قسمت هفدهم: داستان هندوانه یلدایی


امروز می‌خوام داستان این میوه‌ی شیرین و جذاب و فریبنده رو با یه قصه‌ی تلخ شروع کنم. قصه‌ای که شاید ما زیاد لمسش نکرده باشیم اما وقتی من خوندم و فهمیدمش تا مدتی به مانیتور خیره مونده بودم‌.

این قصه رو از زبان یه تاریخ‌نگار آفریقایی آمریکایی براتون تعریف می‌کنم که توی یه روزنامه‌ی آمریکایی نوشته شده. اون اینجوری تعریف می‌کنه.

دستم روی سینی میوه معلق بود و می‌خواست یه تیکه از اون هندونه‌ی قرمز و جذاب رو برداره که یهو یه سفید پوست از کنارم رد شد و اومد اونجا وایستاد.

مکث کردم، تو اون لحظه اصلا برام مهم نبود که اون خانم یه همکاره و احتمالا مثل من روی خوردن یه میان‌وعده‌ی قبل از نهار، توی یه جلسه طولانی تمرکز کرده.

چنگالم رو با احتیاط از سمت هندونه دور کردم. به آناناسا نگاه کردم و آخر سر به جاش یه توت فرنگی برداشتم. توی اون لحظه انتخاب من یه قلمروی امن و ایمن بود.

در اون لحظه اضطراب باعث شد توی انتخابم و برداشتن یه تیکه هندونه تجدید نظر کنم. اون تصمیم من رو از لذت بردن از یه هندونه بازداشت. اونم تو یه روز گرم می‌سی‌سی‌پی بین اون همه جمعیت نویسنده‌ی فرهیخته.

با این که من اون روز در کنار خیلی از شُعرای سیاه‌پوست بودم ولی حضور این سفیدپوست‌ها، حتی این سفیدپوست‌های آگاه و دوست و آشنا و روشنفکر باعث شد که من یه لحظه مکث کنم و استرس و اضطراب بگیرم.

نمی‌خواستم نسخه‌ی بروزشده‌ای از اون کاریکاتورهای سیاه‌پوست‌هایی باشم که در حال رقصیدن و رقصیدن و رقصیدنن. اون هم از فرط شادی داشتن یه قاچ از یه هندونه‌ی آبدار.

یادم نمیاد این شرم هندونه چه وقتی توی غذا و ذهن من نفوذ کرد. من از بچگی و از زمانی که تا زانو توی ملخ بودم، مثلث‌های کوچیک هندونه رو توی ایوون‌ها و غذاخوری‌های محله می‌خوردم.

این تنها موردی بود که عادت ناپسند تف کردن علنی دونه‌ها توی خونه‌ی ما مجاز بود. مادرم روی میز آشپزخونه‌مون رو با روزنامه می‌پوشوند تا آب هندونه‌ای که از بازوی من میچکه رو بگیره.

اما می‌فهمیدم که اون روزها یه اتفاقی توی جمع خانوادگی ما، گردهمایی‌هامون یا حلقه‌ی دوستای سیاه پوست طبقه‌ی متوسطمون توی کارولینای شمالی در جریانه.

جایی که خانواده‌های سفیدپوست از مزرعه‌های آجری قشنگشون با ورود آدمایی مثل ما ازش فرار کرده بودن. با همه‌ی اینا بین دوران کودکی و جلسات کاری چیزی تغییر کرد.

شاید توی دوران اوباما بود، وقتی که مقامات دولتی مغرض و سفیدپوست و سیاه‌پوش اون موقع، دسته جمعی تصمیم گرفتند تا جوک‌های هندونه‌ای ریاست جمهوری رو توی فیسبوک پست کنن‌.

گیف‌های میمون موزخوار رو پخش کنن، بانوی اول مملکت رو به عنوان یه هیولا به تصویر بکشن و از همون روز بود که من بدون هندونه شدم.

روبرو شدن با ندای درونی، با ناله‌های برتری‌طلبانه سفید پوستا، کار واقعا سختیه. تمام روز سوءهاضمه‌ی خفیف داشتم اما ربطی به میوه نداشت.

ناراحتی عمیقی بود که من به عنوان یک مورخ سیاه‌پوست که تا قبل از این خودم رو آگاه و تکامل یافته می‌دونستم، تا این حد با یه کلیشه به هم ریخته باشم و شریک جرم بزرگ کردن این کلیشه‌ی هندونه شده باشم‌.

کلیشه‌ی هندونه! از دست خودم عصبانی بودم که به لفاظی‌های نژادپرستانه، اجازه داده بودم ذائقه‌م رو تسخیر کنه. درک این موضوع عجیب بود اما فهمیدم من اونقدر که فکر می‌کردم آزاد نیستم.




به نام خدا و سلام. من مریم فتاح هستم و به هفدهمین قسمت از پادکست مزگو خوش اومدین. مزگو اینجاست تا توی هر قسمت، داستان پس یه مزه و یه خوراکی رو برای شما تعریف کنه.

توی یلدای هزارو چهارصد، اینجا دور هم هستیم تا داستان یکی از میوه‌های یلدایی رو با هم مرور کنیم. پارسال داستان انار رو توی شب یلدا براتون تعریف کردم.

https://virgool.io/mazgoo-podcast/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%B1-b7uchxgbwp53

اگه اون رو نشنیدید، شنیدن اون توی شب یلدا می‌تونه دلچسب و هیجان انگیز باشه اما یلدای امشب میریم سراغ هندونه.

تو زرد از آب دراومد، ازدواج یه هندونه‌ی سربسته‌ست، هندونه زیر بغلم گذاشت، چه و چه چه… همه‌ی اینا نشون میده زبان و فرهنگ فارسی و ایرانی با هندونه‌ یه پیوند عمیق داره.

توی مهمونیا بین باباها و مردای فامیل یه کل وجود داره که ببینن کی همیشه بهترین هندونه‌ها رو انتخاب می‌کنه. خیلی از ما ظهرهای گرم تابستون، زیر بوی آب و خاک کولر دلمون نون و پنیر و هندونه می‌خواد.

یا شبای یلدا رو ببینید، با اینکه توی زمستونه و فصل هندونه نیست اما هندونه همیشه سر سفره‌ی ماهاست. خب آستیناتو بالا بزنین که قراره این قسمت داستان شیرین و آبدار هندونه رو از لای هزارتا قصه بکشیم بیرون.

داستان این مورخ سیاه‌پوست رو شنیدین. حتما براتون سوال شده که قضیه‌ی کلیشه هندونه چیه. یه ذره باید صبر کنید، برای فهمیدن کلیشه هندونه اول باید داستان هندونه رو بدونیم تا بهتر بتونید این قضیه‌ی کلیشه هندونه رو درک کنید.

بنجامین فرانکلین یه تکه کلام داشت که می‌گفت چه آدم، چه هندونه، هر دو رو سخت میشه شناخت.

بیشتر میوه‌ها تنوع چندانی ندارن، به سه چهار دسته تقسیم میشن اما خونواده‌ی ملون‌ها و هندونه‌ها، از تنوع بالایی برخوردارن. یه چیزی نزدیک هزارگونه ملون، خربزه، هندوانه، طالبی و این‌ها وجود داره.

بنابراین بیاین اول از نظر گیاه‌شناسی هندونه رو بشناسید. هندونه از خانواده‌ای میاد که خربزه و طالبی و کدو تنبل و کدو سبز و حتی خیار و خیار چنبر از همون خونواده میان.

اسم این خونواده‌ی بزرگ کیوکربیت هست که کیوکامبر هم از همین میاد دیگه، یعنی خیار. پس انواع کدوها از حلوایی و تنبل و سبز گرفته تا خیار و خربزه و طالبی همه خواهر و برادرها و دخترعمو پسرعموهای هندونه هستن.

ما هندونه رو در کنار خیار و کدو توی دسته‌ی صیفی‌جات قرار میدیم. اینا توی جالیز رشد می‌کنند، جالیز هم توی اشعار فارسی بهش پالیز هم میگن.

در اصل مزرعه‌ای هم هست این جالیز که توش هندونه، خیار، کدو، کلا صیفی‌جات میکارن. هندونه و خربزه به سرما خیلی حساس هستن برای همین توی نواحی گرمسیری و استوایی خوب رشد می‌کنند.

