کوتوله فحاش

تازه کلاس هشتم شروع شده بود. خیلی قلبم تند تند

می تپید . با خودم میگفتم که فردا چه اتفاقی خواهد افتاد . بلاخره فردا صبح فرا رسید کیفم را برداشتم همراه پدرم با ماشینش به مدرسه رفتم. قلبم هنوز تند تند می تپید . از آقایی پرسیدم که کلاسم کجاست ؟ او گفت کلاس چندمی ؟ گفتم کلاس هشتم مرا راهنمایی کرد . اسمم را پیدا کردم وارد کلاس شدم . اوایل کسی نبود پس از فرصت استفاده کردم و بر روی نیمکت اول نشستم . کم کم کلاس پر از شاگرد شد . دانش آموزش قد کوتاه روی میز معلم رفت و شروع کرد به فحاشی ، هر چه از دهانش در آمد گفت . من گفتم : خجالت بکش ، بی ادب و ... اما او مانند رادیویی که خراب شده بدون وقفه پشت سرهم فحش هایش را ادامه می‌داد. من تصمیم گرفتم که ساکت شوم چون دیدم فایده ندارد.چند دقیقه ای به این وضع گذشت تا اینکه ناظم مدرسه وارد کلاس شد دست آن دانش آموز کوتوله که دائم فحش می‌داد را گرفت و به کلاس دیگر برد . کلاس اول که تمام شد در زنگ تفریح اول من دیدم که تقریبا همه دانش آموزان دارند به همدیگر فحش های رکیک می‌دهند. من به آنها میگفتم اینها حرف ها زشته و نگید و با ادب باشید . اما چه فایده یکی از آنها به من گفت : ما دوس نداریم کسی بهمون دستور بده . دیگری که دانش آموز خوش قیافه ای بود به من گفت : از اولین روز مدرسه برای خودت دشمن تراشی نکن . خلاصه که نهی از منکر هایم بی فایده بودند . به سقف کلاس تنباکو چسبیده بود . تنباکوی که خشک شده بود . در یک کلاس چهل دانش آموز بودیم که به راحتی می‌گویم شاید من و یکی یا دو نفر دیگر کمی مودب بودیم . البته یکی از دانش آموزان وقتی دید من خیلی استرس دارم به من دست داد و لبخندی بانمک زد . لبخند او باعث شد استرسم نصف شود و کم کم بیشتر صحبت کنم . در پست بعدی در مورد او خواهم نوشت که دوست صمیمیم شد اگرچه رفاقتمان خیلی دوام نیاورد .

کوتوله دیوانه
کوتوله دیوانه

چ