قسمت چهاردهم: داستان برنج پررنج، بخش دوم


به نام خدا و سلام. من مریم فتاح هستم و به چهاردهمین قسمت پادکست مزگو خوش اومدید. مزگو اینجاست تا تو هر قسمت، داستان پس یه مزه و یه خوراکی رو برای شما تعریف کنه. توی قسمت پیش که بخش اول داستان برنج بود و هفته‌ی پیش منتشر شد؛ از برنج و خاصیتش و اعمال و رفتارش و خصوصیاتش براتون گفتم. از تاریخش توی چین، جاده‌ی ابریشم، راه و سفری که توی آسیای شرقی، توی این هزار سال رفته رو هم براتون تعریف کردم. خب آستیناتو بالا بزنین که این قسمت قراره باقی داستان برنج و افسانه‌هاشو از لای هزار تا داستان بکشیم بیرون.

https://virgool.io/mazgoo-podcast/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AC-ikmyx0yxnd1s

توی قسمت پیش گفتم که خواستگاه اصلی برنج، چینه. اما چی شد که برنج از چین به سمت غرب حرکت کرد؟ وقتی مغول به شرق آسیا و چین حمله کرد؛ کشاورزان و ماهی‌گیران آسیایی، از ترس حمله مغول‌ها، هی به سمت غرب حرکت می‌کردند. از چین رفتند افغانستان. از افغانستان رفتن هند. رفتن ایران. رفتن ترکیه و مدیترانه تا جونشون رو در برابر حمله‌ی مغولان حفظ کنن. اونا توی دهلی و پونجا با افغانستان، سکونت کردن. پنج رود پونجا، خاک و زمین مناسبی برای زراعت برنج فراهم کرده بودند. برای همین زراعت توی جنوب هند خیلی رونق گرفت.


تا همین امروز، مصرف برنج توی هند و مخصوصا جنوب هند، خیلی زیاده و این هندیا با هل و گشنیز و کاری و انواع و اقسام ادویه‌ها، به برنج، رنگ و طعم و بو میدن. با شیر نارگیل می‌پزنش. توش دونه‌ی خردل می‌زنن. پیازچه می‌زنن. سیر میزنن. زردچوبه می‌زنند. چه و چه و چه. آشپزی هندی رو حتما امتحان کردیم و می‌دونیم دارم درباره‌ی چی حرف می‌زنم.


هزار سال قبل از میلاد مسیح، برنج از راه افغانستان و هندوستان وارد ایران شد. پونصد سال قبل از میلاد مسیح، امپراطوری هخامنش، توی ایران حکومت می‌کرد و قسمت بزرگی از خاورممیانه و قسمتی از اروپا و شمال آفریقا رو هم تحت سلطه‌ی خودش داشت و با اینکه برنج توی دوره‌ی مغول از هند و چین به ایران اومده بود؛ اما قبل اون آشپزی ایرانی و فرهنگ ایرانی به افغانستان و هند منتقل شده بود و با فرهنگ غذایی اونا آمیخته شده‌بود. قاطی شده‌بود و یه فرهنگ غذایی جدید رو داشت به دنیا ارائه می‌داد. این فرهنگ غذایی، یه رابطه‌ی دو طرفه بود. همین تعاملات بود که بریانی هندی رو تبدیل به پلوی ایرانی کرد.


فرق پولو و چلو رم می‌دونیم دیگه چیه. پلو برنجی که لابلاش, یه موادی وجود داره؛ مثل عدس پلو، شوید پلو، باقلا پلو، مرصع‌پلوو هزار مدل دیگه. اما چلو یه برنج ساده اس که با زعفرون و کره و روغن حیوونی طعم‌دار میشه و کنارش خورش و کبابی چیزی سرو می‌کنند.


وقتی عرب‌های مسلمان، اسپانیا یا همون اندلس رو فتح کردن و پاشون رو به بنادر ونیز رسوندن. خود اونا تحت‌تاثیر فرهنگ و آشپزی ایرانی بودن. پس اونام یه ترکیبی از یک فرهنگ غذایی که گرفته شده از خاورمیانه بود رو به اروپا منتقل کردن. اونا از شمال آفریقا هم با جیبی پر از برنج، به سمت اروپا و سیسیلی سرازیر شدن. پس طبیعیه که فرهنگ و خورد و خوراک اروپایی‌ها، با این فرهنگ غذایی ایرانی و هندی و عربی ترکیب بشه و ازش یه مدل غذاهای جدید اروپایی، به دنیا بیاد.


هزار و پونصد سال که از تولد مسیح می‌گذشت؛ پای تجارت برنج به اروپا باز شد. یعنی هزاران سال بعد از وجود برنج توی آسیا. اون زمان مرکز غذای اسلامی، بغداد بود. توی بغداد بود که فرهنگ و هنر و غذا و این چیزا داشت؛ رشد می‌کرد. درست زمان خلافت عباسی. همین سلیقه‌ی غذایی عربی -اسلامی -خاورمیانه‌ای، به اسپانیا و جنوب اروپا رفت. زیتون، کیپر، بادمجون، گلاب و پسته و زعفران و شکر و آلو و زردآلوو کنگر و مرکبات و عناب و هویج؛ وارد اروپا شد. توی خوراکی‌های مردم اهل اروپا، شروع شد مورد استفاده قرار گرفتن. انواع پولو و چلو و از لابه‌لای این خوراکی‌ها بیرون اومد که دل هر بیننده و خورنده و بوینده‌ای رو به راحتی می‌تونست ببره.


پایلای اسپانیایی که قبلا براتون ازش گفتم؛ اثر ورود همین فرهنگ شرقی، به اسپانیاست. یا ریزوتوهای ایتالیایی. میوه‌ها و صیفی‌جات و برگ‌ها رو با برنج و انواع گوشت و طعم‌دهنده‌ها پر می‌کردن یا روی آتیش می‌پختن یا می‌ذاشتن تو کوره و با هیزم می‌ذاشتن که پخته بشه. پاِلا،پلا، پیلاف، پیلاب یا همون پلوی خودمون، همه‌ی اینا از ریشه‌ی کلمه‌ی پلوکو به دست میاد. پولوکو توی زبان تامیلی؛ یعنی پخته شدن. این زبان توی ناحیه‌ی سریلانکا و سنگاپور و قسمتی از هند و شبه‌جزیره مالایا و اون ورا، صحبت میشه. تنگه مالاکا رو یادتون توی قسمت پیش ازش صحبت کردم؟ توی همون منطقه‌ این زبون صحبت میشه. پس دور از منطق نیست که اولین اسم برای برنج پخته رو اونا انتخاب کرده‌‌باشن.