پابلو نرادا یه تعبیر قشنگی از هندونه داره و اون رو نهنگ سبز تابستونی صدا می‌کنه. همه‌ی ما ایرانی‌ها هم به لطف شرایط آب و هوایی و مراسماتمون می‌دونیم هندونه چیه و چه شکلیه دیگه، چه مزه‌ایه.

ایران سومین کشور تولیدکننده‌ی هندونه توی دنیاست. هندونه‌ یه میوه‌ی خیلی خیلی آب‌بره. قدیما به صورت دیم پرورشش می‌دادن برای همین کوچیکتر بود اما شیرین‌تر بود، خیلی شیرین‌تره.

اما الان حسابی بهش آب میدن برای همین شکل و شمایلش بزرگتر میشه و شیرینیش کمتر میشه طبیعتا، مثل این میمونه که توش آب ببندی دیگه و اکثر این هندونه‌ها به کشورهای اطراف و مخصوصا کشورهای عربی صادر میشن.

یه میوه با یه پوسته‌ی صاف و صیقلی و سبز که از داخلش یه گوشت کریستالی با یه بافت یخی شکل میزنه بیرون. شیرین و قرمز. بوش هم که دل از هر کسی به راحتی می‌بره.

این میوه انقدر خوشبوئه که ملکه آن بریتانیا همیشه یکی از این ملون‌های کوچیک رو توی جیبش داشت و به عنوان خوشبو کننده ازش استفاده می‌کرد. انگار مثلا یه عطریه همیشه همراهشه و این روزا اسم این میوه توی بریتانیا شده کویین آن پکت ملون، یعنی ملون توی جیب ملکه آن.

هندونه‌ها از شیرین تا تلخ و بی‌مزه دسته‌بندی میشن و خیلیاشون خوردنی نیستن اما خاصیت دارویی دارن.

مثلا هندونه‌ی جابانی که مال شهر جابان دماونده اما به خاطر تخمش کاشت میشه و ازش تخم جابونی یا جابانی به دست میاد که ما به اشتباه اون رو تخمه ژاپنی صدا می‌کنیم.

یا مثلا هندونه‌ی ابوجهل که بومی آفریقا و دریای مدیترانه‌ست و خاصیت دارویی داره و مزه‌اش هم عین زهرمار می‌مونه انگار، ما که نخوردیم بقیه می‌گن.

هندونه اصولا یه میوه‌ی شیرین و معطر و آبدار و خنک و به قولی جگر حال بیاریه که توی تابستون مرده رو زنده می‌کنه.

در کنار این خاصیت‌های منحصربه‌فرد این میوه، تاریخشم اندازه‌ی مزه‌ش جذابه. هزاران ساله که آدما از خوردن هندونه لذت می‌برن، اما کدوم آدما، تو چه تاریخی و اینکه هندونه اولین بار از کجا اومد؟

تلاش برای حل کردن این معما تا همین چند سال پیش ادامه داشت. سعی برای درک تاریخ عجیب و غریب هندونه تا همین چند سال پیش وجود داشت.

یعنی تا همین چند سال پیش کسی نمی‌دونست واقعا هندونه از کجا اومده ولی یه اجماع علمی و تاریخی بود که شک داشتن هندونه یا مال هنده یا مال آفریقا اما مطمئن نبودن.

خیلیا هم باور داشتن که اصلا ممکنه از چند جا اومده باشه، چرا فقط باید مال یه جا باشه. ممکنه هم مال هند باشه هم مال آفریقا باشه چون تنوع واقعا بالایی داره. پس ممکنه از هر جایی اومده باشه.

تو کشورای مختلف، زبان‌های مختلف هرکدوم هندونه رو یه چیزی صدا میکنن که ممکنه به هم ربطی هم نداشته باشه اما همه‌ی این اسم‌ها، یه چیزی یه نشونه‌ای یه سرنخی از هندونه رو به ما میده.

قبطی‌های مصر باستان بهش میگفتن بتوکه که عرب‌ها و عبریا اون رو قرض گرفتن و الان بهش میگن بتیخ یا بتیخ‌الهندی.

ترکا هم بهش میگن کاربوز که کاربوز از هموت خربزه‌ی خودمون میاد حالا به خربزه ترک‌ها چی میگن، نمیدونم. ایتالیایی‌ها هم بهش میگن کوکومرو، که از همون کیوکامبر میاد دیگه، خیار. یعنی همون از خانواده خیار و کدو و ایناست.

ایرانیا هم که بهش میگن هندونه یا هندوانه، یعنی باز معلوم میشه که ایرانی‌ها تا مدت‌ها فکر می‌کردن که هندونه مال هنده چون از هند اومده بود، حالا جلوتر میگم چرا.

برای همیناست من به اسم و ریشه‌ها علاقه دارم، چون تو خودشون یه داستانی دارن که مرتبط به مثلا به اسم اون میوه‌ست، به اون خوراکیه.

یه چیزی رو به ما نشون میدن، یه سرنخی به ما میدن، خود این اسما کلی داستان و اطلاعات تو خودشون دارن. بگذریم.

در کنار همه‌ی این قضایا، گیاه‌شناسا و چند پزشک دیگه هم که در مورد هندونه تحقیقات کرده بودن، هر کدوم یه حرفی زدن.

مثلا یک گیاه‌شناس سوئدی بود که پایه‌گذار نظام امروزی طبقه‌بندی گیاها و حیوانات بود. اون شروع به مطالعه‌ی هندونه کرد و اون فکر می‌کرد که هندونه مال جنوب ایتالیاست. اسم این گیاه‌شناس و پزشک سوئدی کال ون‌لینه بود.

اما بقیه همچین اعتقادی نداشتند، مثل فردی به اسم دیوید لیوینگستون. این آدم خیلی آدم جالب و عجیبیه. لیوینگستون یه دکتر اسکاتلندی بود و کاشف اکثر منطقه‌های مرکزی و جنوبی قاره‌ی آفریقاست.

در طول سال‌های هزار و هشتصد و چهل و یک تا هزار و هشتصد و هفتاد و سه، یه چیزی نزدیک سی‌سال، برای ترویج مسیحیت و جلوگیری از برده‌داری چند بار به آفریقا سفر کرد.

اون اغلب با یک گاری‌ای که یه گاو نر اون رو می‌کشید سفر می‌کرد، یه قایق کوچیکیم داشت که از رودخونه‌ها می‌گذشت باهاش اما سرزمین‌های وحشی و اطراف رودخونه‌های اون منطقه جوری بود که اون رو مجبور کرد که برای شناسایی بیشتر پیاده‌روی کنه.

این آدم عجیب دو سه سالی مفقود هم میشه و همه دیگه فکر میکنن که مرده ولی سه سال بعد این داستان، یه روزنامه‌نگار بریتانیایی خیلی اتفاقی اونو پیدا می‌کنه تو آفریقا.

که دیگه بعدش این دوتا باهم یکی میشن و میرن کشف مکان‌های جدید توی آفریقا که بعدها استنلی روزنامه‌نگار، همون بریتانیایی که پیداش کرده بود و باهاش همراه شده بود، اون منطقه رو به حوزه‌ی رود کنگو معرفی کرد.

آخر سر این دیوید وینگستون هم بر اثر بیماری مالاریا تو همون آفریقا می‌میره و از اون به عنوان یکی از قهرمان‌های ملی بریتانیا همیشه یاد میشه.

حالا همین آدم، در موردش که صحبت کردم یه چیز جالبی در مورد هندونه کشف کرد اونجا. این آدم توی خاطراتش درباره‌ی اولین مواجهه‌ش با هندونه چی میگه؟

اون یه ماجراجوی بریتانیایی بود اما ناخواسته‌ یه مشاهده‌ی علمی رو توی صحرای کالاهاری رقم زد. اون نوشته اما عجیب‌ترین گیاه این صحرا، کنگوه یا کم است.

روزهایی از سال که زیاد از حد تصور بارون می‌باره، کل زمین‌های این منطقه رو گیاهایی می‌پوشونن که از هر حیوون و انسانی توی منطقه میان تا از این میوه‌ی عجیب لذت ببرند.

البته همه‌ی اونا شیرین و قابل خوردن نیستن اما مردم با ایجاد کردن یه شکاف توش و فروکردن زبونشون توش، می‌فهمن که آیا شیرینه یا نه اگه شیرین باشه می‌فهمن سالمه، اون رو می‌چینن و با خودشون می‌برن.

این مشاهدات لیوینگستون باعث شد تا توجه گیاه‌شناسا به آفریقا جلب بشه و حدس می‌زدن که خونه‌ی اصلی هندونه آفریقا بشه، چون توی آفریقا هندونه به صورت وحشی و خودرو شروع کرد، رشد کردن.

