... in that moment I decided, to do nothing about everything
افتخارات جهنمی
یکی از مشکلات گریه کردن توی عروسی اینه که همه متوجه میشن. حتی اگه تمام اشکاتو پاک کنی بازم از قرمزی چشمات و بینی قرمز شدهت گریه کردنت معلوم میشه! و خب صد البته وقتی میبینن یه نفر داره اشک میریزه، براشون سوال میشه که "چرا؟" و دنبال یه جواب براش میگردن و تا وقتی که جوابی پیدا نکنن کنجکاوی رو تموم نمیکنن. اونجاست که هر چی دلیل گریهت احمقانهتر باشه مردم تو رو به چشم یه آدم ضعیفتر و زود رنجتر میبینن. البته یک کلاغ چل کلاغیم ممکنه این وسطا اتفاق بیوفته و وعضو از اونیم که هست بدتر کنه!
اگه عروسی خیلی بزرگ باشه ولی این مشکلات به نسبت کمتره. چون همیشه یه جایی هست توی عروسیای بزرگ که هیچ کس نمیره اونجا و یه مکان عالی برای گریه کردنه. حتی اگه همچون مکانیم نباشه بازم توی مجالسی که بزرگ و شلوغه آدما خیلی به اطرافشون توجه نمیکنن و بیشتر توی خودشون و گوشیاشونن. اگه طرف دیگه خیلی اجتماعی باشه داره با دو تا بغل دستیاش حرف میزنه و خب واقعا کسی به چیزی توجه نمیکنه. ولی وقتی بحث سر یه عروسی ساده و یه جمع نسبتا کوچیک و خونوادگیه همه اهمیت میدن!
یادم نمیاد آخرین بار -قبل از این جریانات- برای درس و مدرسه و نمره و امثالهم گریه کردم کِی بود ولی میتونم با اطمینان بگم حداقلش سه سال (یا بیشتر) ازش میگذره. خب کی اهمیت میده که توی یه امتحان کوچیک و بی اهمیت دبیرستان چه نمرهای میگیری. اصن چرا آدم باید بخواد برای همچین چیز مسخره و احمقانهای انرژی و آب وجودشو تلف کنه؟
وقتی اینجوری بهش نگاه میکنم احمقانه بنظر میرسه. خب یه امتحان و دو امتحان که مهم نیست! ولی یه وقتایی هست که بحث سر آیندته. آیندهی نه چندان دوری که بدون خراب کردنش داری خرابش میکنی (میکنن!).
از وقتی اومدیم این مدرسه (متوسطه دوره دوم) دبیر شیمیمون به طرز عجیب و زیادی (55 دیقه از کلاس 60 دیقهای) شروع کردن به خاطره گویی، توی این خاطراتش از همه چی حرف میزد. موفقیتاش، شکستای دانشآموزا و افتخاراتی که خودش شخصا بدست آورده. دوست دارم جریان یکی از بزرگترین افتخاراتشو اینجا بازگو کنم.
جریان مربوط به یه دانش آموز که توی طول سال درس نخونده (البته به این کار نداریم که این دبیرم خیلی توی کلاساش درس نمیده و بودجهبندیو فقط سر امتحان گرفتن یادش میاد!) دانش آموز قصهی ما نمراتش همیشه خدا کم بوده؛ ولی آخر سال یه دفعه به خودش میاد و از خودش میپرسه که "این همه وقت چی کار میکردم؟!"
وقتی جوابی بررای خودش پیدا نمیکنه تصمیم میگیره که تمام کم کاریاشو برای امتحانات ترم دوم جبران کنه و موفقم میشه. نمراتشو از کمترین ممکن به حدودای 16- 17 میرسونه برای هر درس.
دبیرا از این پیشرفت و تلاش این دانشآموز خوشحال میشن؛ البته نه همهشون! دبیر شیمی عزیز با توجه به تلاشای زیاد اون دانش آموز به جای نمرهای که گرفته (16) براش 9 رد میکنه و نمیذاره هیچ کدوم از دبیرا نمرات مستمر اون دانشآموزو تغییر بدن بخاطر پیشرفتش!
اون دانشآموز همون سال از مدرسه اخراج میشه.
چیزی که بده اینه که کم نیستن دبیرایی که به آزار دادن دانشآموز میگن افتخار؛ ولی اگه افتخار باشه، یه افتخار جهنمیه. کاش اون دبیر شیمی که اینو برای ما با افتخار تعریف میکرد یه بار به اینم فکر کنه که آیندهی اون دانشآموزو خراب کرده با وجود اینکه اون دانشآموز برای جبران اشتباهاتش تلاش کرده…
پ.ن: حالم از دبیر زیستمون بهم میخوره.
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادداشتهای پراکندهی آقای معلم(2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
پادکست نگهبان گلها: مروری بر زندگی جبار باغچهبان - قسمت هشتم - باغچهی اطفال و مدرسهی کر و لالها
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای روز سمپاد