پس مردم ناحیه تنگه مالاکا که محل تجمع اولین برنج‌ها بود؛ به برنج پخته شده می‌گفتن (پلوکو) که به فارسی تبدیل شد به پلو. ترکها بهش می‌گفتن پیلاف هنوزم میگن البته. اسپانیایی غذای برنجی معروفشون اسمش پاِلاس و همه‌ی اینا از پلوکو میاد؛ به معنی پخته شده.


خیلیا باور دارن وقتی اسکندر تا هند و فتح کرد؛ با خودش از اونجا برنج رو به یونان برد. چون برنج توی یونان کم بود. پس به عنوان یک ماده‌ی لوکس، اول برای خواص دارویی و درمانی ازش استفاده می‌شد و هر از گاهی هم توی ضیافت‌های اشرافی‌گری‌شون توی اون مهمونی‌هایی که آدمای اشرافی توش بودن؛ این برنج سرو می‌شد.


البته وقتی پزشکی یونانی با خواص برنج آشنا شدن؛ اون رو به عنوان یک دارو بهش نگاه می‌کردن. مثلا جالینوس طبیب معروف یونانی، برای مشکلات معده و گوارش، برنج کته با شیر بز رو به مریضاش، توصیه می‌کرد.


توی قرن هفتم، بیشتر مسلمونا، توی ناحیه‌ی مدیترانه، سکونت داشتند و بیشتر با همسایه‌های مدیترانه‌ای‌شون، در حال تبادل کالا بودن تا مردم آسیای دو یعنی آسیای شرقی. برای همین توی مصر کنار رود نیل و توی اسپانیا و روسیه و ایتالیا و سیسیلی، روش‌های کشت برنج رو به کشاورزان یاد دادن. یعنی این مسلمونای مدیترانه بودن که به این کشورها، نحوه‌ی کشت برنج رو یاد دادن. این نواحی، مخصوصا نیل، تبدیل به مرکز تجارت برنج شد. سیستم آسیاب که توی سازه‌های آبی شوشتر و زمین‌های کشاورزی چینی بود؛ توسط اعراب به اسپانیا و دره‌ی پو توی ایتالیا منتقل شد و اونجا تبدیل شد به زمین‌های مساعد، برای کشت برنج. پس این مسلمون‌هایی که، تحت تاثیر فرهنگ مدیترانه‌ای بودن؛ تحت تاثیر فرهنگ ایرانی و هندی بودن؛ اومدن هم برنج و هم استفاده از سازه‌های آبی رو به اروپا منتقل کردن.


توی آفریقا، یه گونه‌ی خاص برنج وجود داره که طول عمرش، قدمتش، به هزاران سال قبل می‌رسه و با برنج آسیایی هم، خیلی فرق داره. حتی رنگشم قرمزه. بیشتر توی ماداگاسکار و کشورهای ساحل غرب آفریقا، پیدا میشه. این برنج تا همین آخرهای قرن بیستم، یه گونه‌ی ناشناخته بود که از دید همه و حتی محققا دور مونده‌بود. دلیل این که اینم مهجور بود؛ اینه که خود کشاورزای آفریقایی بلد نبودن اون رو به دنیا معرفی کنن. البته نمیشه قصور گیاه‌شناس رو هم نادیده گرفت؛ اما توی سی سال گذشته، تمرکز روی این گونه برنج آفریقایی، خیلی بیشتر شده. این برنج قرمز رنگ، در برابر نمک، مقاومت خیلی بیشتری داره. برای همین میشه کنار دریا کشت بشه.


از نظرطعم ومزه از برنج آسیایی هم طعم قوی‌تری داره. مغذی‌تر هم هست و خیلی خیلی از برنج آسیایی راحت‌تر قابل برداشت و کشته. به قول قر و فرش کمتره. تو دوران برده داری و استعمار، هم برده‌های آفریقایی و هم برنج آفریقایی، به کشورهای استعمارگر بریتانیا، اسپانیا، پرتغال و فرانسه برده شدن. به کشورهای آفریقایی مثل گینه و گینه ی بیسائو و آنگولا و گامبیا و سیرالئون و سنگال جنوبی؛ می‌گفتن رایسکوست. یا همون، ساحل برنجی یا ساحل برنج.


کشو‍ر‌های استعمارگر، از این کشورها، کشاورزای متخصص تو کار برنج ور به عنوان برده با خودشون می‌بردن توی زمین‌های خودشون. برنج بکارن و برداشت کنن. یک مثلث تجارتی برنج، بین بریتانیای کبیر و آفریقای غربی و اروپای غربی، درست شده بود. اونا برنج آفریقایی رو به زمین‌های اروپایی منتقل کردند؛ تا باهاش تجارت کنند. هرچند که برنج آفریقایی، خیلی زود جاش رو به برنج آسیایی داد؛ ولی نمیشه نقش آفریقا و مردم آفریقا که به عنوان برده برای اروپاییان کار می‌کردند و برنج می‌کاشتن رو توی توسعه‌ی این تجارت نادیده گرفت.


تاجرهای بریتانیایی که توی باربادوس و جامائیکا و ایندیانای غربی زمین‌های شکر داشتن و توی صنعت شکر دست داشتن؛ متوجه شدن که کارولینای جنوبی، به خاطر رودخونه‌هاش، نهرهاش، باتلاقاش؛ هوای مرطوبش و کلا فضاش؛ جای مناسبی برای کشت برنجه. از اونجا که تقاضا برای برنج دونه بلند، توی اروپا خیلی داشت بالا می‌رفت. این تاجرا، خوب فهمیده بودند که تجارت برنج توی آمریکا می‌تونه تبدیل به یک تجارت پر سود بشه که اینم بگم ما داریم درباره‌ی دوره‌ای صحبت می‌کنیم که کارولینای جنوبی، مستمره بریتانیا بود. تجارت برده توی این ایالت از بقیه جاهای آمریکا بزرگتر و وسیع‌تر بود و می‌شد گفت که در اصل مرکز تجارت برده توی آمریکا بود و انقلاب آمریکا علیه بریتانیا و می‌خواستن موقعی که استقلالشون به دست بیارن؛ از همین ایالت شروع شده بود.