اما تا سال دو هزار و چهارده و با انجام آزمایشات ژنتیکی و دی ان ای و اینا دیگه آزمایشگاه مونیخ بود که ثابت کرد که نه واقعا هندونه مال آفریقاست.

و برخلاف اسمش که الان ما بهش میگیم هندونه، پس هندونه بومی جنوب و غرب آفریقاست. یعنی به صورت وحشی و خودرو اونجا می‌تونه رشد کنه.

توی قبیله‌های آفریقایی هندونه فقط یه میوه‌ی خوراکی نبود، اون یه میوه‌ی ارزشمند بود که به عنوان یه منبع خنک آبی بهش نگاه میشد.

توی اون گرما و تو اون زل آفتاب و کم‌آبی، این یه ذخیره‌ی آبی خیلی خیلی خیلی ارزشمنده اما طبق معمول قدیمی‌ترین دونه‌های هندونه توی مصر کشف شده، اونم کی؟ شیش هزار سال پیش. یعنی اون دونه‌ها مال هزار سال پیش بودن.

توی مقبره‌ی توت‌انخامون هم دونه‌ی هندونه کشف شده که مربوطه به دوهزار سال قبل میلاد. آرامگاه این بزرگوار خودش یه موزه‌ست، ایشون چیزی نبوده که با خودش نبرده باشه توی قبر.

البته دست خودش و دست اندرکارانش واقعا درد نکنه، اینجوری یه میراث از کل تاریخ اون دوره رو برای ما به جا گذاشته و با خودش برده خاک کرده، مهر و موم کرده و تا سال‌ها در امن و امان بوده.

خلاصه سرتون رو درد نیارم. هندونه از شمال آفریقا به هند و آسیا سفر کرد. خیلیا میگن این اتفاق تدریجی و یواش یواش افتاد و یواش یواش هندونه به سمت آسیا رفت اما بعضیا معتقدن که یهویی هندونه مد شد خوردنش و طالب پیدا کرد و به هند رسید.

حالا اینجاست که میگم چرا ما به هندونه میگیم هندونه. از نوشته‌های کشف شده به زبان فارسی و سانسکریت معلوم میشه که وقتی هند رفت تحت سلطه ایران، بین این دو تا قوم، قوم ایرانی و قوم هندی، هندونه شروع کرد به رد و بدل شدن.

اینجوری شد که هندونه پاش به ایران باز شد. یعنی اول توی هند بود بعد وارد ایران شد. توی شهر پر حرف و حدیث و عجیب و غریب سوخته، شهر سوخته، کلی دونه‌ی هندونه و خربزه و طالبی پیدا شده که هم اینا و کلی مدارک دیگه و تاریخ هندونه و خربزه نشون میده که تنوع این میوه‌ها توی ایران خیلی زیاده و مصرفشم بالاست و ایرانیان خیلی این میوه رو دوست دارن.

ایران تقریبا از سه هزار سال پیش تا الان خونه‌ی این میوه‌ی آبدار و شیرین و جذاب و فریبنده‌ست. همونجور که خیار ایران جزو خوشمزه‌ترین خیارهای دنیاست و اینا هم با هم خانواده‌ان و پسرعمو، دخترعموان، هندونه‌های ایران جزو هندونه‌های خوب دنیاست.

باز از همین هند بود که هندونه پاش به چین باز شد. هندونه توی چین باستان اندازه‌ی سنگ یشم و طلا خواستار داشت. هندونه نه تنها میوه‌اش که تخمش هم توی چین خیلی طالب داشت.

تخم هندونه یکی از اون دونه‌های جذابه که پایه‌ی فیلم و دورهمی دوستانه و محافل و گاسیپ و اینا می‌شینیم دور هم و تق تق تق تخمه می‌شکنیم و نمی‌فهمیم آخرش چی میشه.

به قول مامان یکی از دوستام، تخمه آدم رو بی‌شوهر می‌کنه از بس می‌شینی پاش و دیگه نمی‌خوای بلند شی.

خیلی نمی‌خوام توی تاریخ هندونه عمیق بشم. اگه بخوام خیلی بازش کنم باید پای تمدن‌های سومری و آشوری رو هم باز کنم که مثلا بگم آشوربانیپال توی فلان سنگ نوشته از خوردن هندونه لذت برده یا فلان زیگورات و ساختمون توی موسل تخم هندونه توش کشف شده.

همه‌ی اینا این رو می‌رسونه که مصرف هندونه کار امروز و دیروز نیست و میوه‌ی خیلی خیلی خیلی قدیمی‌ایه و همیشه و همه جا خصوصا توی نواحی گرمسیر همیشه طرفدار و خواستار و طالب و عاشقش داشته.

یکی از قدیمی‌ترین داستان‌های مدل رابینسون کروزوئه‌طور، برمی‌گرده به یک داستان قدیمی مصری.

توی این داستان یه دریانوردی بود که داشت برای کار برای فرعون می‌رفت سمت مصر. توی دریای مدیترانه بود که کشتیش غرق میشه و با هزار بدبختی خودش رو به یه ساحل تو مصر می‌رسونه.

اون توی صحرای گرم و خشک مصر داشت از تشنگی هلاک می‌شد. اون توی داستانش تعریف می‌کنه که توی دشتای مصر به انواع انجیر و غلات و هندونه‌ میرسه و با اینا در کنار ماهی رود نیل خودش رو سیر می‌کرده تا برسه به یه به‌آبادی.

البته عین همین نقل قول و داستان، توی تورات هم هست که قوم بنی اسرائیل وقتی داشتن از دست فرعون فرار می‌کردن و توی صحرای مصر سرگردون بودن همین سیستم خوراکی رو پیاده کرده بودن که زنده بمونن هندونه و انجیر و ماهی.

برخلاف دوران باستان که خیلی هندونه طرفدار داشت، توی دوران امپراتوری روم و یونان یعنی دوران شکوفایی این دو تا امپراطوری که سمت اروپا بود، هندونه خوراکی‌ای نبود که زیاد خورده بشه.

این رو توی عدم وجودش توی هنر، نقاشی، اشعار و داستان‌های اون دوره میشه فهمید. خلاصه تا خیلی همین چهارصد سال پیش هندونه‌ یه میوه‌ی ناشناخته شده بود توی منطقه‌ی اروپا.

دلیلشم معلومه دیگه، اونجا هوا مرطوبه، سرده، بارون زیاد میاد. مردم اونقدر که باید عطش رو درک نمی‌کنن. گرمشون نمیشه پس هندونه هم زیاد طالب نداشت.

و حتی یکی مثل آگوستین قدیس، ایرانیای پیرو دین مانی رو مسخره می‌کرد که اینا جای بیکن و زرده تخم‌مرغ، هندونه رو یه گنج الهی می‌دونن. اینا کین دیگه.

حالا آگوستین خودش کی بود؟ آگوستین معروف به آگوستین قدیس از تاثیرگذارترین فیلسوفان و اندیشمندان مسیحیت بود توی دوران باستان و توی قرون وسطی.

اما چندین سال بعدش که دیگه مسیحیت رواج پیدا می‌کنه و با شرق، رومی‌ها بیشتر ارتباط برقرار می‌کنن، همین رومی‌ها به کشت هندونه رو میارن و حتی برای خوشبو شدن و شیرین‌تر شدن هندونه‌ها یه دستورعمل‌هایی داشتن.

مثلا تخم هندونه رو قبل کشت توی شکر و مشک و برگ گل سرخ می‌خوابوندن چند روز تا طعم بگیره هندونه وقتی رشد می‌کنه.

یا حتی از اون سال‌ها یه رسپی‌هایی از یه سالادهایی به جا مونده که نشون میده توی سالاداشون توی کنار هندونه، نعنا و سرکه و گوشت استفاده میکردن.

چون پزشکاشون اعتقاد داشتند که خوردن هندونه در کنار سرکه، تعادل بدن رو حفظ می‌کنه، مزاج رو حفظ می‌کنه و آدم سردیش نمی‌کنه.

کما این که هنوز هم توی خیلی از رسپی‌های ایتالیایی این عادت به جا مونده. مردم هندونه رو با نمک و فلفل و سرکه می‌خورن.

توی اسپانیا هم هندونه هدیه‌ی مردم مسلمون و عرب آفریقای شمالی بود که بعد از فتح آندلس، سال‌ها بر اسپانیا حکومت کردن.

