یک ایده ی بد!
تلخ ترین زمان مواجه با شکست، اون لحظه ای نیست که فهمید شکست خوردی! چون احتمالا از قبل آمادگی و پیش زمینه ای براش داشتی.
معمولا شکست یک شبه اتفاق نمیافته!
سخت ترین لحظه زمانیه که داری وسایلت رو جمع می کنی ...
آدم هایی که ماه ها شاهد تلاش تو، نارحتی ها و خوشحالی های تو بوند می بینند که شکست خوردی و این قضیه رو سخت می کنه.
من حمید مهاجرانی هم بنیانگذار استارتاپ مشورک هستم که در حال حاضر Fail شده است. دوست داشتم تجربه های خودم که باعث این شکست شد را با شما به اشتراک بذارم که اگه احیانا قصد راه اندازی استارتاپی داشتید سر این مسائل اشتباه نکنید.
این قسمت راجع به ایده صحبت کردم و از اشتباهاتم گفتم.
اگه دوست دارید این تجربیات را بشنوید می تونید پادکست را از یکی از پلتفرم های زیر گوش کنید.
سعی می کنم به مرور زمان متن پیاده سازی شده پادکست را در این جا منتشر کنم.
قسمت اول پادکست مشورکست
سخت ترین و ناراحت ترین کاری که یک استارتاپ شکست میخورد آن لحظه ای نیست که فهمیده است شکست خورده است چون اصلاً شکست یک شبه اتفاق نمی افتد. احتمالاً از قبل پیش زمینهای برای این شکست به وجود آمده است. سخت ترین لحظه، آن زمانی است که اسباب کشی میکنید و وسایل تان را جمع میکنید. اگر در فضای کار اشتراک باشید، این اتفاق سختتر است. افرادی که ماهها، سالها، روزها، سختی های شما و تلاش شما را دیدهاند، میبینند که شما شکست خورده اید،این مسئله را سختتر میکند.
من حمید مهاجرانی، قرار است در مشورکست، تجربه های خودم را در کسب و کار، با شما به اشتراک بگذارم. تجربه هایی که اگر از قبل چیزی راجع به آنها می دانستم، شاید هیچ وقت این اتفاق برایم نمی افتاد.
من کی هستم؟
خوب برای اینکه یک بک گراند از من داشته باشید، دوست دارم که خیلی کوتاه خودم را معرفی کنم.
من ۲۸ سال سن دارم و در دانشگاه تهران مهندسی شیمی خواندهام، بعد از آن به سربازی رفتم و اکنون سه سال است که متاهل هستم و تخصص اصلیام در مستندسازی و به طور کلی تر در فضای رسانه هست. احتمالاً در بعضی از قسمت ها، از برخی از افراد که در این کار به من کمک کردند، استفاده میکنم و با تجربیات آنها هم آشنا می شوید.
شکست
شاید فکر کنید که زیاد خوب نیست که با شکست شروع کنیم. اما من یک نکته راجع به این قضیه دارم و آن این است که با شکست است که آدم رشد میکند و و می تواند به موفقیت برسد.
شاید فکر کنید که این کمی کلیشهای باشد، ولی اگر من با همین اطلاعات به عقب برمیگشتم، احتمالاً یا دیرتر با شکست مواجه می شدم و یا به موفقیت می رسیدم.
دلیل اصلی تولید این پادکست این است که اگر آدمهایی خواستند مثل من کاری را شروع کنند، این تجربهها را همراه خود داشته باشند تا احتمال شکستشان پایین بیاید و خودشان را آماده کنند تا با چالشهای مهمتری دست و پنجه نرم کنند.
معمولاً آدم های شکست خورده، خیلی از تجربه های خود صحبت نمی کنند.
البته خیلی از شکست خورده ها بعداً به موفقیت میرسند،اما چون سرشان شلوغ است، احتمالاً موفق نشوند که در فرصتی مانند تولید پادکست، بنشیند و با دقت از جزئیات شکستشان، از عواملی که باعث این شکست شده و از تجربه هایشان بگویند.
ایده
برای این که این صحبتها منسجمتر شوند، من تصمیم دارم که در هر قسمت پادکست، به یک موضوع بپردازم و به واسطهی آن موضوع تجربیاتم را با شما به اشتراک بگذارم. در این قسمت می خواهم با شما راجب به یک ایده صحبت کنم. چیزی که مشورک در آن ضربه بزرگی خورد. احتمالاً شما در مورد یک ایده خوب که باید چه خصوصیاتی داشته باشد یا چه خصوصیاتی نداشته باشد اطلاع کافی داشته باشید. برای همین اول از همه من به سراغ تجربیات خودم میروم و در انتها برای کسانی که دوست دارند در این زمینه اطلاعاتی داشته باشند، یک سری اطلاعات هم خواهم داد.