از موضوع دور نشیم. می‌خواستم بگم که حال و هوای اون منطقه چجوریه. بعدها تحت سلطه‌ی تاجرای بریتانیایی توی زمین‌های کارولینای جنوبی، مشغول کشت برنج شدن و تجارتش انحصارا دست بریتانیایی‌ها بود. حالا بودند بین اینا برده‌هایی که دونه‌های برنج رو لای موهای خودشون و بچه‌هاشون قایم می‌کردن و می‌بردن می‌فروختند و به زخم زندگی می‌زدن یا برای خودشون ازش غذا می‌پختن؛ ولی کلا برنج دست استعمارگرایی بریتانیایی بود. حتی توی آمریکا اون موقع. برده‌هایی که تو کار برنجم مهارت داشتن؛ نسبت به برده‌های دیگه قیمتشون بالاتر بود؛ توی خرید و فروش برده. توی همین دوره‌است که نمیشه تاثیر فرهنگ آفریقایی رو توی غذای آمریکایی نادیده گرفت؛ چون که وقتی که زنای برده‌ی آفریقایی، توی آشپزخونه‌ی صابخونه هاشون آشپزی می‌کردن؛ طبیعیه که از غذاهایی که خودشون بلد بودن و از مادراشون ارث رسیده بود؛ الهام بگیرن. مثلا بادمجون، لوبیا سیاه، بامیه، ارزن، کدوو کنجد؛ نمونه‌های آفریقایی خوراکی‌هایین که وارد آشپزی آمریکایی شدن. وقتی صابخونه و خونوادش قسمت‌های مطلوب خوک رو مورد استفاده قرار می‌دادند؛ پاچه و کله‌ی خوک و دنده‌ها و سیرابی‌های خوک، به برده‌ها می‌رسید. می‌شد سهم برده‌ها. اونا هم با موادی مثل سکنجبین و بعضی مواد خوشبو کننده، این غذاها رو مزه‌دار می‌کردند و با برنج سرو می‌کردند که حسابی سیر بشن.


این روزا، توی جنوب آمریکا این خوراک پاچه‌ی خوک و برنج جزو غذاهای سنتی آمریکایی حساب میشه که دیگه نه تنها مردم سیاه پوست که خود سفیدپوستان توی یه روزهای خاصی از سال، اون رو مصرف می‌کنن.


حالا این نکته رو هم نباید فراموش کنیم که خیلی از این برده‌ها مسلمونای سنگال و نیجریه بودن و گوشت خوک نمی‌خوردند اونا از گوشت گاو و پسماندهای گاو خوراکی رو درست می‌کردن. هاپینزجان یکی از همین خوراکی‌هاست. که با لوبیای سیاه یا لوبیای چشم‌بلبلی و برنج و گوشت گاو طبخ می‌شد و الان این یه خوراکی سنتی توی جنوب آمریکاست.


بعد از جنگ داخلی آمریکا و ممنوعیت برده‌داری، توی روزنامه‌ها و مجلات از سبک غذاخوردنی صحبت به میون اومد که بهش می‌گفتن سلفود. با ترجمه اون معنی اصلیش دارم کمرنگ می‌کنم. ولی معنیش میشه غذای روح. منظور، خوردن خوراکی‌هایی هست که باعث امرار معاش میشه. یعنی انسان رو از گرسنگی نجات میده. این خوراکی‌ها رو عمدتا سیاه پوست‌ها به جامعه اراِئه دادند که از پدرانشون ومادرانشون این رسپی هارو به ارث برده بودند و با افتخار از راه این غذاها، داستان برده‌داری و رنجی که پدران و مادرانشان تحمل کرده بودن و روایت می‌کردن. خوراکی‌هایی که طعم غرور قومی می‌داد.




تجارت برنج مثل تجارت شکلات، شکر و خیلی از غذاهای دیگه، مثل پنبه، پنبه البته غذا نیست؛ ولی خب کشاورزی منظورمه. با بردگی و استعمار یک گره‌ کور خورده و تاریخ این دو تا از هم جدا شدنی نیست. اگه تا الان دقت کرده باشین مسیر داستان برنج، از شرق و از جاده‌ی ابریشم شروع میشه تا بندرهای ونیز ادامه پیدا می‌کنه و از اونجا به انگلیس و بعد به آمریکا میرسه.


اما از استعمار اسپانیا و پرتغال و فرانسه هم نمیشه غافل شد. اونا برنج رو به آمریکای جنوبی و کشورهایی مثل برزیل و مکزیک و کوبا و پرو بردن. تازه اون‌ها نه تنها از برده‌های آمریکای جنوبی آفریقایی که حتی از چینی‌ها هم تو کشت برنج استفاده کردن. یعنی از چینی‌ها به عنوان برده استفاده کردن. یه نژاد ترکیبی از مردم توی پرو به وجود اومده که بهش میگن (شیمی‌ پرویی) اینا نسل برده‌های چینی هستند که توی پرو زندگی کردن و با محلیان پیوند برقرار کردن و همونجا موندگارن و بچه‌دارشدن.


برای همین الان توی آمریکای جنوبی هاوانا و اون سمت‌ها یه سری صبونه‌ها و غذاهایی از برنج هست که میشه رگه و رد پای فرهنگ غذایی چینی رو توش پیدا کرد. این‌ها میراث کارگرای برنج چینی، توی اون منطق اس.


همین اتفاق برای مکزیکم افتاد. مکزیک تا سال‌ها مستعمره اسپانیا بود. اسپانیایی که خودش تا سال‌ها تحت حکومت عرب ها بود. وقتی برنج و کشت برنج، از راه اسپانیا وارد مکزیک شد؛ یه خوراکی‌های جدیدی به وجود اومد که ترکیب این سه تا فرهنگ با هم بودن. یا مثلا نمیشه اثر فرهنگ آشپزی هندی رو توی بریتانیا و خصوصا انگلیس نادیده گرفت. اصلا توی لندن که راه بری، محال ممکنه هر از گاهی از خونه‌ا‌ی، کوچه‌‌ای رستورانی، بوی ادویه و کاری و تندوری، به مشام نرسه.


غذاهای هندی هم با برنج و بسمتی گره خورده و بریانی‌های هندی و برنج کاری، جزو خوراکی‌هایی هستند که خود انگلیسی‌ها به شدت به سمتش تمایل دارند. به قولی، یه ضرب‌المثل سواحیلی هست که میگه برنج همون برنج. اما هزار راه برای پختنش وجود داره.


یکی از همین محبوب‌ترین خوراکی‌های متنوع دنیا، سوشیه. ماده‌ی اصلی سوشی، برخلاف تصور ماهی نیست؛ برنجه و برخلاف یک تصور اشتباه دیگه، سوشی خوراکی ژاپنی نیست؛ در اصل ریشه‌های این غذا از چین میاد. توی دوره‌های خیلی دور، اطراف رودخونه‌ی منونگ، ماهی‌گیران سیدفود می‌فروختن. یعنی غذاهای داشتن که اطراف رودخونه می‌فروختن. خیلی سریع درست میشد و همون اطراف می‌فروختن.


