من اومدم!

نویسنده: حجت الاسلام و المسلمین شهبازی

این مطلب در شماره‌ی اول مجله‌ی دانشجویی «مداد» (اردیبهشت 89) در چاپ شده‌است. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. نوشته‌های چاپ‌شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندگان این مطالب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.


اشاره: فارغ از هر بحث دیگری، آن چه بیش از همه چیز اهمیت دارد، «هدف از زندگی» است. بر همین اساس، از جناب حجت الاسلام و المسلمین شهبازی خواستیم به عنوان حسن ختام این شماره در این باره برایمان بگوید.

من اومدم!

از یه جای دور، مثل شازده کوچولو؛ اما نه از یه کهکشان دیگه!

من از اول این جا نبودم، اما این که از کجا اومدم؟ برا چی اومدم؟ کجا باید برم؟ چطور و از کدوم طرف باید برم؟، داستانش مفصله.

عجب قصه ی پر رمز و رازیه این قصه ی اومدن و رفتن! هر روز یه عالمه می‌آند و می رند! که چی؟

به نظر من اصلِ اومدن و رفتن خیلی مهم نیست؛ این که آدم چه جوری بیاد و چه جوری و از کدوم طرف بره مهمّه!

دور از جونِ بعضیا، گاو و گوسفند هم می آند و می رند. اما من دلم نمی‌خواد مثل اونا باشم؛ می خواهم آدم باشم؛ یعنی آدم وار بیام و آدم وار برم.

آیا خدا مرا گوسفند آفرید؟ خیر؛

آیا خدا مرا گاو آفرید؟ خیر؛

آیا خدا مرا گرگ آفرید؟ مسلّما نه؛

آیا خدا مرا خرس آفرید؟ نه، نه، نه.

خدا منو آفرید. خدا به من کرامت و شرف بخشید. «وَ لَقَد کَرَّمنا بَنی آدَمَ ...»[1]؛ کرامت مخصوص بنی آدمه. و از همه مهم تر، خدا به من عقل داد. چیزی که بقیه ی حیوونا بهره و نصیبی ازش ندارن.

خدا وقتی انسان رو آفرید به خودش بارک الله گفت: «ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضعه فخلقنا المضعه عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقنا آخر فتبارک الله احسن الخالقین»[2]

پس معلوم میشه آفرینش انسان، کار شایان توجه و قابل تعظیمیه. چرا که بارک الله گفتن و احسن الخالقین بودن خدا، از زمانی معنا پیدا می کنه که مخلوقی که آفریده، احسن المخلوقین باشه. و آیا این گونه نیست؟ آیا انسان بهترین آفریده ی خدا نیست؟

به گمونم اکنون به راز این که در بین همه ی موجودات فقط انسان ها برا خودشون جشن تولد می گیرن پی برده باشی.

راستی! یادت باشه هر سال برا خودت جشن تولد بگیری! آخه، جشن تولد، یه نوع مراسم یادآوری و شکرگزاریه. خدا می خواد به آفرینش خودت توجه کنی که در اون نشانه هایی هست برای این که تو را به یقین برسونه. همچنان که خودش فرمود: «و فی خلقکم و ما یبث من دابه آیات بقوم یوقنون»[3]

البته ممکنه توی جشن تولد من و شما چشممون بیش تر دنبال کادوها و یا کیکش باشه، اما بهترین هدیه ای که بهت می دن، اینه که همه یک صدا می گن: «تولدت مبارک!»

می دونی

این جمله ی دو کلمه ای یعنی چه؟

یعنی:

اولا: یادت نره که از یک جایی اومدی (متولد شدی) و از اول وجود نداشتی؛ به قول معروف: نبودی، بود شدی.

آخه بعضیا یادشون میره یه موقعی هیچی نبودن، شاید فکر می کنن از اول بودن و همیشه خواهند بود. جشن تولد برا اینه که یادت بندازه از بالا اومدی؛ چون اگه یادت بره از بالا اومدی، بالا رفتن هم یادت میره.

ثانیا: الان وجود داری؛ یعنی حواست به زنده بودنت باشه. این خیلی مهمه که من الان هستم، وجود دارم و نفس می کشم. من تا هستم می تونم منشا اثر باشم. بنابر این، بودن، حتی یه لحظه ی اون هم غنیمته. و تو اگه یه بار از من فرار کرده باشی، اون وقت می فهمی زنده بودن چه لذتی داره. بعضیا یه جوری زندگی می کنن انگار وجود ندارن!

سفارش شده هر صبح که از خواب بیدار میشی بگو: «الحمد لله الذی احیانی بعد ما اماتنی الیه النشور» (سپاس خدای را که بعد از این که میراند، زنده کرد و بازگشت به سوی او خواهد بود.)[4] یعنی هر روز، خدا، یه زندگی جدید بهت می ده. پس، در واقع، درستش اینه که هر صبح جشن تولد بگیری، نه هر سال! مگه غیر از اینه که هر شب می میری و هر صبح دوباره زنده میشی.

«الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون»[5]

و خدا می تونست امروز تو رو زنده نکنه! همین چند ماه قبل، یه جوون بیست و دو ساله از همسایه ها شب خوابیده بود که صبح پاشه، اما توی خواب عزرائیل اومده بود سراغش. اینم از همه جا بی خبر گفته بود باشه! بیچاره هنوز خوابه! به هر حال خدا رحمتش کنه! اون جوون می تونست هر یک از ماها باشه! پس بهتره حواسمون جمع باشه!