پس بخش اول این پادکست است راجع به تجربیات من نسبت به یک ایده است و بخش دوم اطلاعات کلی نسبت به ایده و اینکه اساساً باید چه خصوصیاتی داشته باشد، است.
ویژگی ها ایده
یکی از ویژگیهای مهم هر ایده، ساده بودن آن است یا اگر بخواهم بهتر بگویم، یک ایده باید باید این قابلیت را داشته باشد که هرچقدر آن را ساده کنید، باز هم یک ایده باقی بماند.
پیچیدگی یک ایده باعث می شود که شما از اصل قضیه غافل شوید. وقتی که ایده تان پیچیده می شود، شما در بخش های مختلف کسب و کارتان را با مشکل مواجه می شوید. چون نمی توانید ایده تان را دقیقاً مطرح کنید تا یک هم تیمی پیدا کنید، یا برای جذب یک سرمایه سخت است که ایده تان را منتقل کنید یا با فرض اینکه این دو اتفاق افتاد، وقتی میخواهید محصولتان را به مشتری ها معرفی کنید، احتمالاً فرآیند سختی را پیش رو دارید.
بعضی از ایده ها علیرغم آنکه ذاتاً و پیچیده هستند ولی قابلیت این را دارند که ساده سازی شوند و در مراحل ابتدایی به یک ایده کوچکتر تبدیل شوند. ما با این پیشفرض به سراغ محصولمان رفتیم تا محصولمان را بسازیم.
ایده ی ما از کجا شکل گرفت؟
اول از همه میخواهم راجع به شکل گیری ایدهام با شما صحبت کنم. همسر من در دانشگاه مشاوره می خواند و به غیر از آن در دو مدرسه هم کار مشاوره انجام می دهد و کم و بیش با کیس ها و اتفاقاتی که اساتیدشان مطرح می کنند یا برای خودش اتفاق افتاده است، آشنا هستند.
خود من هم یک دورهای نیاز پیدا کردم که به یک مشاوره مراجعه کنم تا بتوانم مشکلی که داشتم را حل کنم. من و همسرم با هم تحلیل کردیم و مشاهده کردیم که ۷۰ الی ۸۰ درصد مراجعاتی که به یک مشاوره یا روانشناس انجام میگیرد یک سیکل تکراری دارند. یعنی چه؟
یعنی اگر یک نفر به روانشناس مراجعه کند و اختلال خاصی نداشته باشد این فرایند انجام میشود:
اول از همه مشاور خوب به صحبت های شما گوش می دهد بعد با شما همدلی می کند بعد از آن به شما یک مهارت یا تکنیکی را آموزش می دهد و بعد از آن هم به شما یک تمرین می دهد و از شما می خواهد که به این تمرین تا جلسه بعد عمل کنید. البته باز هم تاکید کنم که این اتفاق در مواردی می افتد که آن فرد مراجعه کننده اختلال خاصی نداشته باشد و صرفاً یک مشکل داشته باشد که در اکثر موارد اینگونه است.
یا اگر دقیقا بخواهم بگویم معمولاً افرادی که به مشاوره یا روانشناس مراجعه می کنند، در مورد آن مشکلی که به روانشناس یا مشاوره مراجعه کردند اختلالی ندارند. البته معمولا با اختلالات دیگری روبرو باشند که مشاور میتواند آنها را تشخیص دهد و در آینده درمان آنها را هم درمان کند.
ما پیش خودمان گفتیم که اگر بتوانیم این فرایند تکراری را به صورت هوشمند در آوریم، دیگر افراد لازم نباشند که وقت و هزینه صرف کنند.
در کنار این افراد زیادی در جامعه وجود دارند که اصلاً مراجعه به روانشناس یا مشاوره را عیب می دانند. فکر می کنند که افرادی که دیوانه هستند باید به روانشناس مراجعه کنند.
اگر ما می توانستیم این ایده را پیاده سازی کنیم قاعدتاً قشر زیادی از جامعه که دوست ندارند خودشان را وارد فرایند مشاوره کنند، به صورت ناخودآگاه وارد این فرآیند می شدند و به صورت کلی این اتفاق باعث می شد که سلامت روانی جامعه افزایش پیدا کند.