منونگ یه رودخونه‌ی مهم توی آسیاس که از لائوس، کامبوج، تایلند، میانمار و چین؛ رد میشه. اطراف رودخانه ماهیگیرا وقتی ماهی رو از آب می‌گرفتن؛ اون رو به نمک غش نمی‌کردن و تو آب نمک می‌خوابوندن. بعدشم دورش رو با برنج پخته می‌پوشاندند و توی یه ظرفی می‌ذاشتن و اون ظرف و حسابی چفت و بست می‌کردن که توش هوا نره. بعد یه مدت که برنج تخمیر میشد؛ اون ماهی آماده‌ی فروش می‌شد. مشتریان قبل از سرو برنج‌های دور ماهی می‌ریختن دور و بعدش ماهی رو خالی خالی می‌خوردن. این بوی مونده‌ی ماهی که با بوی ترش برنج، ترکیب شده بود؛ یه بویی شبیه بلوچیز می‌داد و برای مشتری‌های چینی و مردم ناحیه‌ی رودخونه‌ی منونگ یه بوی خوشایند و مطلوب بود. به این ظرفی که این مدت، ماهی توش با برنج می‌موند تا عملیات ترش شدن و تخمیر اتفاق بیفته. این ظرف اسمش سوشی بود. سوشی از سواحل اطراف رودخونه‌ی منونگ به ژاپن رفت و ژاپنیا با ایده‌ی استفاده از برنج سرکه‌ای، دیگه برنج دور ماهی رو دور نمی‌ریختن و برنجش رو با همون ماهی مصرف می‌کردن.


نمی‌خوام داستان سوشی رو تو این قسمت زیاد باز کنم. چون می‌خواستم اختصاصا توی قسمت خاص در موردش جداگونه صحبت کنم. از هزار سال پیش همزمان با وقتی که آبجو توی خاورمیانه و غرب مد بود؛ عرق برنج و شراب برنج، توی شرق آسیا رواج‌داشت. ساکی معروف‌ترین نوشیدنی آسیایی که ما می‌شناسیمش. مثل آب جو، اولین ساکی‌ها با جویدن برنج قهوه‌ای و با آب دهن و تف درست شدن. دقیقا مثل آب جو که راهب‌ها توی کلیساها توی ترویجش نقش داشتن و ازش یه تجارت پر سود ساخته بودند.




شینتوها اما با ربط دادن ساکی به مراسم مذهبی خودشون، بازار و بیزینس ساکی و انحصاری کردن و خودشون اون رو توسعه دادن. البته همین موضوع، نیاز به تولید برنج و اهمیت برنج رو بیشتر کرد. با شروع جنگ‌های جهانی و ورود ژاپن به این جنگ‌ها، ساکی به غرب دنیا رفت. اروپایی‌ها باهاش آشنا شدند و مردم شرق آسیا با ویسکی و آبجو و شراب آشناشدن. ساکی توی فرهنگ ژاپنی، توی سفره‌ی ژاپنی، یار جدانشدنی سوشیه. برنج، بخش جدایی ناپذیر از زندگی ژاپنی‌ها شده و به بچه‌های ژاپنی آموزش داده میشه که به برنج احترام بذارن. انگار که از بزرگان خانواده باشه برنج. و میگن اونی که برنج رو ضایع کنه و هدر بده یا کور میشه یا به جهنم میره یا با آسیاب پودر میشه. حتی نماد سال نوی ژاپنی‌ها, یک طناب به هم بافته شده است که جنس اون طناب از کاه برنجه.


برنج توی ژاپن مورد احترامه و همیشه به بزرگی ازش یاد میشه. حتی چند تا اسم مشهور ژاپنی وجود داره که به برنج ربط داره. توی ژاپن اسم‌های تویوتا و هوندا، فامیلی‌های معمولین و رواج دارن تو این کشور. از قضا، دوتا خانواده‌ی بزرگ ژاپنی هم هستن که اسماشون، هوندا و تویوتاس که تونستن توی صنعت ماشین سری توسرا دربیارن. کلمه‌ی هوندا به معنی مزرعه‌ی اصلی برنجه و تویوتا یعنی مزارع برنج فراوان. فرودگاهی که قسمت بشه بری، ژاپن اون زمینی که توش فرود میان؛ اسمش ناریتا به معنی زمین وسیع برنج. احترام به برنج، یه سنت قدیمی ژاپنیه. هر روستایی یک زیارتگاه داره به اسم ایناری که مخصوص خدای برنجه.


یه خدای دیگه هم دارن که اسمش جیزو هست که میگن این خدا همیشه پاهای گل‌آلود داره. یه داستان دربارش هست که میگه یه بار یه پیرو و طرفدار جیزو مریض میشه؛ بنابراین جیزو تمام شب رو روی زمین‌های برنج اون بیمار کار می‌کنه. بخاطر پاهای گلی جیزو، کشاورز بعد کاشت، رسم دارن که به سمت هم گل پرتاب کنند و هم به سمت شمایل جیزو هم گل پرتاب می‌کنند. به امید اینکه جیزو، از شالیزارهاشون محافظت کنه.


یه ضرب‌المثل ژاپنیه که میگه شانس، مثل یه کلوچه برنجه که یکهو می‌پره تو دهن آدم. یا یه افسانه‌ی دیگه هست که بین مردم فیلیپین خیلی محبوبه. درباره‌ی یه دختره به اسم آگما. این دختر آگما نشسته بود لب چشمه و پاهاش رو آویزان کرده بود روی چشمه. یعنی پاش روی چشمه بود. خیلی هم ناراحت و غمگین به نظر می‌رسید. خونواده‌ی اون سال‌ها بود که برده‌ای یه آدم ظالم و زورگو بودن. اربابشان خیلی ظالم بود. عین یک حیوان از اینا کار می‌کشیده. مادرش زیر بار همین فشار از دنیا رفته بود و برای پدرش دیگه جونم نمونده بود و خیلی پیر شده بود. آگما خیلی ناراحت لب این چشمه نشسته بود. اشکم تو چشماش حلقه زده بود. درست تو همین لحظه، از جلوی چشماش روو آب چشمه، یه خوشه‌ی طلایی رد میشه. آگما میاد این خوشه‌ی طلایی را از آب می‌گیره؛ می‌بینه که این یه خوشه‌ی برنج طلاییه. اون رو توی خاک میکاره دونه‌هاشو. یه خوشه تبدیل میشه به دو تا خوشه. دوتا میشن چهارتا. چهارتا میشن هشتا و در عرض چند سال اندازه‌ی کلبه شون، دونه‌ی طلایی برنج داشتن. آگما دونه‌هارو می‌بره می‌فروشه و پدرش رو از بردگی اون ارباب آزاد می‌کنه.


