گاهی وقتی از تنش های جسم آزاد میشوم، اندیشه ام مجالی برای داستان پردازی ، سخنرانی و گفتگو می یابد.گاهی گفتن تنها جوابی است می توان به تپش های قلب داد تا آرام شود .
جلسات بیخودی یا «بیمایه فطیر است ۲»

امروز دهمین روزی بود که در مدرسه جدید مستقر شدم. اول صبحی یکی از همکاران قدیمی مدرسه که البته سالها پیش بازنشسته شده بود و سالها به عنوان حق التدریس با مدرسه همکاری داشت اومده بود. گویا سال گذشته سر مسایل مالی با مجموعه مشکل پیدا کرده بود و امسال به همراه جمع چند نفری مدرسه رو تحریم کرده بودند. نشست به غیبت کردن. مونده بود از زیر کت نایلون سبزی رو در بیاره بزاره رو میز. هرز گاهی هم تو کار من دخالت میکرد و به اولیا و دانش آموزان راهنمایی میداد. روم نشد بندازمش بیرون. خودم از اتاق رفتم. بعد چهل دقیقه که اومدم دیدم محکم نشسته. منتظر نشدم ازش تشکر کردم و در حالی که هنوز داشت نصیحت میپراکند مشایعت کردمش. حدس زدم پشیمونه ولی روش نمیشه برگرده. با خودم تکرار کردم یادم نره:
۱. تکلیفم با خودم روشن باشه. ذره بین برندارم دنبال بدی آدمها بگردم ولی اگر از جایی رفتم دیگه بر نگردم. مگه اینکه دعوت بشم.
۲. با آدمهای سمی کنار نیام. اگه همون اول که دیدم داره سم پاشی میکنه مودبانه حرفش رو قطع میکردم یکساعت رو صرفه جویی کرده بودم.
به هر حال. امروز هم یک تعداد از معلم ها از ادامه همکاری انصراف دادند یا برنامه رو تغییر دادن. تغییر برنامه تقریبا طبیعیه ولی انصراف! یکم عجیبه. فکر کنم نیم کاسه ای زیر این کاسهها باشه. ولی خوب ملالی نیست.
بعد از رفتن آقای سمی معلم عربی قدیمی خودم اومد. حقیقت نشناختم ولی اون شناخت. اسمش یادم بود ولی چهرش خیلی عوض شده بود. ۲۴ سال گذشته. خوش و بش کردیم. اومده بود سر بزنه چون سال گذشته اینجا تدریس داشته. اصرار کردم امسال هم بیاد ولی از قرار دانشگاه مدرک دکتری قبول شده بود میخواست بره تحصیل کنه. در سن ۶۵ یا ۶۶ سالگی.
چند تا آمدن برای پایه دهم یکی دو تا هم میخواستن تغییر رشته بدن به ریاضی
این قدرت رسانههاست. من که خیلی تو این وادی نیستم ولی این شور و شوق که امسال به رشته ریاضی و فنی ایجاد شده قدر یقین کار رسانهای پشتش هست. خیلی صحبت کردم برید تجربی و اینا. گوششون بدهکار این حرفا نبود. حق دارند. کار ما نصیحت کردنه کار اونها هم گوش نکردن. حالا قیافههاشون هفت سال دیگه دیدن داره.
آخر وقت رفتم جلسه اداره. از بدبختی نشستم روبرو سخنرانان محترم. دو ساعت فیض بردیم. الان بپرسی چی گفتن هیچی یادم نیست. مسأله اصلی پوله که نیست. بقیه فقط حرفه. ولی کافی میکس اورت رو میزا بود. یواشکی نارنگی هم گذاشتم تو جیبم که اونم رسیدم دم در دیدم نیست. کجا افتاده بود نمیدونم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسه خر است
مطلبی دیگر از این انتشارات
به یادِ اوّلِ مِهر💖
مطلبی دیگر از این انتشارات
خانم معلم