اون‌ها احتمالا روش کشت هندونه رو از ایرانی‌ها بلد شده بودن و اولین تخم‌های هندونه رو توی سرزمین شبه‌جزیره ایبری کاشتن.

مسلمونا حتی یه تقویم داشتن به اسم تقویم کوردوبا که توی اون تقویم زمان کشت و برداشت هندونه توش نوشته شده بود، مثلا می‌گفتن آوریل فصل کاشت تخم هندونه‌‌ست، جون فصل جوونه زدن هندونه‌ست، یعنی دیگه شروع می‌کنه رشد کردن و آگوست فصل برداشت هندونه‌ست.

اما می‌خواین بدونین بهترین هندونه‌ها مال کجان. این هندونه‌ها تو یه مسیر سه هزار کیلومتری کشیده‌ شدن.

یعنی جا دارن این هندوانه‌ها تو این مسیرن که رشد می‌کنن. این مسیر هیچ جا نیست جز جاده‌ی ابریشم. کشورهایی که توی مسیر این جاده هستن، بهترین هندونه ها رو دارن.

هندونه ذاتش مال سرزمین‌های گرم و خشک و گرمسیریه. اصلا همین کم آبیه که هندونه رو شیرین‌تر می‌کنه و مردم نواحی گرم به هندونه بیشتر تمایل و احتیاج دارن، چون عطش دارن و می‌خوان این عطش رو یه جوری رفع کنن و هندونه میتونه این عطش رو به راحتی رفع کنه.

برای همینه که توی اروپا اصلا هندونه رشد نمی‌کنه اما توی آفریقا و مصر و ایران هندونه‌های خوبی میشه پیدا کرد. اصلا کار خداست انگار.

و همین سرزمین‌ها دقیقا جاده‌ی ابریشم رو توی دل خودشون داشتن. بزرگترین مسیر تجارتی تاریخ از چین و آسیای مرکزی گرفته تا خاورمیانه و شمال آفریقا و سواحل مدیترانه رو تو خودش داشت.

همه تحت تاثیر این جاده داشتن روزگارشون رو می‌گذروندن. جاده‌ای که برکت ازش می‌بارید. همین تاجرا توی این سرزمین‌ها هندونه می‌خوردن خوششون میومد اون رو با خودشون به خونه‌هاشون می‌بردن یا یاد می‌گرفتن چطور تو خاک کشورشون، خاک سرزمینشون، منطقه‌شون تخمش رو بکارن و پرورش بدن.

شاهزاده‌های شرق مخصوصا چین عاشق اسب یشم شیشه و اینا بودن. اونا تجارشون رو برای خرید این چیزا به غرب می‌فرستادند و مردم روم و بیزانس عاشق ادویه، ابریشم و جواهرات بودن.

اونا غلام و تاجر و آدماشون رو برای به دست آوردن این چیزا از راه جاده‌ی ابریشم به شرق می‌فرستادن. برای دو هزار سال این جاده کمربند تجاری دنیا بود.

برای دو هزار سال نه تنها مواد غذایی و اجناس با هم مبادله شدن که برده‌ها خرید و فروش شدن، دین و فرهنگ‌ها با هم مبادله شدن، همونجور که قبلا هم گفتم یکی از این تبادل فرهنگ‌ها، تبادل فرهنگ غذایی بود توی قسمت‌های فلافل و برنجم گفتم که چجوری نخود و برنج از جاده‌ی ابریشم از یه سرزمین به یه سرزمین دیگه رفته.

و البته این جاده یه چیز دیگه رو هم از یه جا به یه جای دیگه منتقل کرد. مرگ رو، بله مرگ رو. اون ویروس طاعون رو از یه سرزمین به این سرزمین دیگه برد. از یه منطقه به یه منطقه‌ی دیگه برد، عین کرونا دیگه نگم براتون. همه در جریان هستین که سفر چجوری ناقل بیماری شد.

شهرهای سمرقند و بخارا و مرو و تاشکند و ختن و چه و چه و چه توی این منطقه هندونه‌های خوب و آبدار و شیرینی داشتند و همین هندونه‌های باعث رونق منطقه شد.

شهر مرو که الان جنوب ترکمنستانه زمانی از شهرهای اصلی خراسان بود در کنار هرات بلخ و نیشابور. اون زمان توی مرد یه کبوتر خونه‌ی بزرگ وجود داشت که غذای کبوترهاش از یه سری داروها و ادویه‌های خاص بود و فضولات همین کبوترها می‌شد کود خاک جالیزی که توش هندونه می‌کاشتن.

برای همین مرو به هندونه هاش خیلی معروف بود. هنوزم توی ایران و خصوصا اصفهان از این کبوترخونه‌ها وجود داره که اساس وجودش برای کودیه کبوترهاش تولید می‌کنن.

همین قصه باعث شد من کنجکاو بشم ببینم کبوتر خونه چی بوده، برای چی ملت ایران این همه کفتر بازن که با خوندن این مطالب فهمیدم که کفتربازی تو تاریخ ایران ریشه داره.

چون امروزه یه کار بیخود به نظر بیاد توی فرهنگمون حتی زشت باشه اما قدیما یه شغل مهم بوده و جایگاه ویژه‌ای داشته.

اولش بیایم ببینیم که کبوتر خونه چی بوده اصلا. کبوتر خونه یا کفترخان یا برج کبوتر یا برج حمام یه سازه‌ست که به منظور لانه‌سازی پرنده‌ها، خصوصا کبوترها توی خاورمیانه و اروپا ساخته می‌شد‌.

کاربرد مهم این بناها جمع آوری مدفوع پرنده‌ها برای استفاده توی کار کشاورزی، دباغی، چرم سازی و ساخت باروت بود.

حالا کشاورزی رو فهمیدم واقعیت ولی دباغی و چرم سازی و بارت رو نفهمیدم چرا. شاید مثلا برای سوخت استفاده می‌کردن که انقدر کمه که نمیشه این کارو کرد. نمی‌دونم واقعا. این چیزی بود که الان به ذهنم رسید گفتم.

کبوترخونه‌ها یه بناهایی هستند که با ارتفاعی تا پونزده متر ساخته میشن و توشون صدتا صدتا جا برای لونه‌ی کبوترها با شکل و ابعاد یکسان ساخته میشه.

قدیما توجه و احترام انسان به بقیه موجودات زنده واقعا قابل ستایش بوده، خیلی حواسشون به موجودات زنده بوده و براشون احترام قائل بودن.

جوری که توی معماری اون دوران هم تاثیر داشته و یه جوری همیشه حواسشون به پرنده‌ها بوده، یه جایی رو اختصاص می‌دادند به اونا و یه بناهایی مختص حیوانات درست می‌کردن، نمونه‌ش همین کبوترخونه.

اغلب کبوترخونه‌ها به صورت برج‌های استوانه‌ای شکل درست می‌شدند و توی دیوارهای داخلی اونا سوراخ‌هایی وجود داشت تا کبوترها برن اونجا خونه‌شون رو بسازن.

رسم کبوتربازی توی قرن چهارم و پنجم یه کار عادی بود دیگه تو ایران و چون کبوتربازا کم کم شروع کردن برای مردم ایجاد مزاحمت کردن و مشرف بود این کبوترخانه‌ها به خونه‌های مردم، بعضی وقتا از طرف فرمانرواها و پادشاه‌ها، دستور جلوگیری از کبوتر بازی و کفتربازی داده می‌شد‌

حتی دستور می‌دادن تا برج‌های کبوتر رو هم خراب کنن چون این برج‌ها مشرف به خونه‌های مردم بود. اینجور که معلومه توی زمان عضدالدوله با کمک کبوترهای نامه‌بر توی فاصله‌ی شیش ساعت، دستور شاه به حکمران کوفه ابلاغ شد و جوابشم رسید. من نمی‌دونم این کبوتر چجوری رفته.

از قدیم هم برای استفاده از گوشت و کود کبوتران، ساختن کبوتر خونه یه کار معمولی بود. ژان شاردن که یه سفرنامه نویسه توی عصر صفوی از ایران بازدید کرده بود.

اون درباره‌ی کبوتر خونه‌ها کلی موضوع نوشته. اون میگه کبوترخانه توی ایران اصولا برای تزئین ساخته نشده بودن. این ساختمونا رو با هدف بهره‌برداری می‌ساختند و حتی امروزم یه مناظری از اینا توی اطراف و دهات‌های ایران پیدا میشه کرد.

