در شلوغی هم می‌شود تنها بود

قبلا فکر می کردم تنهایی وقتی هست که هیچ کس نباشد،خودم باشم و خودم،گوشه ای از جهان،کنج تاریک اتاقی سر تا سر ظلمات،نه آدم باشد و نه هیچ جانداری اما....


حالا می فهمم که در شلوغی هم می‌شود تنها بود،می‌شود در محفل دوستان بود و احساس تنهایی کرد،‌می‌شود در مکانی که جای سوزن انداختن نیست هم تنها بود....

اما حالا می‌فهمم که تنهایی یعنی همه باشند اما آنکه تو آرزویش را داشتی نباشد،تنهایی یعنی همه باشند اما هیچ کس تو را نبیند، متوجه زخم هایت نشود ،صدای غم زده ی تو را نشنود، تو را آنگونه که هستی نپذیرد و تو را نفهمد. ..

حالا می دانم که تنهایی ماهیت خلقت ما آدم هاست،ما تنها به دنیا می آییم،تنها سوگواری می کنیم و تنها می میریم.


تنهایی شبیه فردی است که همیشه حضور دارد اما دیده نمی شود.حس می‌شود اما همیشه پررنگ نیست. «هست» اما ترجیح می‌دهیم که فکر کنیم «نیست».
_تکه هایی از یک کل منسجم
فرار ما از تنهایی شبیه شبیه فرار از خودمان است.شبیه به این است که می خواهیم بخشی از بدن مان را نپذیریم چون دیدن و لمس کردن و حس کردنش در آور است. فقط کافی است روزی مجبود شویم با آن بخش دردآور مواجه شویم.
_تکه هایی از یک کل منسجم

می بینی؟تنهایی بخشی از وجود ماست. و ما فقط از آن فرار می‌کنیم و سوگ آن روزی است که در مقابل ما می‌ایستد و از ما می خواهد که حقیقت تلخ تنهایی مان را بپذیریم.

زندگی گاهی ما را در تجربه هایی قرار می دهد که مجبور می‌شویم تا حدودی با آن بخش نامرئی ارتباط برقرار کنیم و زمانی که تنهایی را به عنوان بخشی از خودمان حس کنیم«شفا» شروع می‌شود.
_تکه هایی از یک کل منسجم

سوگ یکی از آن تجربه هاست که ما را با حقیقت تنهایی مان مواجه می کند.پس مطمئن باش که تنهایی در سوگ، نه تنها عجیب و غیر عادی نیست بلکه پذیرش آن نقطه ای است که شفا از آن شروع می‎‌‌شود. تنهایی در زمان سوگواری کاملا طبیعی است.آن را بپذیر و از آن فرار نکن.

وقتی از تنهایی مان فرار نمی کنیم،دگر نیاز نداریم به آدم ها «پناه» ببریم.
_تکه هایی از یک کل منسجم
حقیقت زندگی این است که ما تنها هستیم، هرچند که ممکن است یک عالمه آدم دور و برمان باشد. یکی از نشانه های بزرگ شدن این است که زودتر بفهمیم که تنها هستیم.
_علی میرصادقی/کتاب 13