ساده سازی ایده
ما باید از بین بخشهای مختلف ایدهمان، یک قسمتی که ارزش بیشتری را ایجاد میکرد، برای اجرا شدناش، پول کمتری را نیاز داشت و رقیب کمتری را در آن حوزه داشتیم، یک قسمتی را انتخاب می کردیم و این یک بخش ساده سازی است.
ما قسمت آموزش را انتخاب کردیم یعنی تصمیم گرفتیم که آن فرآیند آموزش را انجام دهیم. باز هم این خیلی گسترده بود یعنی اینکه ما باید تصمیم می گرفتیم که آموزش های مان در چه حوزه ای باشد؟ فردی باشد، حوزه زناشویی باشد یا مثلا در حوزه کودک و نوجوان باشد و خوب این کار را خیلی وسیع میکرد.
پس دوباره دست به ساده سازی زدیم و آموزش هایی که در حوزه کودک و نوجوان بود را انتخاب کردیم. از آنجایی که معمولاً کودک و نوجوان وقتی مشکل دارند، خودش به مشاور مراجعه نمی کنند (معمولاً این پدر و مادرها هستند که به خاطر مشکلات بچه های شان و یا چالش هایی که برای آنها ایجاد می کنند به مشاوره مراجعه می کنند.) تصمیم گرفتیم که آموزش مان به والدین باشد. ایده یک خطی ما این بود. ما قرار است با ایجاد یک سیستم مدیریت آموزش، مشکلات شایع بین والدین و فرزندان را حل کنیم. پس قرار شد که دست به تولید یک سیستم مدیریت آموزش کنیم.
ما هر کاری که می خواستیم انجام دهیم را با این شاخص میسنجیدیم. یعنی اگر می خواستی تبلیغ کنیم، اگر می خواستیم جذب سرمایه کنیم، مطرح میکردیم که ایده ما این است:
ما میخواهیم یک سیستم مدیریت آموزش در حوزه ای که گفتیم ایجاد کنیم.
این مسئله نکته مثبتش اینجا بود که باعث می شد که حواسمان پرت نشود و دقیقا بدانیم که ما قرار است چه چیزی را درست کنیم. اما اشتباهی که کردیم طراحی آن سیستم بود. ما به جای آنکه یک سیستم آموزشی ساده طراحی کنیم، به سراغ طراحی یک سیستم پیچیده رفتیم.
دلیل آن هم این بود که با خود گفتیم ما به سراغ سیستم هایی که در دنیا جواب دادهاند را بررسی کنیم و در کنارش یک خلاقیت هم ایجاد کردیم و همهی این موارد باعث شد که آن چیزی که میخواستیم طراحی کنیم پیچیده شود. نکته دیگری هم که باید اضافه کنم این است که ما حتی در فهم این که سیستمهای آموزشی در دنیا چگونه فعالیت می کنند، باز دچار مشکل شدیم. یعنی ما میخواستیم که سیستم گیمیفیکیشن را در سیستم مان پیاده کنیم ، اما در فهم سیستم گیمی فیکیشن دچار کژفهمی شدیم و تقریباً یک پوسته ای از گیمیفیکیشن را برداشتیم.
معرفی محصول
برای اینکه فهم درستی از محصولی که تولید کردیم را داشته باشید می خواهم محصولمان را برای شما معرفی کنم:
پدر و مادر که مشتریان ما بودند وارد سیستم می شدند. ما طی یک گفتگو بوسیله ربات، جنسیت و سن فرزندانشان را متوجه می شدیم و و طی آن، مشکلات شایعی که در آن سن و جنس وجود داشت را برای آنها نمایش میدادیم.
پدر و مادر یکی از آن مشکلات را انتخاب میکرد و وارد یک فرآیند میشد.
این فرآیند چه بود؟
ما هر مشکل را به بخش های مختلف تقسیم کرده بودیم، یعنی اگر می گفتیم به طور مثال یک بچهای لجبازی دارد، احتمالاً این لجبازی به خاطر موارد ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ می باشد. بنابراین در هر موارد یک آموزش به پدر و مادر نمایش میدادیم و بعد از آن تمرینهایی به پدر و مادر نمایش میدادیم که این تمرینات حالت تعاملی داشت.
به طور مثال به پدر و مادر می گفتیم که شما امشب این کار را انجام بدهید و گزارش آن را برای ما ارسال کنید.