کی این رو میگه؟ زمان صفوی. اون ادامه میده میگه توی ایران گوشت کبوترا رو می‌خورن و از همه بالاتر فضولات اونا رو که یه کود حیوانی خیلی گرونه جمع می‌کنن توی جالیزاشون برای خربزه و هندونه‌های معروف اصفهان استفاده می‌کنن.

که همین هندونه‌ها در سایه‌ی همین کود بارور میشن و قرن‌هاست که این یه کار معموله و برج کبوتر میبد از معروف‌ترین کبوتر خونه‌های ایرانه.

کلا توی کاشان و استان اصفهان برج کبوتر هنوز زیاد میشه آثارش رو دید. برگردیم سر قصه‌ی هندونه.

گفتیم مرو هندونه‌های خوبی داشت، بلخ هندونه‌های خوبی داشت، خوارزم هم هندونه‌های خوبی داشت و هندونه‌هاش از راه جاده‌ی ابریشم به بغداد فرستاده می‌شد.

اونم کی؟ تو زمان خلفای عباسی. اونم چه جوری؟ تو ظرفای سربسته که بشه یخ رو توش نگه داشت، هندونه‌ها رو توش می‌ذاشتن تا شیرین و آبدار از خوارزم به بغداد گرم و سوزان برسه.

یه چندتا رسپی خیلی جالب و جذاب و عجیب توی کتاب‌های آشپزی دوره‌ی اسلامی خلفای عباسی پیدا کردم که واقعا جالبه، واقعا برام عجیبه. حالا نمی‌دونم جرات کنم استفاده کنم این رسپی رو یه روز.

تو یکیش میگه گوشت هندونه رو انقدر می‌پختند تا آبش گرفته شه و تبدیل به یه پوره بشه، بعد اون رو پوره رو با عسل و تخم مرغ می‌پختن.

این پودینگ رو میذاشتن زیر یه مرغی که می‌خواستن بریون کنن، مثلا می‌گذاشن توی تنوری جایی تا این آب مرغ رو به خودش بگیره و بعدش این پوره رو کنار مرغ بریون سرو می‌کردن.

توی یه مدل دیگه از همین رسپی می‌گفت که علاوه بر همه‌ی اینا زعفرون و نشاسته هم به اون پوره اضافه میکردن که خودش رو بگیره و خوشبو و خوشمزه میکرد زعفران دیگه.

حالا بریم چین. توی چین که یه سر جاده ابریشم بود هندونه یه اتفاق ناب و خاص و خنک و شیرین بود. توی چین پرورش هندوه خیلی خاص بود.

کلا چینی‌ها، کلا مردم آسیای شرقی کارا رو خیلی با دقت و حوصله انجام میدن از نظر من. خلاصه هندونه، پرورش هندونه خصوصا براشون خیلی مراسم خاصی داشت.

اونا با همین دقتشون روش پرورش و نگهداری تخم‌های هندونه رو برای هندونه‌ی شیرین‌تر و بهتر یه مسئله جدی بود براشون و روش‌های خیلی عجیب رو کشف کردن و رو همون سیستم به نظر من مردم کاربلدی شدن که چیکار کنن هندونه‌های بهتر و بیشتری تولید کنن‌.

اونا یاد گرفتن که نژاد هندونه ها رو اصلاح کنن و یاد گرفتن که چیکار کنن تا بذر هندونه در برابر قارچ و انواع آفت‌ها از خود مقاومت بیشتری نشون بده.

شاید برای همین کارای نیاکان چینیه که امروز چینی‌ها به یه فاصله‌ی خیلی زیاد با یه فاصله‌ی خیلی زیاد، اولین تولیدکننده‌ی هندونه توی کل دنیا هستن.

ما هنوز توجه کنید که توی مسیر جاده‌ی ابریشمیم. حکومت چنگیزخان به دنیا برای یه مدت طولانی، باعث ایجاد امنیت صددرصدی توی جاده‌ی ابریشم شد. چون کل جاده‌ی ابریشم تحت سلطه یک فرمانروا بود.

این امنیت به صلح مغول شهرت داشت. همین اتفاق و امنیتی که به وجود اومده بود به جاده خیلی رونق داد و یکی از افرادی که از همین جاده بلند شد و معروف شد یکی بود مثل مارکوپولو.

مارکوپولو توی همین سفرها با هندونه برای اولین بار برخورد کرد. مارکو وقتی با پدرش و عموش برای دیدار با کوبلای خان نوه‌ی چنگیزخان می‌خواستن به چین برن، بین راه توی بلخ که الان میشه شمال افغانستان یه توقف داشتن.

اون تعریف میکنه بعد شیش روز کویرنوردی وقتی خسته و تشنه به بلخ رسیدن با موجودی به اسم هندونه آشنا شدن. شیرین عین قند و خنک و گوارا.

مارکوپولو تو نوشته‌هاش نوشته که مردم بلخ هندونه‌ها رو به صورت شتری می‌برن و میذارن جلو آفتاب تا خشک شه. وقتی آب هندونه گرفته شه مزه‌ش میشه عین عسل، شیرین. شایدم شیرین‌تر از عسل.

مردم بلخ این هندونه‌های خشک رو به بقیه‌ی کشورهای دنیا صادر می‌کنن. البته مارکو به ایران هم اومده و از هندونه‌های ایرانی هم حسابی تعریف کرده و میگه تو قرن سیزدهم میلادی، هیچ هندونه‌ای به خوبی هندونه‌های ایرانی و افغانی نیست.

اون می‌گه توی هر جای ایران، هندونه میتونه رشد کنه و بالای پنجاه نوع هندونه و خربزه توی ایران میشه پیدا کرد.

و یه میوه‌ی دراز شیرین عین خیار وجود داره که توی خراسان زیاده، همون مشهدی خودمون رو میگه به گمونم. از همون موقع از توی نوشته‌ها و سفرنامه‌ها معلومه اکثر هندونه‌های ایران به خارج صادر می‌شد، عین الان.

ایرانیا تو قرن‌های قبل هندونه رو له می‌کردن و با کلی یخ سرو می‌کردن و بهش می‌گفتن پالوده، بهش آب و گلاب هم می‌زدن. البته کلی انواع سالاد هندونه هم داشتن. حتی ایرانیا یه قاشق سرو هندونه به صورت جداگانه داشتن، بهش می‌گفتن قاشق هندونه.

شصت سال بعد از مارکوپولو که دور دنیا رو چرخید، این ابن بطوطه بود که سفر به دور دنیا رو شروع کرد. اون سه برابر مارکوپولو دنیا رو بیشتر چرخید و این سفر طولانی بیست و هفت سال طول کشید.

ابن بطوطه اهل مراکش بود و کل خاورمیانه رو دید و پنج بار به ایران سفر کرد. اون برای ارتباط گرفتن با غیر عربا، فارسی صحبت می‌کرد باهاشون.

اون از بزرگترین جهانگردای تاریخ بشریته. بیست و هفت سال سفر عمریه برای خودش فکر کنین. بیست و هفت سال سفر.

اون به خوارزم رفته بود یه جایی توی ازبکستان امروزی. اون توی خاطراتش نوشته هیچ هندونه‌ای مثل هندونه‌ی خوارزم نمیشه، البته هندونه‌های اصفهان و بخارا هم خیلی خوبن اما هندونه‌ی خوارزم عالیه.

اونا عین انجیر مالاگا هندونه رو جلوی آفتاب خشک می‌کنن و به هند و چین صادر می‌کنن. بهترین میوه‌ی خشک دنیا میشن این هندونه‌ها.

این جاده‌ی ابریشم تا زمان حکومت تیمور لنگ از یه امنیت صددرصدی خوبی برخوردار بود. خود تیمور لنگ هم که نسبش به چنگیزخان برمی‌گرده، اهل غذا و بزم و رزم هم بود. یعنی خیلی خون‌خوار بود ولی اهل عشق و حالم بود.

از هندونه‌ها توی غذاهای روزانه خیلی استفاده می‌کرد اما با مرگ تیمور دوران طلایی جاده‌ی ابریشم رو به افول رفت و با سقوط قسطنطنیه و ظهور عثمانی به آخر عمر خودش رسید.

البته افول جاده‌ی ابریشم باعث نشد که هندونه کمیاب بشه یا از رونق بیفته. خود عثمانیا عاشق هندونه بودن.

