نمیدونستم روح نویسنده دارم شاید توعم هنوز نمیدونی (:
مدرسه خر است

با خودم گفتم امسال خاطرات مدرسه ام و مینویسم
اما لامصب خیلی همه چی عادیه و چیز خاصی نداره که درموردش بنویسم همه داریم درس میخونیم تنها جمله ای عهه میتونم درمورد مدرسه بنویسم
برای همین که به هیچ حرفی ندارم میخام اولین انشام و براتون بزارم نظرتون و بگید هنوز سر کلاس نخوندمش .
موضوع آزاد بودو من (شغل من) رو انتخاب کردم.
کسی نیست که کلاس اول دبستان شغل خودش و پیدا کنه.
مثلا روز اول مدرسه وقتی ازم پرسیدن میخام چیکاره بشم گفتم میخام معلم مهد کودک باشم.
کسی توی سوم دبستان هم نمیدونه میخاد چیکاره بشه.
چون من اون موقع گفتم میخام مدل باشم.
و وقتی فهمیدم مامانم راضی نیست توی کلاس چهارم تصمیم گرفتم طراح لباس بشم و برند خودم و راه بندازم. اسمشم انتخاب کرده بودم برند ارورا (Auroraدر اصل نام الهه ی رومی طلوع است. امروزه، این واژه جهت توصیف سحرگاه و نیز پدیده ی نوری خیره کننده ای که در جو فوقانی مناطق قطبی مغناطیسی زمین اتفاق میافتد (شفق قطبی) به کار میرود) حتی یه لوگو براش طراحی کردم.
نمیدونم چی شد که طراحی برند و یادم رفت اما چند وقت پیش یهویی با دیدن دختری به اسم ارورا یادم آمد که من زمانی قرار بود طراح لباس باشم.
توی دبستان شغل های زیادی انتخاب کردم اما با ورود به راهنمایی شغل هام محدود تر واقع بینانه تر بود.
باز کردن قنادی. نویسندگی. تاسیس آموزشگاه هنر. زدن مطب روانشناسی. یا حتی به شغل خانه داری هم به طور جدی فکر کردم. که به جای این همه سختی یه مامان بلاگر بشم از بچه های مو فرفریم پست بزارم و پول دربیارم.
شاید باورتون نشه اما من حتی به کار توی بانک و صدا و سیما هم فکر کردم چون که بدون آزمون میتونم جای بابام یا جای بیبی که سال پیش بازنشسته شد برم سرکار .
اما بیبی بهم گفت که این فکر خوبی نیست.
با ورود به دبیرستان فهمیدم که من نیاز به یک شغل دارم که تلاش زیادی نخواد و رسیدن بش درس خوندن نیاز نداشته باشه و حقوقش بالا باشه.
به فکر خیاطی و آرایش گری هم افتادم. آنلاین شاپ هم ایده ی خوبی بود مثلا من میتونم لوازم آرایش. بدلیجات یا کتاب و لوازم تحریر بفروشم و بعدا مغازه بزنم اماساعت کاریش با ساعت خواب من تداخل داشت پس این گزینه هم حذف شد.
رسیدم سال آخر دبیرستان و چند ماه دیگه دیپلم دستم بود دیگه جدی جدی باید یه فکری میکردم.
و با ساعت ها زل زدن به دیوار فهمیدم من نه شغل آسون میخام نه درآمد بالا. من شغلی میخام که حالم داخلش خوب باشه. شغلی میخام که شرافت من و رسالت وجودم تو این دنیا رو زیر سوال نبره. انتخاب من شد روانشناسی. دانشگاه رفتم درس خوندم مطب زدم و بعد شیش ماه فهمیدم من برای اینکار ساخته نشدم. مطب و تغیر و دادم شد کانون کودک و نوجوان بچه ها میومدن از کتابخونه بهشون کتاب معرفی میکردم داستان داشتیم بازی داشتیم. اما باز هم این شغل مناسب من نبود. رفتم و مشاور مدرسه شدم همش داخل اتاقم تنها مینشستم و چایی و بيسکوئيت میخوردم بازهم فهمیدم این شغل مال من نیست. و یه تصمیم جدی گرفتم میخام نویسنده باشم. و از نوشته هام پادکست درست کنم شایدم ویدئو درکل میخام صدام و برسونم به بقیه مردم بگم اشکالی نداره چیزی که ازش راضی نیستید و تغییر بدید. من هنوزم نمیدونم چه شغلی برام مناسبه خیلی ها میگن دیر شده اما بنظر من دیر نیست، کی مشخص میکنه دیره؟ حتی اگر توی صد سالگی شغل مورد علاقم و پیدا کنم بازهم میگم به پیدا کردنش میارزید....
مطلبی دیگر از این انتشارات
به یادِ اوّلِ مِهر💖
مطلبی دیگر از این انتشارات
چند کتاب داستانی و غیرداستانی، در حوزهی "تعلیم و تربیت"
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرسهخوابی یا وقتی کولیوار میسَفَری