هندیا هم کم افسانه ندارن درباره‌ی برنج. ولی یه افسانه هست که هندی‌ها با همین افسانه به بچه‌هاشون ریاضی رو هم یاد میدن. توی این افسانه میگه که یه زمانی یه پادشاهی توی هند وجود داشت که علاقه‌ی زیادی به شطرنج داشت و عادت داشت آدم‌های باهوش رو به بازی شطرنج دعوت کنه. یه روزی یه آدم حکیمی که مسافر شهر بود؛ شاه دعوتش می‌کنه به این چالش مسابقه‌ی شطرنج.اون مسافرهم این بازیو تمام طول عمرش با مردم کل جهان انجام داده بود و بازی کرده بود و خیلی با اطمینان خاطر و خوشحالی چالش پادشاه رو قبول می‌کنه. پادشاه با مسافر شرط می‌بنده که اگه بازی رو اون ببره؛ شاه هر چی ازش اون بخواد بهش بده. مسافرهم خیلی با تواضع میگه من چیز زیادی نمی‌خوام فقط چندتا دونه برنج ازت می‌خوام. اینجوری که اگه من ببرم به ازای هر مربع شطرنج تو خونه‌ی اول یه دونه میذاری تو خونه‌ی دوم دو تا میذاری همینجوری الی آخر تا شطرنج، خونه‌ی شصت و چهارمش پر بشه. شاه بدون هیچ فکری، درخواست مسافر رو قبول می‌کنه. پادشاه که بازی رو باخت؛ مجبور شد که به قولش عمل کنه. دستور داد یک کیسه برنج رو به صفحه‌ی شطرنج بیارن. با قرار دادن دونه‌های برنج طبق ترتیب اینجوری بود که یه دونه تو مربع اول، دودونه توی مربع دوم، چهار تا دونه توی خونه‌ی سوم، هشتا دونه تو خونه‌ی چهارم، همینجوری تا خونه‌ی . هر چی خونه‌ها رو جلوتر رفتن، تازه پادشاه دو هزاریش افتاد که چه قولی داده و نمی‌تونه عملیش کنه. چرا؟ چون تو خونه‌ی بیستم، شاه باید یه ملیون دونه برنج می‌ذاشت. تو خونه‌ی چهلم شاه باید یه میلیارد دونه برنج می‌ذاشت و تو خونه‌ی آخر یعنی خونه‌ی شصت و چهارم پادشاه باید هجده‌هزارمیلیارد دونه برنج، می‌ذاشت که معادل دویست و ده میلیارد تن برنجه و این مقدار برای پوشاندن کل قلمرو هند، با یه لایه برنج کافی بود. فکر کن. هند به اون بزرگی. همون موقع بود که حکیم به پادشاه گفت که لازم نیست بدهیت رو فورا با من صاف کنی؛ می‌تونی خورد خورد و به مرور زمان این برنج ها رو به من بدی و به این ترتیب بود که اون مسافر تبدیل شد به ثروتمندترین مرد دنیا. کسی که حتی شاه هند بزرگ، بهش بدهکاربود.




همه‌ی اینا رو گفتم. از کل دنیا گفتم. از قصه هاشون گفتم. الان دیگه وقتشه که از برنج و قصه‌هاش توی ایران براتون بگم. از گیلان و مازندران و اون خطه‌ی سبز شمال. و رسم و رسومای قشنگشون. از کمرهای خمیده و دست‌های سبز و چکمه‌های گلی. گیلان و مازندران، از مهم‌ترین خاستگاه‌های کشت برنج توی ایرانن؛ ولی متاسفانه از زمان آشنایی گیلانیا با کشت و تولید برنج، هیچ مدرکی وجود نداره.




توی کتاب فرهنگ خوراک مردم گیلان، گفته شده توی زمان انوشیروان، برزویه طبیب، برنج رو به همراه کلیله ودمنه، برنج رو از هندوستان با خودش به ایران آورد. برنج از اواخر ساسانیان توی گیلان متداول شده بود و قوت غالب مردم این ناحیه را تشکیل می‌داد. از دوره‌ی سلوکی تا دوره‌ی اشکانیان، توی محدوده‌ای که امروز بهش میگیم جلگه گیلان، مخصوصا تو شرق سفیدرود که استقرار انسانی پا گرفته بود و اونجا داشتن زندگی و کشاورزی می‌کردن؛ یه نظام اقتصادی کارآمد، بر اساس و پایه‌ی کشت برنج، تو اون ناحیه تشکیل شده بود و توی زمان ساسانی داشت نهایت قدرتش رو نشون می‌داد. روش زندگی گیلانیان تا اواخر دوره‌ی ساسانی، بر پایه‌ی پرورش دام، شکار و جمع‌آوری محصولات جنگلی بود؛ اما دیگه از اون موقع به بعد برنج شده بود رکن اساسی غذای مردم گیلان.




ابن اثیر توی حوادث سال سیصد و بیست هجری قمری نوشته؛ مردابی در سال سیصد و بیست، قاصدی به نام ابن‌جعد را نزد برادرش وشمگیر در بلاد گیلان فرستاد و او را نزد خود فراخواند. قاصد هنگامی او را یافت که همراه جمعی دیگر با لباس‌های مندرس و وضعی رقت بار، سرگرم برنج‌کاری بودند. اگه این خبر درست باشه؛ یعنی سال سیصد و بیست هجری قمری، زمین‌های کشاورزی توی گیلان وجود داشتن.


یاوردهی، از بزم‌های مخصوص برنج کارای گیلانیه که توی کشت و کار برنج نقش مهمی داره و اردیبهشت و خرداد اوج زمان اجرای این رسم قدیمیه. برنج کاری یکی از سخت‌ترین کارهای کشاورزیه. در واقع هیچ کدوم از گروه‌های کشاورزان به اندازه‌ی شالیکارها، برای تولید محصول خودشون به زحمت نمی‌افتند. اگه بخوایم زمانی برای شروع کار برنج، در نظر بگیریم تا زمانی که این محصول به بازار میرسه باید گفت نزدیک به ده ماه این فرایند طول میکشه که یه فرایند زمانبره توی کشاورزی.


براساس یک سنت قدیمی، آماده‌سازی زمین شالیکاری، به دوش مرداس. اما کار نشا و دو مرحله‌ی وجین شالیزارها، به عهده ی زناس و اونا به تنهایی باید کار پر زحمت و زمان برنشا و وجین رو انجام بدن.


