این بنرها رنگ ندارند

نویسنده: کوثر رحماندوست (نام مستعار)

این مطلب در شماره‌ی اول مجله‌ی دانشجویی «مداد» (اردیبهشت 89) در چاپ شده‌است. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. نوشته‌های چاپ‌شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندگان این مطالب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.


از در و دیوار می بارد این حرف ها: جنبش نرم افزاری، کرسی های آزاد اندیشی، کرسی های نظریه پردازی و... و همه هم دغدغه دارند که چه شد پس آن جنباندن نرم افزارها و کرسی های آزاد و همه هم نگران اند که مبادا زمین بماند حرف رهبری و همه هم ..... می دانند که دروغ می گویند.

علم بومی با بنرهای 3*2 دو متری که یک ماه در میان از در تالارهای چند صد نفره آویزان می شود ساخته نخواهد شد. همه ی ما این را خوب می دانیم. پس یکی دو سال که از حرف رهبر بگذرد ، بنر ها آفتاب زده می شوند و کم رنگ و کم کم جای آنها بنر «جشن بزرگ صفری ها ، همراه با تقلید صدا و سایه بازی» می نشیند.

گیر کرده ایم در رودربایستی با خودمان ، با رهبرمان و با علمی که مال ما نیست پس همت مان از حرف بالاتر نمی رود. چند روزی کتاب های جلد گالینگور زبان اصلی را ورق می زنیم ، دو سه مسئله ای را بالا و پایین کرده و حل می کنیم و بعد ، استادی ، دکتری ، مهندسی ، چیزی می شویم. و تازه بعد از آن است که برایمان زندگی آغاز می شود ، انگار این 16 تا 24 سال طول تحصیل را زجر کشیده ایم و چیزی را تحمل کرده ایم و تازه بعد از آن است که می خواهیم زندگی کنیم. علم هنوز برای ما زندگی نشده است . پس نباید انتظار داشت بتوانیم آن چه را که تحملش را نداریم، بشناسیم و سپس متحول کنیم. علم هنوز برای ما زندگی نشده است.

علم بومی عبارتی پیچیده و سخت فهم نیست، اما بی تعارف باید گفت که کسی از ما درک کاملی از آن ندارد، پیوسته با شنیدن این عبارت از خودمان می پرسیم که مگر علم جا و مکان دارد که می گویند علم بومی. علم که متعلق فرهنگ نیست و در همه جای عالم از مدارس روستایی آفریقا گرفته تا کلاس های دانشگاهی ژاپن ، همه جا دو دوتا چهار تا می شود و فیزیک کوانتوم یک معنا می دهد. پس چیست این علم بومی که کر کرده ما را.

ما نه علم را می شناسیم و نه خودمان را؛ پس علم بومی هم بی معنا باید باشد. پذیرش این امر که علم هم پایه هایی نظری و قابل جابجایی دارد برایمان دشوار است و دشوارتر آن که بخواهیم خودمان این پایه ها را تکان دهیم و از این همه دشوارتر آن که مگر فرهنگ ما جای قابل اتکایی برای استوار کردن این اساس دارد؟ حرف که به این جاها برسد دیگر حوصله ی هر دانشجو و استاد ایرانی سر می رود و نق زدن ها شروع می شود که دیگر این همه تمامیت طلبی و دشواری برای چیست؟ علم مسیری را طی نموده و این همه ثمر داده است ، کافیست دیلماج ها را به کار گیریم دستمان را دراز کنیم و جزوه ای در بیاوریم و فردا و پس فردا سد ها و ساختمان ها و ماشین ها را خواهی دید که در گوشه گوشه ی این مملکت سر بلند می کنند و توسعه آغاز می شود.

اما حیف که کسی از غایت نمی پرسد و نمی پذیرد که هر امری ، حتی این علم راحت الحلقوم در دسترس نیز غایتی دارد . آیا ما خواهان وصول به این غایت هستیم؟

تحویل و تحول علم جدید آن چنان که خودش زمانی طولانی برای پایه گذاری را طی کرد نیازمند سال ها جهد و مطالعه و تفکر است ، آن هم توسط انسان هایی که علاوه بر اراده ی بر تغییر توان فهم بی طرفانه ی این علوم را داشته باشند که هرچه را خلاف آمال خود یافتند مچاله نکنند و دوری افکنند . تعلیم و پرورش این آدم ها برعهده ی دانش گاه های ماست و اگر کمی سر بچرخانیم و دقیق شویم می بینیم که نه دانش جویی برای این امر حاضر به تلاش است و نه ساختاری برای پرورش چنین اراده ای در حال انجام.