اما این همه ماجرا نبود. ما هر کدام از کارهایی که پدر و مادر انجام می دادند یک امتیاز برایشان در نظر میگرفتیم و به آن ها می گفتیم که شما با جمع کردن این امتیازها جایزه ای را برای شما تعیین میکنیم که به جایی می روید و آن را تحویل می گیرید. و خب این طراحی، محصول را برای ما پیچیده تر می کرد.
شکست ایده
تقریباً ۴ الی ۵ ماه از ایده گذشت و ما محصولی را طراحی کرده بودیم که این ویژگیها را داشت. اما کارمان را خیلی سخت کرده بود.
یعنی تولید این محصول خیلی زمانبر بود، خیلی طول کشید. ما در ارائه و معرفی این محصول به سرمایه گذار لکنت داشتیم چون این محصول ما محصول خیلی پیچیدهای بود. معمولاً خود سرمایهگذاران هم یک واکنش هایی نشان میدادند.
وقتی که می خواستیم محصولمان را به مشتریان معرفی کنیم، باید با آنها یک عالمه حرف میزدیم. و البته چون معرفی آن حضوری بود این اتفاق میافتاد.
بعد از ۴ الی ۵ ماه متوجه شدیم که محصول مان را باید ساده تر از این حرف ها کنیم. و خیلی راحت نشستیم و آن را سادهسازی کردیم. منتها این چهار الی پنج ماهی که گذشته بود و وقت انرژی و هزینه ای که صرف شده بود، دیگر قابل بازگشت نبود.
من میخواهم به برخی از چالشهایی که این محصول برای ما ایجاد کرد اشاره کنم:
مثلاً شما وقتی به دنبال هم تیمی میخواستید بگردید، توضیح دادن این محصول سخت بود. وقتی هم تیمی پیدا کردید و میخواستید این محصول را درست کنید، باز خیلی چالش داشتید برای اینکه آن شخص فهم درستی از آن محصول داشته باشد. در مارکتینگ با مشکلاتی روبهرو بودیم.
اگر محصول مان را ساده تر طراحی میکردیم ما ۴ الی ۵ ماه جلوتر می افتادیم و در نقطهای که اکنون هستیم، نبودیم. میخواهم بگویم که هر چقدر که شود باید محصول را ساده کرد. به طور مثال فرض کنید یک موتور جستجو مثل گوگل که هزاران امکانات را به شما می دهد، آن اول کار قرار نبود که آن چیزی باشد که همه امکانات را به شما ارائه دهد.
من بعضاً میبینم که بعضی ها ایده هایی دارند و آن ایده ها مشخص است که منجر به شکست خواهد شد. مثلاً فرض کنید که برنامه روبیکا که اینقدر پیچیده است و مشخص نیست که برنامه موفقی است یا برنامه شکست خوردهای است، بعضیها میگویند که مانند روبیکا میخواهیم برنامهای داشته باشیم که این ویژگیها را داشته باشد. این به این سادگی نیست.
ویژگی های یک ایده
راجب به تجربه هایم نسبت به ایده با شما صحبت کردم و اکنون می خواهم راجع به ایده و فهمی که از آن پیدا کردهام توضیحات تکمیلی به شما ارائه دهم. اگر شما مطالعاتی درباره این داشتهاید، دیگر لازم نیست که ادامه پادکست (متن) را گوش کنید ولی اگر دوست داشتید این موارد میتواند کمک زیادی به شما کند.
به نظر من ایده باید دو شرط اصلی داشته باشد و یک سری ویژگی های تکمیلی که میتواند داشته باشد یا نداشته باشد. اما این دو شرط را به نظرم باید داشته باشد.
۱. حل مشکل یا مساله (Problme)
اولین شرط این است که ایده ی شما مسئله، نیاز یا مشکلی را از افراد یا جامعه حل کند. در وهله ی اول این مهم نیست که تعداد افرادی که این مشکل را دارند تعداد زیادی است یا تعداد کمی است.
به طور مثال فرض کنید که ایدهای مثل مسواک مشکل ۸۰ میلیون از آدم ها را حل میکند یا حتی می شود گفت که مشکل کل جمعیت دنیا را حل میکند. اما یک دارویی که در حوزه ی دندان پزشکی مصرف میشود و کار دندان پزشک را حل میکند، شاید کاریران خیلی کمتری را داشته باشد و اندازه بازارش کوچکتر باشد. اما در هر دوی این موارد یک مشکلی قرار است حل شود.
