می نویسم تا شاید از میان نوشته هایم خودم را پیدا کنم...
عشق و عاشقی های دوران مدرسه!
چند وقت پیش یکی از دوستانم تعریف میکرد که پارسال که همه مدارس کلن مجازی بودن و همه دانش آموزها مجاب به استفاده از فضای مجازی شدن، پسرش بیش از 10 یا 12 ساعتی تو شبانه روز سَرِش تو گوشیش بوده. جوری بوده که حتی ناهار و شام هم درست نمیخورده. هر وقت هم ازش جویا میشن که آخه چه غلطی داری میکنی تو اون گوشیِ زهرِماری، میگفته مربوط به درس و مدرسمه!!! خلاصه پدر یروز به گوشی پسر پاتَک میزنه و میبینه که بله، شازدهِ پسرِ 11 سالش با دو سه تایی دختر در حال چَتیدنه و اونم چه چَتیدنی؛ جوریکه میگه منِ بابایِ 38 سالش خجالت کشیدم. واقعیتش زیاد تعجب نکردم؛ با این دسترسی بچه ها به این فضاها و فاصله فکری دهه 80 و دهه 90 ایها از ما دهه 60ایها، واقعا دور از انتظار نیست عاشق شدنهای مجازی اون هم در سنین پایین.
یادش بخیر دوران مدرسه ی خودم در دهه ی 70 و 80 اینا. اون زمان خبری از موبایل و چتیدن نبود. گوشی موبایل و کامپیوتر هم چیزی نبود که همه داشته باشن. فکر کنم من و هم دوره ایهای من آخرین نسل دوران نامه بازی باشیم. من تو سال اول یا دوم راهنمایی بود که عاشق که نه، در واقع، عاشقم شدن? حالا میگید چه تحفه ای مگه بودی؟! تحفه ی خاصی نبودم والا! دوران راهنمایی، ظهر که مدرسم تموم میشد از یه خیابون فرعی میرفتم سمت خونمون. سر همون خیابون فرعی هم یه مدرسه دخترونه بود. تو همین برو بیاها، یادمه فصل بهار هم بود، خیلی سر به زیر و مودبانه (کلن پسر ساکت و آرومی بودم) در حال خرامیدن به سمت خونه بودم که یه دختر خانمِ چادری که هم سن و سال خودم میخورد از کنارم رد شد و بِم سلام کرد، منم متعجبانه جواب سلامشو دادم! فرداش تو همون مسیر چادرعَربیش رو باد داد و از اون لا دستشو برای دست دادن به سمتم دراز کرد و منم که پسری خجالتی، باز متعجابنه جواب دستشم دادم! فرداش باز همون سلام و دست برقرار بود و از روز بعدش یه نامه امد دستم؛ یا خدا نامه این وسط دیگه چی میگه!!! رفتم خونه و درِ اتاق رو شِش قفله کردمو شروع کردم به خوندن نامه؛ یادمه که نوشته بود که من چند روزی هست ازینجا رد میشم تو رو میبینم و ازت خوشم امده میخوام بات دوست شم و ازینجور حرفا و ازم خواسته بود که جوابش رو بدم! یجورایی افتاده بودم تو رودربایستی! و نمیدونستم چی بش بگم! خلاصه منم دو سه خطی نوشتم که آره منم موافقمو ازینجور حرفا و فرداش بش دادم? البته ازونجایی که عشق باید دوطرفه باشه و در من کِشِشِ عاشقانه ای ایجاد نشده بود، این رابطه ی نامه گونه دو سه هفته ای بیشتر طول نکشید و این عاشقانه ی آرام، در همان خیابان دفن شد و من هم راهم رو کلن کج کردم و از مسیری دیگر به خونه میرفتم.
حالا ربط این خاطره با موضوع دوستم چی بود؟ این بود که ما هم اون دوران عشق و عاشقی داشتیم، و اتفاقا تو همین سنین بچِگی؛ ولی ابزارآلات ارتباطی اینقدر در دسترس نبود که بخوایم همه فکر و ذهنمون رو درگیرش کنیم و یجایی شروع میشد و تا میومد پیش بره همون وسطها عشقِ کَشکیمون هم دود میشد میرفت به هوا و اینطوری نبود که بشینیم از صبح تا شب چت کنیم و آخرش به یروز نکشیده از طرف خواستگاری کنیم. الان دو روز با هم آشنا نشدن عاشق و دلباخته هم میشن؛ اون هم ندیده و نشناخته؛ فرداش هم پشیمون میشن و میزنن به تیپ و تاپ هم! این وسط هم معمولا دخترها بیشتر آسیب میبینن، چون از لحاظ بلوغ فکری و احساسی اونا یه گام از پسرها جلوترن ولی پسرها توجهی به این موضوع ندارن. خیلی راحت به هم "دوسِت دارم" رو روانه میکنن بدون این که بدونن همین جمله ی به ظاهر ساده میتونه تمامِ فکر و ذهن طرف مقابل رو به خودش درگیر کنه. دوسِت دارم برای پسر ممکنه یه معنی رو بده و برای دختر یه معنی دیگه، و از همینجاست که مشکلات شروع میشه و انتظارها شکل میگیره. در هر صورت آرزوم اینه که دوستی های این دوران و این نسلِ جدیدی ها شکل پایداری داشته باشه و معقولانه تر با روابطشون برخورد کنن که خدایی نکرده ضرر روحی روانی نبینن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مجموعه فاجعه به بار اوردن های من
مطلبی دیگر از این انتشارات
آبیاری گلهای باغ علم
مطلبی دیگر از این انتشارات
از کوچههای شهریور