شازده کوچولو و گناه هفتم

شازده کوچولو و گناه هفتم
شازده کوچولو و گناه هفتم

شازده کوچولو به 6 سیاره رفت، 6 نماد از 7 گناه کبیره را دید؛ اما سیاره هفتم چی شد؟ (این نوشته را کسانی بخوانند که در زندگی حداقل یک گل رز دارند. البته باید اخطار بدم کسانی که با کتاب اگزوپری رابطه خاصی برقرار کردند یا با گل رز و یا با خود شازده کوچولو، ممکنه با خوندن این متن ناراحت بشن و یا بهشون بر بخوره. پیشاپیش عذر می خوام)

وقتی چیزی زیاد دستمالی میشه، رنگش میره. یجورایی دیگه خودش نیست و هرچقدر هم تلاش کنی با نگاهی خالص بهش خیره بشی، چیزی جز برساختهایی که از درون خودت یا بیرون القا میشه نخواهی یافت. شاید شازده کوچولوی اگزوپری یکی از اونها باشه. ولی چیزی که باعث شد به این داستان اشاره کنم سوالیه که اخیرا بهش رسیدم: اگر فرض کنیم سیاره‌های شش گانه، و آدم‌هاش یعنی شاه، خودبین، مست، تاجر، فانوس‌بان و جغرافی‌دان نمادهایی از گناهان هفت‌گانه باشند، سیاره هفتم نماد چی بود؟ یا بهتر بگم شازده کوچولو کودوم گناه را نمایندگی می کرد؟

به شکل نمادین در ادبیات الهیات کاتولیک، هفت گناه کبیره: ۱. شهوت (Lust)، ۲. شکم پرستی (Gluttony)، ۳. طمع (Greed)، ۴. تنبلی (Sloth)، ۵. خشم (Wrath)، ۶. حسادت (Envy)، ۷. غرور (Pride) وجود داره که بهشون گناهان هفگانه هم می‌گن؛ هرکودوم از این سیاره‌ها و آدم‌های توش یکی یا دوتا از اینها را نمایندگی می‌کردند. حالا اینکه این امر بر داستان بار شده یا اینکه واقعا قصد نویسنده بوده یک حرفه، اما عرضم این بود اگر فرض را بر این بگذاریم، تکلیف سیاره هفتم، یا بهتر بگم نماینده گناه هفتم چی میشه؟

ظاهرا تو این هفت گناه، نمیشه چیزی را با شخصیت شازده کوچولو منطبق کرد(حالا نقدا این را بپذیریم تا بعد بریم سر اصل قضیه)، مگر یک چیز که تو این هفت‌ها نیست؛ گناهی که در اغلب رویکردهای ایدئولوژیک، به عنوان بزرگترین گناه بشر ازش یاد میشه: نا امیدی! فکر می‌کنم در فرایند داستان، شازده کوچولو که به نحوی کودکی من و شما را نمایندگی می‌کرد، به حرف روباه رسید و متوجه شد آدم‌ها کودکی خودشون را فراموش خواهند کرد. اینکه شازده کوچولو خودخواسته اجازه داد مار او را نیش بزند، برای من مهمترین دلیل نا امید شدن شازده کوچولو بود. جمله غریب و حسرت باری است: "من می خوام برگردم به کودکی دیگه چی؟"... احتمالا این دیالوگ را با اون طنین اشک‌بار در گوش خود به خاطر دارید؛ اگر این سر نخ را دنبال کنی به همچین جایی خواهید رسید که گفتم. ولی سوالم اینجا است که چرا باید من به مثابه اگزوپری، چنین روایتی از زندگی داشته باشم؟ چرا این قدر غمگین، چرا این همه نا امید... چرا آن خلبان که هیچ تصویری ازش نمی‌بینیم، چنین انتهایی را برای قصه شازده ترسیم کرد؟

حالا یواشی می خوام اون چیزی که در دل سیاه خودم دارم را رو شازده بار کنم و بگم منظورم از گناه هفتم نا امیدی نبود! چون یک چیز دیگه باقی مونده: هوس(لاست:lust). نگفتم شهوت که هیچ جوره به شازده نمی چسبه، حالا درسته شاعر به تنگ اومده ولی دیگه نباید قافیه اینقدر جفنگ بشه، ولی بگذارید کمی درباره لاست حرف بزنم. انگلیسیم خوب نیست ولی دوست دارم بگم تلفظش شبیه کلمه گم‌شده(لاست:lost) است! به قصه ما هم میخوره، نه؟ تو دیکشنری اتیمولوژی هم جستوجو کنید "آرزو کردن، مشتاقانه آرزو کردن(to wish, to desire eagerly)" برای فعل و "میل، اشتها؛ تمایل، لذت؛ اشتهای حسی(desire, appetite; inclination, pleasure; sensuous appetite) برا اسم جزو رییشه هایی است که به کار من میاد... خلاصه‌اش اینه که شازده تو دلش گفته ""من می خوام برگردم به کودکی..." دلش هوای رز خودش را کرد. میل سیاره خودش را در سر داشت. هوس کرد. گناه کرد. آره شازده کوچولوی قصه ما مرتکب گناه هفتم شد: لاست، و گم شد!