یه داستان از سلطان محمد دوم عثمانی هست که البته همه مورخا قبولش ندارن از بس که عجیبه این داستان.

اما بالاخره نقله که این سلطان عاشق کاشت خربزه و هندونه بوده و یه باغ از این میوه‌ها داشته که خیلی هم خوشمزه و خوش ژنتیک و آبدار بودن.

توی یکی از همین روزا یکی از هندونه‌ها گم میشه و سلطان اونقدر عصبانی میشه که می‌خواست برای پیدا کردن اون هندونه‌ی گمشده، شکم عین چهارده تا خدمتکارش رو از هم بدره و عامل گم شدن هندونه رو پیدا کنه.

و همین دربار، دربار عثمانی یه دلمه داشت به اسم دلمه‌ی هندونه. چیکار می‌کردن؟ توی هندونه رو یعنی پوست هندونه رو نگه می‌داشتن، توش رو خالی میکردن. توش رو با برنج و کره و دونه‌ی کاج و گوشت و شکر پر می‌کردن و اون رو توی تنور می‌پختن.

سال‌های بعد از تیمور لنگ و سقوط قسطنطنیه، عبور از جاده ابریشم مساوی بود با دزدیده شدن و مرگ و کلی خطرات دیگه.

تا دوران ویکتوریا این قضیه ادامه داشت ولی وقتی به دوران ویکتوریا رسید یه خبرنگار بریتانیایی جرات کرد که این مسیر رو توی قرن هفدهم میلادی دوباره بره و از راه جاده‌ی ابریشم یه سفر رو شروع کرد و باز به خوارزم رسید‌.

باز به هندونه‌های خوشمزه و گوارای اونجا رسید، باز به میوه‌های خشک اونجا که هندونه میوه خشک هندونه رسید که به بقیه دنیا صادر می‌شد. ببین چند صد سال میگذره از این دوره یعنی از سقوط قسطنطنیه تا ظهور دوران ویکتوریایی.

جالبیه قضیه اینجاست که هم مارکوپولو هم ابن بطوطه این داناوان خبرنگار از هندونه‌های تازه‌ی این منطقه تعریف کردن. می‌گفتن محلیا هندونه تازه می‌خورن و هندونه رو هم خشک می‌کنند و به بقیه ی دنیا صادر می‌کنند و این هندونه‌ی خشک شده مزه‌ی انجیر میده.

تو همه‌ی این سال‌ها این سنت به قوت خودش به جا مونده بود و این واقعا واسه من جالبه که عادت غذایی از یه نسل به نسل دیگه از یه نسل به نسل دیگه منتقل میشه تا به امروز برسه.

یعنی این عادتی که ما داریم هزاران ساله داره هی تکرار و تکرار و تکرار میشه. یعنی ممکنه یه ذره عوض شه، یه چیزی اضافه کنیم یه چیزی کم کنیم بر حسب نیاز انسان، بر حسب شرایط زندگی‌ای که تو اون زمان داریم ولی یه بیسی داره که هی طی میشه و طی میشه و طی میشه تا پیشرفت می‌کنه و پیشرفت می‌کنه و به ما میرسه.

خلاصه، امروزم شاید از جاده‌ی ابریشم چیزی نمونده باشه ولی هتل‌های هیلتون و هواپیماهای این دوره جای شترها و کاروان‌ها و کاروانسراها رو پر کردن و مردم در عرض یکی دو روز به جاده‌ی ابریشم میرسن و می‌تونن توی خوارزمش، بلخش، بخاراش، هر جای ایرانش به بهترین هندونه‌ها و خربزه‌ها و طالبی‌ها و ملونایی برسن که واقعا تکه تو این منطقه.

همونجور که دیگه تا الان باید فهمیده باشین و کمی قبل‌تر هم گفتم، اروپاییا چندان با هندونه آشنایی نداشتن و لزومی هم نداشت. گفتم دیگه به خاطر شرایط هواییشون و شرایط زندگیشون.

تا رنسانس، رنسانس برای اروپا فقط هنر و معماری و علم و پیشرفت رو هدیه نیاورد. اون هندونه رو به صورت جدی به اروپا و باغ‌های اروپایی وارد کرد و کم‌کم وارد آشپزی اروپایی کرد.

تا قبل این فقط مردم ناحیه مدیترانه‌ی اروپا بودن که در اتصال با خاورمیانه بودن و معنا و معجزه‌ی هندونه رو درک کرده بودن ولی بعدش دیگه وارد کل اروپا شد.

اونقدر هندونه توی دوران رنسانس محبوب شد که توی نوشته‌ها و توصیه‌های پزشکی تذکر داده می‌شد که انقدر یک‌جا ملون و هندونه نخورید آخر با این افراط کار دست خودتون میدین‌.

اینقدر که یهویی این هندونه رسید اروپا، اینام هندونه ندیده، هی می‌خوردن می‌خوردن می‌خوردن، سردیشون می‌کرد دچار مشکلات زیادی می‌شدن.

همون دوران یه اتفاقی هم واسه پاپ دوم یه دفعه یه شب افتاد که با یه حمله‌ی قلبی جان به جان آفرین تسلیم کرد. درباره‌ی مرگ اون دو تا نقله.

بعضیا میگن از بس هندونه خورد سکته کرد و مرد، بعضیا هم میگن درحال رابطه با یه پسر بچه‌ی کوچیک بوده که به قلبش فشار میاد و می‌میره. هر کدوم که بوده باشه دور از شان و شخصیت و در حد و اندازه‌ی پاپ بوده دیگه این کار که به خاطرش مرده.

همین ولنگاری و پرخوری و افراط و بی‌اخلاقی پاپ و مرگش، باعث یه تسویه‌ی قدرت اساسی توی ایتالیای اون دوره شد‌.

این خطر مرگ که ناشی از افراطی خوردن هندونه بود فقط مختص پاپ دوم نبود. گریبان خیلیا رو اون اوایل گرفت از بس که این میوه شیرین و خنک و جذاب و خوشمزه بود و هیچ شکم‌پرستی نمی‌تونست دست رد بهش بزنه.

همین ظاهر زیبا و طعم فریبنده‌اش، می‌شد بلای جون آدما. در حدی که پطرکبیر دید سپاهش توی ایران، پطرکبیر روسیه، دید سپاهش توی ایران از بس هندونه می‌خورن دارن تلف میشن، برای همین خوردن هندونه رو برای سپاه مقیم ایران ممنوع‌ کرد.

اون دوره هم ایران تحت حکومت صفویان بود. از لحاظ تاریخی می‌خوام بدونین دارم درباره‌ی کی صحبت می‌کنم. خلاصه مردم برای یک دوره‌ای فکر می‌کردن هندونه‌ نه تنها خطرناکه بلکه به صورت خطرناکی جذابه.

خلاصه هندونه توی قصرها و کاخ‌های سلطنتی آلمان و بریتانیا ورود پیدا کرد و توی کوچه و بازارهای محلی به فروش رسید.

سپاه ناپلئون وقتی به مصر رسید، از کمبود گوشت و نون رنج می‌برد اما توی ساحل نیل تا دلت میخواست پر هندونه بود. اونقدر گوارا بود که یه سرباز خسته و کم جون رو دوباره به حیات امیدوار می‌کرد. سربازای فرانسوی اون دوره به هندونه می‌گفتن میوه‌ی مقدس.

خب دیگه فکر کنم وقتشه که داستان کلیشه‌ی هندونه رو براتون بگم دیگه. آشنا شدین با داستان هندونه. همون داستان مرد سیاهپوستی که اول همین قسمت براتون تعریف کردم. اون از ترس قضاوت و کلیشه هندونه، توی مهمونی از خوردن هندونه جلوی سفیدپوست‌ها منصرف شد.

اما چرا؟ داستان از این قرار بود بعد جنگ داخلی آمریکا و پایان برده‌داری، این به این معنی نبود که نژادپرستی هم توی آمریکا تموم شده.

هنوز مردم آمریکا به شدت از سیاه پوستان متنفر بودن و نژادپرست بودن و خودشون رو برتر از آفریقایی‌های اونجا می‌دونستن و به هر نحوی اونارو آزار می‌دادن.

یکی از این روش‌ها استفاده از داستان هندونه بود. وقتی یک گیاه‌شناس آفریقایی آمریکایی تبار از خاطراتش از دوران برده‌داری نوشته بود.