البته این نکته را هم بگم: که بین زنده بودن و زندگی کردن خیلی فرقه؛ یعنی ممکنه کسی زنده باشه، ولی بلد نباشه زندگی کنه! (خذ و افهم و اغتنم)

ثالثا: وجودت باید برا خودت و دیگران مبارک باشه، آخه، کسی تولدش مبارکه که وجودش همه جا مایه ی برکت باشه. حضرت عیسی در بدو تولد، لب به سخن باز کرد و گفت:

«قال انی عبدالله ءاتئنی الکتاب و جلعنی نبیا و جعلنی مبارکا این ما کنت و اوصانی بالصلاه و الزکاه ما دمت حیا»[6]؛ (من بنده ی خدایم که به من کتاب و مقام نبوت عطا کرده و مرا مبارک و پر برکت گردانیده هر جا که باشم...)

راستی! کسی که وجودش شر باشه، میشه بهش گفت: «تولدت مبارک»؟!

و مخلص کلام این که: جشن تولد باید ما را متوجه سه نکته بکند: نبودن، بودن، و نحوه ی بودن. اما در مورد «نحوه ی نبودن» باید عرض کنم که تفاوت بین آدما خیلی زیاده همین طور که بین بودن و نبودن خیلی فاصله هست! و علتش بر می گرده به نوع هدفی که در بودنشون توی دنیا دنبال می کنن.

اگه از یکی بپرسی شما هستید؟ احتمالا سریع جواب می دهد: بله! و بعد یک نگاه متعجبانه به چهره ی شما میندازه. انگار که به وجود عقل در شما شک کرده باشه! اما اگه ازش بپرسی برا چی هستی؟! اون وقت اون بی جواب می مونه و این بار این شمایید که باید از اون نگاه ها به چهره ی او بندازید و از اون شک ها و گمان ها به او ببرید!

به راستی که این سوال، سوال خیلی آسونیه. اما انگار جوابش یه کم سخته.

می گی نه!

برو جلو آینه و همین سوال رو از خودت بپرس. یعنی از اون که تو آینه هست بپرس! (چه فرقی می کنه؟!)

بهش بگو تقریبا می دونم از کجا اومدی (اگر چه غافلم) اما هم نمی دونم برا چی اومدی؟ و هم نمی دونم کجا می خوای بری؟!

راستی! ما آدما برا چی اومدیم و کجا قراره بریم؟!

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟!

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می روم آخر، ننمایی وطنم؟!

دور از جون شما دوست عزیز، توی این دنیا، بعضیا یه جوری زندگی می کنن که انگار نه از جایی اومدن و نه قراره جایی برن! خیلی معذرت می خوام یه جوری عمل می کنن، آدم فکر می کنه که خدا روی زمین پروار بسته! همین و بس.

بنده، به شخصه از یه چیزی خیلی متعجم و اون اینه که ما آدما دوست داریم همه ی اعضا و جوارحمون رو به کار بندازیم. (تاکید می کنم: همش رو.) الا فکرمون رو! اصلا طرف نمی خواد به این مسئله فکر کنه که: برا چی به این دنیا اومده؟! نه این که نتونه فکر کنه؛ نه، نمی خواد فکر کنه؛ و برا این که خدای ناخواسته این فکر به سراغش نیاد به هزار تا چیز، خودش رو مشغول می‌کنه.

دقت کردی آدمای قرن بیستم، یه جورایی از تنهایی فرارین؟ شاید یکی از علتاش اینه که توی شلوغی از این جور فکرا به سراغمون نمیاد و ما رو آزار نمی‌ده!

خلاصه همه تلاشمون اینه که وقتمون رو با دوستان و موبایل و تلویزیون و چت و ماهواره و غیره و ذلک پر کنیم که یک وقت یه گوشه اش با خدا پر نشه!

من هم از این که دقایقی باعث آزار شما دوست عزیز شدم، عذر خواهی می‌کنم. باور کن (یا اگه دلت خواس باور نکن.) نمی خواستم فکر تو رو به کار بندازم و یا درگیر این مسئله بکنم که برا چی اومدی و قراره کجا بری؟ فقط می‌خواستم کمی درد دل کرده باشم. اصلا به ما چه که کی برا چی اومده و کی کجا می ره و چی کار می خواد بکنه! اصلا فکر کن نه خانی اومده و نه خانی رفته! منم بهتره برم ببینم خودم کجا باید برم!

شما را به خیر و ما را به سلامت.

[1] . اسراء/ 70.

[2] . مومنون/ 14. «سپس از نطفه، لخته خونی آفریدیم، آن گاه لخته خون را پاره گوشتی ساختیم و پاره گوشت را به صورت استخوان هایی در آوردیم، و استخوان ها را با گوشت پوشاندیم، سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم، پس شایسته ی تعظیم و تکریم است، خداوندی که بهترین آفرینندگان است.»

[3] . جاثیه/ 4. «و در آفرینش شما و آن چه از جنبنده ها که (در هستی) پراکنده نموده، برای اهل یقین، نشانه هایی (از قدرت الهی) است.

[4] . الکافی، ج 2، ص 540.

[5] . زمر/ 42. «خداوند، ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند، و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب می گیرد. سپس ارواح کسانی که فرمان مرگشان را صادر کرده، نگه می دارد، و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند.) باز می گرداند تا مهلت معین. همانا در این امر، نشانه های روشنی است برای کسانی که می اندیشند.»

[6] . مریم/ 31.