودم به حساب هدیهای از جانب بابا گذاشتم؛ جایی که کمکم کرد خودم را و شعرم را از زاویهای دیگر ببینم و بشناسم. امروز هم اتفاق مشابهی افتاد. قطعهای فرستاده بودم برای یک نشریۀ محلی که سالها پیش، پدرم مدیر مدیرمسئول آن بود. مدیرمسئول کنونی مرا از نام خانوادگیام بازشناخت و تماس گرفت و چند خاطره از بابا رد و بدل کردیم. این را هم من پیش خودم هدیهای از پدرم به حساب آوردم.
ذهن من گرایش محدود و مهارشدهای به خرافات دارد؛ در این که حرفی نیست؛ بدون آن سخت میتوان دریچههای جهان شعر را گشوده نگه داشت. در رابطه با پدرم، به این ذهنیت خرافی پروبال بیشتری هم میدهم. اگر ندهم، اگر برای خودم از این قسم «خاطرات پس از مرگ» جعل نکنم، آنچه از پس سالها فاصله و نفهمیدن و بدفهمیدن همدیگر برایم باقی میماند، چند خاطرۀ کمرمق و دور است که «خالی بزرگ» مرا کفاف نمیدهد؛ آن دلگرمی را که در این جهان بزرگ سرد لازم دارم برایم فراهم نمیکند.
چند وقت پیش به عین میگفتم من میتوانم خاطرات بدمان را به خودم و پدرم ببخشم؛ آنها اضافاتی بودند که نباید اتفاق میافتادند. میشود صیقلشان داد و زهرشان را گرفت و به آنها از پس لنز شفقت بر خود و دیگری نگاه کرد. اما کنار آمدن با خاطرات غایبمان آن قدرها هم آسان نیست؛ آنها کاستیها هستند؛ آنچه باید میشد و نشد. پر کردن جای خالیشان خیلی دشوار است. این جای خالی در من گاهی به شکل یک حفرۀ مکندۀ تسکینناپذیر در میآید. برای خاطر این حفره است که دست به دامن خرافههای کوچک شخصیام میشوم. خیلی عجیب است، خیلی تلخ است و اعترافش برایم سنگین میآید، اما انگار تفاهم من با پدرم تازه از پسامرگش آغاز شده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
و غیره
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلشکستگی به افق هوش مصنوعی
مطلبی دیگر از این انتشارات
گلبرگ سرخ لالهها، در کوچههای شهر ما