از اونجا که شالیکاری تو زمین‌های باتلاقی، خیلی سخته و وقت می‌بره؛ زنای گیلانی توی گذشته‌های دور، رسمی بنا گذاشته بودند که بتونن بدون پرداخت هزینه‌ای زمان کشت رو جلو بندازن و مدیریت کنن. اسم این رسم، یاوردهیه. یاوردهی رو باید از مهمترین آیین‌های کار و شالیکاری سنتی توی گیلان بدونیم. اگه همه ساله این رسم اجرا نمی‌شد؛ اصلا معلوم نبود یک خانواده کشاورز بتونه کل زمینهای خودش رو توی اون سال زیر کشت ببره یا نه. یاوردهی چه شکلیه؟ وقتی که زمان نشا نزدیک میشه، خانم‌های هر روستا و حتی خانم‌های روستاهای مجاور، با هم قرار می‌زارن توی نشا و وجین شالی‌کارها با هم همکاری کنند. این یه قول شفاهیه که بین اونا بسته میشه و توی روز مقرر، توی شالیزار حضور پیدا می‌کنند و در عرض یکی دو روز، کل شالیزاررو زیر نشا می‌برند. بعد از اینکه کار تموم میشه و نوبت به نشاکاری توی خانواده‌ی بعدی می‌رسه و همین اتفاق اونجوری ادامه پیدا می‌کنه تا کار نشا برنج همه‌ی شالیزارهای روستاها و روستاهای اطراف، تموم بشه.




رسم یاوردهی باعث شده تا همه شاهد به وجود اومدن یه فرهنگ ویژه و ترانه‌های مفرح و متنوع شالیکاری باشیم و همینطور همبستگی روستایی ها رو با هم به چشم ببینیم. یه چیزی شبیه رسم ژاپنی‌های برنج‌کاره که به خاطر کشت برنج، همیشه سعی می‌کنن به هم کمک کنن و با هم اختلاف نداشته باشند. حتی اگه اختلافی بین اهالی روستاها و خونواده‌ها پیش بیاد؛ سعی می‌کنن سریع اون مشکل رو حل کنند تا به کشت برنجاشون آسیبی نرسه. این مردم، نقطه‌ی اشتراکی دارن، به اسم برنج. محلی ها وقتی به هم می‌رسن، میگن یاوران سلام.یاوران خسته نباشید. یاوران خدا قوت. در واقع زن‌های شالیکار، با این جمله‌ها به یکدیگر خوش آمد میگن و آخرشم که می‌خوان برن و از هم جدا شدند با همین جمله‌ها از همدیگه خداحافظی می‌کنن. از رسمای ریز دیگه‌ای که تو شالیکاری وجود داره؛ اینه که همین که سپیده سحر بیرون میزنه؛ زنای شالیکار برای یاوردهی به زمین‌های کشاورزی مورد نظر میرن و کار نشارو شروع می‌کنن. خانم صابخونه یا صاحب کار، وظیفه داره تا صبحونه‌های مفصلی برای مهموناش تدارک ببینه که شالیکاران این صبحونه رو به خاطر تنوع بالاش و به خاطر اینکه خیلی زیاده و سیر میشن؛ بهش میگن ناهار. البته تو همین روز، صاحب کار وظیفه داره که ناهارم بده. ولی خب اونا به همون صبحونه هم میگن ناهار. این زن‌ها وقت نشا مدام با هم آواز میخونن، می‌رقصن، میگن، می‌خندن، جوک تعریف می‌کنند. تا این سختی کار کم بشه و همین امر باعث میشه که بین اینا یه پیوند و دوستی شدیدی به وجود بیاد.




اینا به دسته‌های برنجی که نشا می‌کنن، میگن توم. بعضی وقتا بین این توم ها یه سفید رنگی وجود داره که به سفید توم معروفه. کسی که سفید توم رو پیدا کنه اون رو به یمن پربرکتی محصول سال، می‌بره می‌ذاره زیر پای صاحب زمین. صاحب زمینم طبق رسمی که بینشونه به اون کسی که این توم رو پیدا کرده یه هدیه‌ی ویژه و خاص میده. توی مراسم عروسی که بین شمالی ها رسم داره، مخصوصا گیلان و ناحیه‌ی رودسر. یه مراسمی هست که بهش میگن پاگشای عروس. رسم اینجوریه که خونواده‌ی تازه داماد یه روز قبل از نشا شالیزار، یه کسی رو به عنوان پیام‌رسان به خونواده‌ی تازه عروس می‌فرستن تا از نوعروس برای شالیکاری تو زمین پدرشوهرش، دعوت کنن. تازه عروس هم صبح روز بعد، با یکی از زن‌های فامیل مثل خواهرش، دخترخاله‌اش، مامانش یکی، میره تو همون شالیزار پدرشوهرش و با بقیه‌ی اهالی شروع می‌کنه به کار نشا. وقتی همه‌ی زنا برای خوردن صبحونه، دست از کار می‌کشند، تازه عروس همونجوری به کارش ادامه میده. به قولی می‌خواد سنگین رنگی باشه تا موقعی که مادر یا خواهر داماد بیان و دستشو بگیرن و روش رو ببوسند؛ اون رو برای صبحونه دعوت کنن. تو این روز، خونواده‌ی دوماد، وظیفه دارن که به نوعروس هدیه و شیرینی بدن.




به نظر من خیلی رسم جالبی و حیفه که واقعا این رسم‌ها رو ازش هیچی ندونیم و حتی من دلم میخواد که اصلن یادم باشه، یه روز مثلا این کرونا نبود. خرداد یا اردیبهشت، برم شمال. سرزمین‌های برنج. این رسم رو ببینم. نمی‌دونم هنوز هست یا نه ولی اینجوری که من خوندم هستن نواحی‌ای که این رسما رو به جا میارن.




توی روستاهای مازندران و گیلان، از این جشن‌ها و رسم‌ها که با برنج گره خورده خیلی زیاده. یکی دیگه از این جشن‌ها، جشن نشاست. که روزی که نشا رو توی خاک کاشتن، اهالی روستا توی میدون اصلی آبادی، دور هم جمع میشن و هر شالیکار،یه مقدار برنج میاره. شده اندازه‌ی یه مشت. همه‌ی برنج‌ها رو توی یه دیگ می‌پزن و اسم این برنج میشه نشاپلا. توی این روز، مردم لابه‌لای بوی علف و هیزم زیر دیگ و صدای چهچه پرنده‌ها و بالای برگا، آواز میخونن. ترانه می‌خونن. می‌رقصن. با هم مسابقه طناب کشی برگزار می‌کنن. توی این روستا، پیرای روستا دست به آسمون می‌برند و برای برکت زمیناشون کلی دعا می‌خونن. برای خوشبختی جووناشون دعا می‌کنن. خلاصه رسمای جالبیه.