البته کاش گم میشد... (اینجاش را دوستاران شازده نخونن): با اراده خودش، رفت پیش مار(نماد قصه آدم و حوا) و ازش خواست که نیشش بزنه! اهی کشید و افتاد و مُرد !

نه به آرزوش رسید و رز را دوباره دید(احتمالا ریشه های درخت بائو بائو رز را کشتند)، نه بزرگ شد و مثل آدم بزرگ ها زندگی کرد، و نه شازده باقی موند. متاسفم ولی من جزوه اون آدم های سیاه دلی هستم که پایان بازی برای قصه شازده اگزوپری قائل نیستم، نه فداکاری در کار است و نه دنیای سومی(دنیای اول سیاره خودش و زندگی کودکانه، دنیای دوم عالم آدم بزرگها). شازده رسما خودش را کشت!

ببخشید دیگه من اینجوری میبینمش و باید اعتراف کنم شب راحت می خوابم(عذاب وجدانی ندارم). حالا بگذریم... سوالم اینجا بود که میگن اگزوپری که هواپیماش افتاد، تکیه میزنه به لاشه اون و ایده این داستان میاد تو ذهنش. خوب برادر من شما که الان به شکل معجزه آسایی نجات پیدا کردی، دیگه این نا امیدی از دنیا واسه چیه. به قول خودت، گلها را ببین، روباه را نوازش کن، با ستاره‌ها حرف بزن... بی خیال که پیاز شده کیلویی 45 هزار تومن(امروز 011128)، از زندگی لذت ببرم، به قول یکی از دوستان که کامنت گذاشته حال را دریاب(ببخشید نوشابه سبزها هست روش نوشته 7، اونم همین را میگه: لیو د مامنت! اشتباه گفتم اون یک نوشابه دیگه بود، ولی چون این یکی 7 داشت و به نوشته من می خورد من تحریفش کردم). خلاصه چرا این کار را کردی آقای اگزوپری... نه روباه اهلی شد و نه شازده آدم... رز که تنها موند و در چنگال درخت بائوبائو اسیر شد، اون آدم بدهای قصه هم که تنبیه نشدن... فقط خودت موندی(خلبان)

نا امیدی... قصه اینجور تموم میشه:

(با لحن یک پسربچه سرتق که داره با شور و شوق انشا میخونه، بلند بلند بخونید) شازده کوچولو وقتی آدم بزرگها را در سیارات دیگر بازدید کرد، ناامید شد. او آنها را خود محور، تنگ نظر و فاقد تخیل و خلاقیت یافت. آنها نمی‌توانستند زیبایی یک گل ساده را قدر بدانند و برای چیزهایی ارزش قائل بودند که ارزش واقعی نداشتند، مانند ستاره هایی که حتی نمی توانستند داشته باشند. این سرخوردگی از بزرگسالانی که با آنها روبرو شد باعث شد شازده کوچولو احساس تنهایی و گمراهی کند(نا امید شد)، گویی دیگر جایی در دنیا ندارد. او آرزوی بازگشت به سیاره کوچک و دیدن دوباره گل رز خود را داشت(هوس کرد) که به نظر او نمادی از دنیای ساده و معصومانه کودکی بود. اما او متوجه شد که نمی تواند به عقب برگردد؛ هرچند گل رز(کودکی) او در خطر بود(در چنگال ریشه های درخت بائوبائو که من آن را نماد جریان اجباری زندگی می دانم اسیر بود) و به محافظت او نیاز داشت.

در این مرحله، تمایل(میل و ارزوی شدید قلبی) شازده کوچولو برای بازگشت به گل رز و نگرانی‍اش از امنیت گل رز، ممکن است باعث شده باشد که در تصمیمش برای درخواست از مار برای نیش زدن نقش داشته باشد(اصلا همین بود ولی چون درام ماجرا یکم زیاد میشه اینجوری گفتم). حتی به نوعی، شاید، ‌بتوان آن را نوعی خیانت(مقاله خیانت در زمانه هوش مصنوعی) به مسئولیت او در حفاظت از گل رزش دانست(دوست داشتن مسئولیت می‌آورد)، زیرا با انتخاب خودکشی خودش، گل رز خود را به سرنوشتی رها می‌کرد که بدون مراقب و محافظ شود(آدم که بزرگ بشه دیگه کودک نیست، گل رزی نیست، معصومیتی نیست). لذا از این منظر، تصمیم او را می‌توان نتیجه ناامیدی و احساس یأس، و همچنین تمایل(لاست، آرزوی پوچ غیر ممکن، هوس ممنوعه) او برای بازگشت به زمان کودکی و زندگی در کنار گل رزش دانست. اما در نهایت، تصمیم او می تواند به عنوان یک تصمیم غم انگیز تلقی شود، زیرا منجر به از دست دادن زندگی خود و به طور بالقوه زندگی گل رز محبوبش شد.

این بود انشاء من.



(احتمالا ادامه میدم...)

---

این یک نوشتار در حال بروزرسانی است. اگر مایل به مشارکت بودید، لطفا بازخورد بدین و این نوشته‌‌ی باز را همراهی کنید.