توش حالا با یه نگارش خیلی ساده و عامی‌طور، توش که گفته بود که صاحب خونه چقد باهاشون مهربون بوده، بهشون اجازه می‌داده از باغشون هندونه بچینن و برده‌ها هم تا دلشون میخواسته هندونه می‌خوردنن و کلی اونوقت ها دورهم خوشحال و راضی بودن و لذت میبردن از اون دوران.

همین خاطره یه دستاویزی شد که سفیدپوست‌های نژادپرست بیان از این داستان کاریکاتور درست کنن، آهنگ بسازن، کارت پستال درست کنن تصویرسازی کنن ازش، پوستر بسازن، گیفت بسازن ازش یعنی مثلا مجسمه‌هایی بسازن که یک سیاه پوست رو به صورت احمقانه نشون میداد که یه هندونه‌ی خیلی بزرگ دستشه داره مثلا گاز میزنه.

اونا سیاه‌پوستا رو با یه قارچ هندونه‌ی بزرگ با یه لبخند احمقانه تو همه‌ی این تصاویر نشون می‌دادن. با یه چشمای ساده‌طور، ساده‌لوحانه‌طور که ناشی از رضایت از خوردن اون هندونه‌ست.

این تصویر تا همین امروز توی آمریکا جا افتاده و به خاطر همین مردم آمریکایی آفریقایی تبار خیلی هندونه نمی‌خورن یا حداقل توی جمع سفیدپوست‌ها نمی‌خورن تا مضحکه نشن، تا اون کاریکاتورها و اون تصاویر احمقانه دوباره تداعی نشه براشون.

حتی توی فیلم بربادرفته، خدمتکار اسکارلد اوهارا، یادتونه یه خانم سیاه‌پوست بود، اون حاضر نشد صحنه‌ی خوردن هندونه رو توی یه سکانس بازی کنه تا مضحکه نشه، تا تبدیل به یه جک نشه و تمسخر نسبت به نژاد آفریقایی رو تشدید نکنه.

حتی یه تصاویری توی زمان انتخابات اوباما توی آمریکا وایرال شد که به اوباما به صورت تمسخر توصیه می‌شد هندونه بخوره یا می‌پرسیدن ازش آیا طعم خمیر دندونش هندونه‌‌ست.

خلاصه این که هندونه و نژادپرستی توی آمریکا تبدیل شد به یه سمبل‌. یعنی در کنار هم این دو تا یه سمبل نژادپرستیه و برای من خیلی عجیب بود این قصه. می‌دونید درد این قصه کجاست؟

اینکه هندونه اصل اصلش مال سرزمین سیاه‌پوستاست ولی خودشون نمیتونن یا خجالت می‌کشن اون رو بخورن تا مضحکه نشن.

توی صدایی که تا چند ثانیه‌ی دیگه براتون پخش میشه توی رادیوی آمریکا، مکالمه‌ی چندتا آمریکایی سفیدپوست و سیاه‌پوست رو می‌شنوین که با شوخی و خنده اعتراضشون رو به یه آهنگی که توی دهه‌ی پنجاه مد شده بود نشون میدن.

اسم آهنگ این بود: nigger love watermelon. نیگر یا نیگرو یه لقب ریسیستی و نژادپرستانه به آفریقایی‌هاست، احتمالا اینو می‌دونید‌.

هر ملیت و فرهنگی یه قصه درباره‌ی اشیا و اتفاقات و غذاها و خوراکی‌های دور و برشون دارن. طبیعتا هندونه هم از این قضیه مستثنی نیست. چند تا از این قصه‌ها رو در رابطه با هندونه براتون اینجا تعریف می‌کنم.

یکیش اینه، تو یه قصه‌ی ارمنی یه آدم گرسنه این هندونه رو می‌دزده پیش خودش میگه فقط اون تیکه‌ی وسطش رو که از همه خوشمزه‌تره می‌خورم، اینجوری فکر می‌کنن که یه شاه سیر از سر جالیز رد شده و فقط تیکه خوشمزه‌ رو از سر هوس خورده.

دزد قصه‌ی ما هم شکم هندونه رو میشکافه و قسمت خوشمزه‌ی هندونه رو هم که همه‌ی ما می‌دونیم کجاشه و احتمالا مامان‌بزرگ بابابزرگ‌ها اون رو میدن به نوه‌هاشون یا مامان باباها میدن به بچه‌هاشون، همون تیکه دقیقا آفرین، اون رو می‌خوره.

وقتی خورد دید نه بابا سیر نشده هنوز دلش هندونه می‌خواد. میگه بذار بقیه هندونه رو هم بخورم، اصلا بذار فکر کنن خدمتکار شاه بقیه هندونه رو خورد.

باقی هندونه رو هم می‌خوره می‌بینه نه بابت سیر نشده، میگه اصلا بذار فکر کنن اسب شاه از اینجا رد شده و کلا مهم نیست، مهم شکم سیر منه و خرامان و یه دل راضی و شکم سیر از سر جالیز به خونه‌ش برمی‌گرده.

یه قصه‌ی دیگه بگم که بین ما ایرانیا و ترک‌های ترکیه مشترکه. یه روز ملا نصرالدین از یه صحرایی داشت رد می‌شد، وقتی که خسته شد الاغش رو توی یه صحرا برای چرا ول کرد و خودش رفت زیر یک درخت گردو برای استراحت پناه‌ گرفت.

اتفاقا روبه‌روش یه باغ هندونه و خربزه هم بود، ملا با خودش فکر کرد گفت خدایا حکمتت رو شکر، چرا گردو به اون کوچیکی رو روی یه درختی به این بزرگی و قوی‌هیکلی داری پرورش می‌دی ولی هندونه و خربزه به این بزرگی رو از یه بوته‌ی خیلی کوچیک به عمل آوردی.

هنوز تو این فکرا بود که یه گردو از درخت کنده شد و تلق درست وسط سر کچل ملارو شکست و خون ازش اومد. ملا بلافاصله شکر خدا کرد و گفت خدا جون من رو ببخش تو کارت رو بلدی.

ببخش تو کارت دخالت کردم چون اگه به جای گردو، هندونه یا خربزه تو فرق سرم خورده بود تا الان مرده بودم، حکمتت رو شکر، گرفتم قضیه رو.

حالا بریم سراغ یه داستان جالب توی آسیای مرکزی که توش تعریف می‌کنه یه هندونه چه جوری باعث ازدواج یه شاهزاده با یه دختر روستایی میشه.

داستان از این قراره که پدر شاهزاده دو تا سکه به شاهزاده میده و دستور میده که برای مرغ دونه بخره، برای خانواده پادشاه که مهمونشونن غذا بگیره، برای الاغ هم علوفه بخره.

شاهزاده میره تو بازار، مزنه دستش میاد که نه بابا با دو تا سکه نمیشه همه‌ی اینا رو با هم خرید. یه ذره گیج می‌شه و با ناامیدی کنار جاده میشینه.

توی همین لحظه یه دختر خوشگل که دختر یه کشاورز فقیر بود رد میشه و می‌بینه که شاهزاده رفته تو خودش و قنبرک زده‌.

ازش می‌پرسه چته چرا اینجوری نشستی، وقتی پسره هم توضیح میده داستان چیه دختر می‌خنده، میگه سکه‌هات رو بده من من می‌دونم چیکار کنم‌.

اونم میره و یه چند دقیقه بعد برمی‌گرده. دختره با خودش یه هندونه‌ی بزرگ داشته. شازده هم عصبانی میشه میگه من رو مسخره کردی، رفتی دختر فلان فلان شده با پولای من این هندونه رو خریدی. این آخه چه مشکلی رو حل می‌کنه واسه من.

دختره هم توضیح میده بابا صبر کن بگم داستان چیه. ببین با این هندونه، گوشت هندونه رو بده به مهموناتون بخورن، دونه‌هاش رو بده جوجه مرغ‌ها و مرغات بخورن. پوستشم بنداز جلوی الاغت، الاغت سیر میشه.

شازده هم که کیف کرده بود از این درایت دختره، خوشحال با هندونه برمی‌گرده خونه‌شون. داستان خرید رو که توضیح میده میگه آره خودم این کار رو کردم ولی بابائه از عقل بچه‌ش خبر داشته.

می‌دونسته بچه‌ش این کار نیست میگه راستش رو بگو کی بهت یاد داده بود که بری با یه هندونه همه‌ی این مشکلات رو حل کنی. آخرشم پسره اعتراف می‌کنه که آره یه دختر روستایی بود، اون به من کمک کرد.