هممون می‌دونیم دیگه! گیلان که همیشه روزاش ابریه. اکثر مواقع بارون میاد و خیلی کم پیش میاد که آفتاب بزنه بیرون. وقتی که توی گیلان بارون خیلی زیاد بباره. مخصوصا مواقعی که نیاز به بارش بارون نباشه یا بارون مانع کشت برنج بشه، یه آیینی دارن به نام آیین آفتاب خواهی که محلی‌ها اجراش می‌کنن. به این آیین میگن آیین الهی خوردتاوه. از این آیین‌های سنتی گیلانه که به معنای (الهی آفتاب بتابست). یعنی دعا می‌کنن که انشالله که روز آفتاب بیاد به این زودی. این مراسم با نقش‌آفرینی نوجوونا و جوونا و بچه‌های روستا گره خورده. اینا چیکار می‌کنن؟ میان یه دسته‌ی نمایش تشکیل میدن که یه خواننده‌ی اصلی داره. به همراه بقیه‌ی گروه که وظیفشون شادی کردن و پایکوبی و رقصه، توی روستا خونه به خونه میرن و می‌گردن و از اهالی هم میخوان که جمع بشن دورشون. هرچی هم مردم بیشتر جمع شن، این نشون از خوش‌یمنیه و مطمئن میشن که قرار که مشکل ناشی از بارون حل بشه. هر خونه‌ای هم با توجه به وضعیت اقتصادیش، به گروه گندم میده؛ آرد میده؛ تخم‌مرغ میده؛ شکر میده. بعد انجام این مراسم و گردش دسته جمعی تو کوچه‌ها و خیابونا، آرد و تخم‌مرغ رو به زنای با تجربه‌ی روستا میدن. اونایی که آشپزی شون خوبه و دست‌پختشون خوبه. اونام با مواد، خمیر نون درست می‌کنن. توی نونم یه سکه‌ی کوچیک میذارن و با روشن کردن آتیش، مراسم پخت نان برگزار میشه. وقتی که پختن نون تموم شد. همه دسته‌جمعی میرن مسجد محل و نون رو شروع می‌کنن و قل میدن. بر اساس اعتقاد اونا اگه نون به رو بیفته، نیت اونا که درخشش آفتاب و پایان بارندگیه، برآورده می‌شه. اما اگه نون به پشت بیفته، دلیل این که قرار نیست به این زودیا دعاشون برآورده بشه و حالا حالاها قرار بارون بیاد. بعد از انجام مراسم اون رو تقسیم می‌کنن به این افراد و سکه‌ای که داخل نون پیدا میشه، نصیب هر کسی که بشه، نشون از خوشبختی و بهبود وضعیت اون آدمه. بقیه هم میرن بهش تبریک میگن. روش می‌بوسن و ازش می‌خوان که تا برای اونام دعا کنه.




یه شکل دیگه‌ای از همین آیین آفتاب خواهی توی شمال برگزار میشه که اونم بازم به شکل گروهیه که برگزار میشه که مردم به شکل نمادین به نشانه‌ی اینکه مدتی که آفتاب نتابیده و همه چیز پوسیده شده و دیگه رنگ و بو نداره؛ لباس‌های ژنده و پوسیده می‌پوشند و وانمود میکنن که می‌خوان از این روستا برن. یه عده میان که معمولا آدمای معتمد اون محلن یا ریش سفیدهای روستا، میان جلوشون رو می‌گیرن و به اصطلاح ضامن میشن که روستارول نکنید ونرید. ما قول میدیم که حتما تا هفته‌ی دیگه آفتاب بیاد. خیلی رسمای جالبیه! واقعا حیفه! واقعا حیف که از دست بره. من نمی‌دونم راهش چیه جز اینکه اینا رو من بازگو کنم و بقیه بشنون و اونایی که توی شمالن یا زمین‌های برنج دارن، اگه اجرا نمی‌کنن، دوباره این رسم‌ها رو اجرا کنن و به بچه‌هاشون یاد بدن.




جشن خرمنم، یکی از جشن‌ها و آیین‌های سنتی گیلانه که هر سال توی نیمه‌ی شهریور برگزار میشه. این جشن نماد تلاش، خستگی ناپذیری و قدرشناسی مردم گیلانه. جشن خرمنم توی گیلان، از دوره‌ی قاجار تا امروز، طولانی نیست. یعنی یه رسم جدیده. آخر فصل زراعی، بعد از یه دوره‌ی کاشت و داشت و برداشت، برای فراغت از کار سخت و پر زحمت شالیکاری، توی شالیزارها، دور هم جمع میشن. از قدیم توی گیلان رسم بوده که وقتی درو تموم میشه و کشاورزا برنج رو جمع می‌کنند؛ آخرین خوشه‌ی برنج رو ببرن و با خودشون توی خونه بذارن و توی فضای آزاد خونه یه جایی که در معرض دید همه باشه؛ قرار بدن. به اعتقاد کشاورزان گیلانی، نگهداری آخرین خوشه‌ی برنج، باعث خیر و برکت اون سال میشه. این خوشه به مدت یک سال، توی خونه‌ها میمونه و سال بعد، برنج اون خوشه رو جدا می‌کنن. مقداریش رو به گاونرشون که زمین رو آماده‌ی کشت می‌کنه میدن. مابقی روهم به نیت برکت، توی خزانه‌ی برنج سال جدید می‌ریزن می‌کارن.




اما یه جشن جوکل هست. این خیلی دیگه جشن قدیمیه و از مهم‌ترین جشن‌هاست که دیگه واقعا داره کم کم از بین میره رسمش. جوکل به معنی جوونه‌ی نارس برنجه که وقت رسیدن فصل برداشت و حاصل چند ماه کار بی‌وقفه‍ی کشاورزان رو نوید میده. جوکل از دو کلمه‌ی محلی جو به معنی برنج و کل به معنی کال و نارس، تشکیل میشه. قدیمی‌ترین سنت توی کشت برنج گیلان هم همین جوکل چینیه. توی این آیین، شالی‌کارای گیلانی به نشونه‌ی شکرگذاری، یه بخشی از اولین محصول نورسیده‌ی برنج که برنج نارس سبزه؛ درو می‌کنن و به عنوان تحفه‌ی خوشه زدن محصول، پیش کدخدای بزرگ محل می‌برن و در قبالش یه هدیه‌ای چیزی، دریافت می‌کنند.




قدیما جوکل به عنوان یه خوراکی خوشمزه و پرخاصیت به شکل تنقلات و آجیل کاربرد داشت. جوکل رو با مغز گردو، شیره‌ی خرمالوی جنگلی که یه نوع دوشاب محلیه و شکر مخلوط می‌کنند و به عنوان شیرینی توی جشن جوکل مصرف می‌کنند و به هم دیگه تعارف می‌کنند و به همدیگه هدیه میدن. روز قبل از جوکل‌چینی، اگه شهری عروس داشته باشه، عروس شهر از دوستاش و دخترای فامیل داماد، برای خوشه‌چینی دعوت می‌کنه. اونا قبل از طلوع آفتاب، حدودا دوازده دختر به خونه‌ی عروس می‌رن. بعدش باهم به شالیزار میرن و چند ساعت به صورت دسته جمعی خوشه‌ها رو از ساقه‌های برنج که توش جوکل هست جدا می‌کنن تا باهاش شیرینی و غذا بپزن. توی همین جوکل‌چینی یه سنت همسریابی هم مرسوم بود که پسرهای جوان، وقتی که می‌رفتن جوکل‌کوبی کنن، دستمال تمیزی رو به دست یکی از دختر بچه‌های کوچیک محل، برای دختری که دوستش داشتند و مدنظرشون بود، می‌فرستادن. اگه دختر دلش با اون پسر بود. اگه دوسش داشت. یکمی جوکل توی دستمال می‌ریخت و با همون دستمال و با همون دختری که به عنوان قاصد اومده بود؛ برای پسر پس می‌فرستاد.




