راستش من خیلی کار دارم هنوز، خیلی چیزا هم برای از دست دادن دارم ولی اگه بهم بگن همین الان میتونی چشماتو ببندی و دیگه بیدار نشی با آرامش تمام چشمامو میبندم :)
مجموعه فاجعه به بار اوردن های من
درود بی کران
این پست رو گذاشتم تا یکم با کار های فاجعه باری که کردم آشنا بشین
یادمه که وقتی سال ششم دبستان بودم با بچه ها خوراکی های ممنوعه جاسازی میکردیم و می اوردیم?
و به بچه های دیگه که جز مشتری های قابل اعتماد ما بودن میفروختم ?(خوراکی های ممنوعه مثل کالباس ، پفک ، چیپس و ...)
اینو میدونم که منصف تر از بوفه مدرسه اجناسم رو میفروختم??(و این باری از عذاب الوجدان من کم می کنه)
بوفه مدرسه هم جوری بود که قشنگ ۱۰۰۰ تومن رو همه اجناسش میکشید(حداقلش?)
آقا من یه روز صبح رفتم مدرسه دیدم ناظم داره کیف بچه ها رو دم در چک میکنه اولش یاد چیزی که تو کیفم گذاشته بودم ، نبودم
نوبت به من رسید یهو یادم اومد که کیفم محتوای جالبی نداره??
آقا چشمتون روز بد نبینه ناظم با یه خشم ترسناکی منو برد دفتر و یه ۱ نمره ای فکر کنم ازم کم کرد?
خب بذارید یکن از غذای مدرسه براتون توصیف کنم که درک کنین چرا دست به همچین کار هایی میزدم?
۱.کباب سبز رنگ
خدایی کباب سبزه؟ناموصا من هرچی فکر میکنم چیز خوبی به نظر نمیاد توش ریخته باشن?
۲.قرمهسبزی
شاید دانشگاهی ها هم با این مشکل ما رو به رو بوده باشن ، ما هروقت غذا قرمه سبزی داشتیم علف های پارک بغل مدرسه کوتاه شده بودن???
۳.جوجه
لامصب چنگال میشکوندیم سر این غذا?(تصور کنید جوجه سفت باشه و چنگال هم پلاستیکی)
تا ماجرا های فاجعه آمیز دیگه خدا یار و نگهدارتون??❤
بدرود??
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابخانه
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک مهر، شنبه
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسهخوابی یا وقتی کولیوار میسَفَری