بابائه هم می‌ره خواستگاری دختر اون کشاورز فقیر و اون رو به عقد پسرش در میاره. این یه داستان عامیانه تو آسیای مرکزیه که من خیلی ازش لذت بردم واقعیت.

یه داستان دیگه هم بگم و بعدش برم درمورد یلدا صحبت کنم و تمام. توی افسانه‌های ویتنامی یه شازده بود به اسم تیام که به یه جزیره‌ی دور تبعید شده بود.

بهش گفته بودن اگه شیش ماه توی جزیره دووم بیاری و زنده بمونی برای همیشه آزاد میشی. تیام هم دست به آسمون می‌بره و طلب کمک می‌کنه‌.

همون موقع یه پرنده میاد، براش یه دونه هدیه میاره. تیام دونه رو توی خاک میکاره و از همون دونه هندونه رشد می‌کنه. عین این شیش‌ ماه رو تیام با هندونه تغذیه می‌کنه و زنده میمونه.

وقتی به سرزمینش که همون ویتنامه برمی‌گرده به مردمش روش کشت هندونه رو یاد میده و اسمش رو می‌ذاره ملون غربی. چرا ملون غربی؟ چون اون پرنده از سمت غرب اومده بوده اون دونه رو بهش داده بوده.

برای همین قصه هم، ویتنامی‌ها توی جشن سال نو حتما هندونه می‌خورن و هندونه جزو آیتم‌های اصلی سال نو توی ویتنامه، اون هم به یاد شازده‌ای که کشت هندونه رو بهشون یاد داد.

یه چند تا رسم یلدا هم که مربوط به هندونه‌ست براتون بگم جالبه این شب یلدایی. نصرالله حدادی، جناب نصرالله حدادی که خدا حفظشون کنه، ایشون یه تهران‌شناس هستن و خیلی علاقه وافری به فرهنگ ایران و تهران دارن.

ایشون در مورد اینکه چرا آخرین شب آذر ماه رو مردم با اسم شب چله می‌شناسن، میگه که مردم از اول دی تا ده بهمن رو که چهل روزه، بهش میگن چله بزرگ. از یازده بهمن تا سی بهمن رو که بیست روزه رو بهش میگن چله کوچک.

چون اونا معتقدن که بعد از شروع چله‌ی بزرگ زمین کم‌کم شروع به گرم شدن می‌کنه و این نوید بزرگیه که بعد از یه زمستون سخت گرما قراره فرا برسه. معمولا توی این شبا، همه به خونه‌ی همدیگه میرن. اصولا به خونه بزرگترا.

بزرگترام حافظ و شاهنامه می‌خونن براشون و تا نیمه‌های شب دور هم می‌شینن، دور کرسی می‌شینن و کلی خوراکی‌های خوشمزه می‌خورن، بعضی وقتا هم بزرگترا به کوچکترا عیدی می‌دادن.

بریدن هندونه توی شب یلدا هم با پسر یا دختر دم بخت خونواده بود. اگه پسر یا دختر دم بخت هم نداشتن بزرگ خانواده هندونه رو می‌برید.

خانواده‌هایی هم که زن باردار و حامله داشتن، وقتی می‌خواستن هندونه رو ببرن، اون سر گردالی هندونه رو می‌بریدن و اندازه کف دست، چهار تیکه‌ش می‌کردن و مینداختن توی آب‌.

اگه بیشتر تیکه‌ها به سمت پوست بیرونی روی آب میومد بالا می‌گفتن بچه پسره، اگه بیشتر تکه‌ها به سمت داخل پوست هندونه بود و اونجوری میومد بالا می‌گفتن که بچه دختره.

اگر دوتا دوتا به صورت مساوی بود شکلاشون، می‌گفتن که اون زن دوقلو حامله‌ست. پس یلدا یه شب نبود، چند روز و چند شب بود و دو تا چله داشتیم. یعنی شب یلدا مهمترین شب بود ولی این مراسم چله‌نشینی طول می‌کشید.

توی این شبا هر شب چند تا خونواده برای شب نشینی و قصه و حافظ‌خونی و شاهنامه‌خونی و گپ زدن دور هم جمع می‌شدن، به خونه‌های همدیگه می‌رفتن و توی فضای گرم خونه و دور کرسی از وجود همدیگه لذت می‌بردن‌.

منتها شب یلدا این شب‌نشینی مفصل‌تر بود و تعداد مهمونام بیشتر بود و هر خانواده با خودش یه چراغی به خونه‌ی صابخونه می‌برد و وقتی که همه‌ی این چراغ‌ها در کنار هم جمع می‌شد، یه منظره‌ی زیبا درست‌ میکرد عین چهل‌چراغ.

براتون یلدای خوب و گرم و خوشمزه‌ای رو آرزو می‌کنم‌. قبل اینکه برم توی این مدت خیلی فکر کردم چی بگم بهتون که عمق موضوع و اهمیتش رو درک کنید.

لطفا به این جمله‌ی کوتاه من عمیقا فکر کنید. شما مهمترین تکه پازل پادکست من هستید. شما موثرترین بخش مزگو هستین.

توی شنونده، توی کنجکاو و تویی که من هر ماه به اشتیاقش میرم کتابا و سایت‌ها و عکسا و فیلما رو ورق می‌زنمط اگه نبودی وجود مزگو بی‌معنا می‌شد.

من به هوای شما هر ماه یه قسمت پخش می‌کنم، البته کنجکاوی خودمم هستا ولی عشق به شما هم هست. عشق به اینکه تاثیرگذار باشم و جوابگوی کنجکاوی شما هم بشم هست.

اما وجود شماها یه انرژی مضاعفه برام و برام تعهد ایجاد کرده. شنیدن مزگو رایگانه، همیشه هم رایگان می‌مونه اما لینک حمایت مالی از مزگو رو توی جزئیات هر قسمت می‌گذارم و اصرار دارم که از مزگو حمایت مالی کنین.

میدونین چرا؟ دو دلیل داره. دلیل اول که سادهست، تولید پادکست برای من هم هزینه‌ی زمانی داره هم مالی، کمک شما می‌تونه خیلی خیلی راهگشا باشه‌.

فک نکنین بابا کسی کمک نمی‌کنه، من هم کمک نمی‌کنم چه فایده داره حالا مثلا ده هزار تومن من، بیست هزار تومن من. اینجوری فکر نکنین لطفا.

اما اما دلیل دوم برام خیلی از دلیل اول مهم‌تره. من دوست دارم آدم تاثیرگذاری باشم، زورم به جایی نمی‌رسه اما شمایی که من رو می‌شنوید رو که دارم.

بیاید یاد بگیریم، به بقیه هم یاد بدیم که حتی اگه چیزی مجانیه حقش رو بدیم، حالا حقش هزار تومنه هزارتومنه رو بدیم، صد هزار تومنه صد هزار تومن رو بدیم ولی بدیم. هر ماه هم بدیم.

ما وقتی یاد بگیریم داوطلبانه ببخشیم، بدون این که وظیفه‌ی ما باشه، یاد می‌گیریم همدیگه رد کمک کنیم بی‌چشم‌داشت، تو رانندگی به همدیگه راه بدیم بی‌چشم‌داشت، یاد می‌گیریم به همسایه و همکار کمک کنیم، حواسمون بهشون باشه.

یاد می‌گیریم حواسمون به پرنده‌ها باشه، یاد می‌گیریم حواسمون به اون زباله‌ای باشه که افتاده خارج سطل‌آشغال، یاد بگیریم که مثلا فلان گل آب نخورده. یاد بگیریم که توی شهر شاید اون درخت مدت‌هاست آب بهش نخورده.

خلاصه یاد بگیریم بی‌چشم‌داشت، بدون این که فکر کنیم خب چی به من میرسه، یه کاری بکنیم برای بقیه. حتما حتما اثرش به خودمون برمی‌گرده.

ما با این کارا دنیا رو جای بهتری برای زندگی می‌کنیم. هرچند من خودم اعتقاد دارم از هر دست بدی از همون دست می‌گیری و یه رضایت خاطر مطمئنا تو دل خودتون به وجود میاره.



بقیه قسمت‌های پادکست مزگو را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید:

https://castbox.fm/episode/قسمت-هفدهم%3A-داستان-هندوانه-یلدایی-id2674042-id452575667?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D9%87%D9%81%D8%AF%D9%87%D9%85%3A%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D9%87%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87%20%DB%8C%D9%84%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-CastBox_FM