معمولا به مشکل در فضای استارتاپی، problem میگویند و معمولا سرمایهگذار یا هرکس وقتی با ایدهی شما مواجه میشود، این سوال را میپرسد که قرار است شما چه پرابلمی را حل کنید؟ این مشکل یا این نیاز هر چقدر عمیقتر و اساسیتر باشد، ایده موفقتری را میتواند به همراه داشته باشد.
وقتی ایدهی شما مسئله ی بغرنجتری را حل میکند، احتمال موفقیت بیشتری را دارد. بعضی از نیازها و مشکلات وجود دارند و معمولا مردم با آن مشکلات کنار میآیند. آن مشکلات مردم را به رنج و دردسر نمیاندازد. به گونهای گلیم خود را از آب بیرون میکشند. اما یکسری از مشکلات وجود دارند که وقتی شما یه راهحلی برایش خلق نکنید، این مشکل به این شکل باقی میماند و زندگی را سختتر میکند.
در مرحله ی بعدی میشود به سراغ ایدههایی رفت که شاید یک مشکل مستقیم را حل نمیکند ولی به صورت غیرمستقیم یک مشکل را حل میکند. برای مثال شبکههای اجتناعی مثل اینستا و یا فیسبوک مشکلاتی که مردم شاید به صورت مستقیم با آن در ارتباط نیستند را حل میکند. به طور مثال بحث نتورکینگ یا شبکه ای که انسانها میتوانند با هم دیگر ایجاد کنند. یا بحث اوقات فراغتی که میتواند برای افراد ایجاد کند یا حتی اطلاعاتی که میتواند به افراد به صورت خیلی سادهتر بدهد.
پس اگر بگوییم که قرار است شما یک نیازی را برطرف کنید، کران بالای این نیاز میتواند یک مشکلی باشد که آدمها واقعا کلافه شدند و هر روز صبح که بیدار میشوند، غصه ی این کار را می خورند که به طور مثال من چرا باید این کار را انجام دهم؟ و پله ی بعدی و کران پایین، شامل مشکلاتی است که به طور غیر مستقیم، مردم با آن مواجه هستند و اگر از آنها بپرسید، شاید خیلی متوجه نشوند.
چگونه بفهمیم چه مشکلی وجود دارد؟
نکته ی خیلی مهمی که وجود دارد این است که شما چگونه میخواهید بفهمید که این مشکل، این نیاز وجود دارد؟ احتمالا اولین راهکار این باشد که شما بین مردم بروید و با مردم به صورت واقعی صحبت کنید.
اما مواظب باشید که این کار خطرات زبادی را دارد. احتمالاً شما اگر روش درستی را برای فهمیدن این موضوع بکار نبرید، دچار اشتباه میشوید. مثلا فکر می کنید که چه مشکلی وجود دارد و حال اگر این محصول را بسازم همه برای رفع مشکلاشان از محصول من استفاده میکنند. در صورتی که شاید شما اشتباها متوجه شدید که این مشکل وجود دارد.
به نظر من وقتی با مردم صحبت کردید، خوب راجب به این فکر کنید که آیا این مشکل واقعا وجود دارد یا خیر. میتوانید از شواهدی استفاده کنید. میتوانید به صورت غیرمستقیم با مردم صحبت کنید که در بخشهای بعدی به طور مفصل راجب به آن بیشتر صحبت خواهیم کرد. (نظرسنجی کن!)
۲. مقیاس پذیری (Scalability)
ویژگی دوم که باید یک ایده داشته باشد، مقیاسپذیر بودن آن است. البته ما در مورد کسب و کارهای نوپا صحبت میکنیم، راجب به استارتاپها صحبت میکنیم و نه راجب یک کسب و کار سنتی.
یک کسب و کار سنتی وقتی که متوجه میشود کشور برای اقامت توریستها با کمبود جا مواجه است، میرود و اقامتگاه میسازد ولی یک ایده و کسب و کار نوپا فکر میکند که چگونه میشود با کمترین هزینه و بیشترین نوآوری مشکل اقامتگاه را حل کرد.
به طور مثال، میتواند این ایده را داشته باشد که احتمالا اتاقها و خانههای زیادی در کشور وجود دارد و ما اگر بتوانیم این اتاقها را به طریقی در اختیار توریست ها قرار دهیم، ناخودآگاه مشکل کمبود اقامتگاه را حل میکنیم. در صورتیکه در کسب و کار سنتی، اگر شما اقامتگاه بسازید معلوم نیست که به سوددهی میرسد و بعد چند سال میرسد. شما حداکثر چند اقامتگاه میتوانید در کشور بسازید؟
بنابراین ایدهای که به آن فکر میکنید و میخواهید آن را عملیاتی کنید، باید قابلیت این را داشته باشد که به سادگی قابلیت گسترش داشته باشد، قابلیت تکثیر داشته باشد. این تکثیر میتواند در شهرها و کشورهای مختلف باشد اما ذاتا باید این قابلیت را داشته باشد که تکثیر شود.
