برنامه نویس، طراح | https://matnnegar.ir
پس از فراموشی
در زمین، نوک یک قله ایستادهام.
یادم نمیاد کی، چرا و چطور به اینجا رسیدم.
نفس میکشم اما مطمئنم زنده نیستم.
قلبم مال من نیست و برای من نمیتپه. معشوقهم مال یکی دیگهست. و زندگی برام هیچ معنایی نداره.
اینجا تنهام و سرما تا مغز استخونم نفوذ کرده. صدای پا میاد. داره نزدیک میشه. هلم داد. برگشتم اما نتونستم ببینمش.
در زمین از نوک قله سقوط کردم ولی در مریخ به زمین خوردم.
یک منظرهی بیروح و هوای سرد.
فقط همین کمی نظرمو جلب کرد. متعجبم که چرا هیچ چیز برام عجیب نیست. من میلیونها کیلومتر از خانه دورم اما اصلا برام مهم نیست.
درست مثل یک جسدم. اینکه هیچ چیز نگرانم نمیکنه، داره نگرانم میکنه.
اگر ثابت همینجا بمونم یخ میزنم پس بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن. لعنت به عشق؛ حتی میلیونها کیلومتر دوری نمیتونه شما رو از دوست داشتن منصرف کنه. من حتی اینجا قبل از فکر کردن به حال و روز خودم به تو فکر کردم.
اما یک نکته اینجا برام جالبه. همیشه فکر میکردم دور شدن از زمین وحشتناک باشه ولی اینجا غرق در این تنهایی محض در حال لمس آرامشم.
فکر میکردم همیشه باید یکی باشه که قلبم براش بتپه؛ یکی غیر از خودم. همین باعث شد خودم رو نبینم.
به چشمهای خودم نگریستم. کاسههای خون. که باعث شده تردید کنم که ساکن یک سیاره سرخم یا چشمام سرخ میبینن.
ساعتها غرق این افکار شدم و متوجه نشدم که ساعتهاست که به تو فکر نمیکنم.
فراموشی ترسناک نیست؛ بلکه یک هدیهست که ما هرازگاهی به هم تقدیم میکنیم.
روزی که عشق بینهایتی که تقدیمت کردم رو رد کردی، دلم شکست. نگران شدم روزی بیاد که هیچ اثری از این همه عشق در من وجود نداشته باشه. امروز همون روزه. نگران نیستم. ناراحت هم نیستم. برعکس خوشحالم.
سعی کردم به تو فکر کنم. یادم نمیاد چرا چشمهات شگفتزدهم میکرد. نمیدونم در شال سبز رنگ معمولیت چطور بهار زندگی رو حس میکردم. دیگه فکر کردن به تو برام بیمعناست.
پس به خودم فکر کردم و به چیزهایی که از دست دادم. بهار فصل منه. فصل متولد شدنم. ازش بیزار شده بودم. اشتباه کردم. همینجا این افکار تلخ رو متوقف کردم. انقدر حالم خوبه که دوست ندارم به چیزهای منفی فکر کنم.
من سرگردان این سیارهم درست مثل بادهای سرگردان مریخی. چشمامو بستم تا صدای باد گوشهامو نوازش کنه.
احساس میکنم هوا گرم شد. چشمامو باز کردم.
در زمین، نوک یک قله ایستادهام.
حالا میدونم چطور به اینجا رسیدم.
نفس میکشم و مطمئنم زندهام. زندهتر.
قلبم برای منه و برای خودم میتپه.
صدای پا میاد. داره نزدیک میشه. برگشتم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
من با دوست داشتن تو چه بلایی سر خودم آوردم؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
برشی بیپایان از پایان یک داستان
مطلبی دیگر از این انتشارات
کامیکازه