شالیزار، نماد فرهنگ و سنت مردم خطه‌ی شماله. مخصوصا گیلانیا. از این زمین‌ها توی تاریخ گیلان، میشه کلی داستان سرگذشت زن و مردهایی رو بیرون کشید که عمر خودشون رو پای ساقه‌های برنج سپری کردن. مردایی که زمین رو شخم زدن. آماده‌ی کاشت کردند و زنان که ساعت‌ها تو زمین‌های باتلاقی و سخت مشغول نشاکاری شدن. این زمینا انقدر چسبناکن حتی نمیشه راحت توش قدم زد. پیرزنای که به خاطر همین کارهای شالی‌کاری و اون خم‌شدن طولانی مدت تو این همه سال، باعث شده که توی دوره‌ی پیری یه کمر خمیده داشته باشن که دیگه نتونه صاف بشه و صاف راه برن. اسم دونه‌ی برنج از ریشه‌ی سانسکریت وری هیز که توی پارسی کهن به گونه‌ی بریزی و توی پارسی میانه به گونه‌ای برینج، تغییر شکل داده. توی پارسی دری به ریخت کرنج و گرنج دراومده و حتی گیلانی‌ها بهش میگن بج.


فردوسیم وقتی از برنج، توی شعراش اسم برده، نمیگه برنج، بهش میگه کرنج. مثلا یه نمونه هست که میگه (بیاراستندش دبیر و وزیر، کرنجش بودی خوردن و شهد و شیر).


بر اساس همین حرفایی که تو شاهنامه هست؛ میشه فهمید که ایرانیا دست کم از زمان ساسانیان برنج رو می‌شناختن و می‌خوردن وبا شهد مصرف می‌کردن.




یه داستان جالب برای آخر این قسمت بگم که به ملا نصرالدین ربط داره. یه روزی توی فصل بهار، که توی شهر جشن برگزار شده بود؛ مولانا نصرالدین خوشحال دلش رو برای این جشن صابون زده بود و دلش می‌خواست که توی این جشن شرکت کنه. اون لباسای پاره و کهنه همیشه تنش می‌کرد و با همین لباسا رفنت به اون جشن. وقتی می‌خواست وارد مجلس بشه؛ صاحب‌خونه یه نگاهی به لباساش انداخت عصبانی شد و گفت کجا داری میری؟ تو اصلا با این لباسا نمیتونی بیای این تو. ملا تعجب کرد و گفتش که چرا نمی‌تونم بیام توی مهمونی؟ اون گفت که افراد فقیر با این لباساشون، اجازه ندارند وارد این مجلس بشن. ملانصرالدین هم خیلی دلش شکست و با یه حالت ناراحت به خونش برگشت. اما دست بردار نبود. واقعا دلش می‌خواست که توی مهمونی شرکت کنه. گفت چیکار کنم؟ چیکار نکنم؟ یهو به ذهنش رسید که بره از خونه‌ همسایه و یه دست لباس شیک و نو قرض بگیره. اونارم می‌پوشه و برمی‌گرده میره مهمونی. صاحب مجلسم که ملارو میبینه، اصلا با اون لباس نمیشناستش، راش میده و حسابی ازش استقبال می‌کنه و بهش روی خوش نشون میده و با بهترین میوه‌ها و غذاها ازش پذیرایی می‌کنه. ملانصرالدین هم وقتی می‌فهمه که صاحب مجلس به خاطر لباساشه که به اون عزت و احترام می‌ذاره؛ شروع می‌کنه که روی آستینش، برنج می‌ریزه و به آستین میگه آستین نو بخور پلو. آستین نو بخور پلو. صاحب مجلس که از این کار ملا تعجب کرده؛ بهش میگه چرا به لباست داری غذا میدی؟ ملاصرالدین هم میگه که منو یادته؟ من همونیم که لباسهای کهنه پوشیده بودم و اومدم دم خونتون. حاضر نشدی منو راه بدی. من همونم الان با لباس گرون اومدم. شیک پوشیدم. من رو راه دادی تومجلست. تازه غذای گرون می‌ذاری جلوم. پس به من احترام نمی‌ذاری؛ به خاطر لباسامه که من رو راه دادی. خب این لباسا حق دارن که از این غذا بخورن. از اون موقع دیگه اگه کسی به خاطر لباساش به او احترام و عزت بذارن؛ ضرب‌المثلی که الان براتون گفتم (آستین نو بخورپلو) رو براش به کار می‌برن. لباس پلوخوری هم از این داستان میاد. که برنج اون موقع یه غذای اعیانی بود و مجلسی. توی مهمونیا فقط سرو می‌شد. برای همین وقتی می‌خواستن برن مهمونی، می‌گفتن بریم لباس پلوخوریمون رو تنمون کنیم.




این قسمت از داستان برنج رو هم براتون گفتم و توی دوبخش پرونده‌ی برنج رو می‌بندم. توی این دو تا بخش، به صورت کلی در مورد برنج، رفتارش، که چجوری کشت میشه؟ چجوری برداشت میشه؟ از کجا اومده؟ چرا چینی‌ها و ژاپنی‌ها دوسش دارن؟ چجوری از چین به ایران واروپا رسید؟ تو آمریکا چه اتفاقی واسش افتاد؟ برده‌داری و برده‌ها چه نقشی توش داشتن؟ براتون گفتم. از رسم و رسومی که توی ایران ازش استفاده میشه توی برنجکاری گفتم. خلاصه امیدوارم این قسمت یه دید جدید و نوعی رو نسبت به برنج برای شما باز کرده باشه. و یه سری بعد وقتی دارین پلو می‌خورین، آلبالو پلو می‌خورین، زرشک پلو می‌خورین؛ یه جور دیگه به این غذاها نگاه کنین.




بقیه قسمت‌های پادکست مزگو را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید:

https://castbox.fm/episode/قسمت-چهاردهم%3A-داستان-برنج-پررنج،-بخش-دوم-id2674042-id419047689?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%87%D9%85%3A%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AC%20%D9%BE%D8%B1%D8%B1%D9%86%D8%AC%D8%8C%20%D8%A8%D8%AE%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85-CastBox_FM