۳ و ۴ و ... سایر ویژگی ها
چند مورد ویژگی که به نظر من اگر یک ایده داشته باشد، به نظرم آن ایده یک ایدهی خوب میشود این موارد است.
یکی سادگی که در اول پادکست مشورکست(متن) به صورت مفصل در مورد اینکه که اگر یک ایده نداشته باشد چه بلاهایی که میتواند سر کسانی که این ایده را داشتند در بیاورد حرف زدیم.
بحث دوم این است که آن کسی که این ایده را مطرح میکند و قرار است آن ایده را عملیاتی کنید، خودش با آن چالش، مسئله و مشکل درگیر شود. به طور مثال در مثال کسب و کار ما، ما قرار است خدماتی را به پدر و مادر ارائه دهیم در صورتی که من خودم یک پدر نیستم و درک درست و دقیقی شاید از پدر بودن نداشته باشم. هر چقدر هم که بخواهم تحقیق کنم و کارهایی کنم که این درک را پیدا کنم ولی تهش من پدر نیستم و نمیدونم که واقعا پدر بودن چه مفهومی را دارد.
ویژگی دیگری که فکر میکنم در ایده مهم است، این است که اندازه بازار قابل توجهی را داشته باشد. این اندازه بازار میتواند هم به تعداد مشتریان بازار باشد، هم میتواند به لحاظ حجم مالیای که آن بازار دارد، باشد.
اگر شما به سراغ ایده هایی بروید که حجم بازار خیلی بزرگی را دارد، قاعدتا راحت تر می توانید سهمی از آن پیدا کنید. و اگر بخواهم بهتر بگویم این است که شما با سهم خیلی خیلی کم از آن بازار، میتوانید به درآمد قابل توجهی برسید. البته این نکته را هم نباید فراموش کنید که اگر اندازه بازاری بزرگ است، به همان اندازه هم رقیب در آن بازار وجود دارد و کار شما را سختتر میکند. اما به صورت کلی میتوانید به سراغ بازارهایی بروید که به صورت سنتی اداره میشود و حجم بزرگی را دارد و هنوز رقیب های جدیدی به آن ورود نکرده است.
ویژگی دیگری که میتواند یک ایده را خوب و متمایز کند این است که آن ایده دارای خلاقیت و نوآوری باشد. وقتی که ایدهی شما خلاقیت و نوآوری دارد، همه ی کسانیکه ایدهی شما را میشنوند، بهت زده میشوند. مشتریانی که با محصول شا مواجه می شوند به حاطر ایدهای که داشتید، شما را ستایش میکنند و مهمتر از همه این خلاقیت و نوآوری میتواند در بخشهای مختلف کسب و کارتان تزریق شود.
می تواند در بخش تبلیغهایتان، بخش بازریابی تان، در بخش طراحی محصولتان و غیره خودش را تزریق کند و همیشه با شما همراه باشد.
در مقابلش اگر شما نوآوری نداشته باشید احتمالا دچار تکرار خوهید شد و به سراغ ایدههایی میروید که به صورت مکرر ساخته شدهاند، مثل تاکسی اینترنتی.
و مورد آخر که فکر میکنم یک ایده باید داشته باشد این است که کسی که این ایده را پیاده میکند، در آن حوزه تخصص داشته باشد. یعنی اگر ایدهی شما یه ایدهی فناورانه است، احتمالا شما تخصصتان در حوزه نرم افزار یا IT باشد. اگر ایدهی شما در حوزهی رسانه است، شما باید در رسانه تخصص داشته باشید.
البته بعضی از کسب و کارها تخصص های مختلفی را میخواهد اما شما باید بدانید که آن هستهی اصلی کسب و کارتان چیست و آیا شما در آن زمینه تخصص دارید یا خیر. بقیهی آن حوزههای دیگر که هستهی اصلی نیست، شما میتوانید تخصص پیدا کنید و یا با هزینهی کمتر آن را توسعه دهید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
شراکت های زن و شوهری
مطلبی دیگر از این انتشارات
بدترین و بهترین MVP دنیا
مطلبی دیگر از این انتشارات
سختی های کارآفرینی!