??
شکر گزاری در زمان سوگواری
۲۸ روز پیش به پیشنهاد(درست تر اینه که بگم به اصرار ) یکی از معلم های مدرسه، مطالعه و انجام تمرین های کتاب معجزه ی شکرگزاری را شروع کردم.خیلی تمایلی به انجام این کار نداشتم ولی چون معلمم برای من محترم هست و همیشه توصیه هایش برایم بسیار گره گشا بوده اند،قبول کردم.او تجربه ی خودش را از این کتاب اینطور بیان کرد:«این کتاب زندگی من را عوض کرد و باعث شد افسردگی ام رفع شود. اگر هرشب تمرین هایش را انجام بدی قول میدهم که بعد از یکی دو هفته خیلی محسوس متوجه میشی که چقدر روحیه ات بهتره»
برایم سخت بود دوباره از خدا تشکر کنم.آخر او یکی از بزرگترین نعمت های زندگی ام را از من گرفته بود.چرا باید به خاطر بقیه نعمت هایش سپاسگزار می بودم؟هیچ نعمتی دگر برایم من مثل قبل لذت بخش نبود...
اولین چیزی که از این تجربه فهمیدم،این بود که چقدر شکرگزاری را نفهمیدیم.چقدر شکرگزاری را غلط فهمیدیم. برای همین هم هست که اینقدر برای مان سخت هست.اینقدر انجام دادنش برای مان "زور" دارد.ما فکر می کنیم شکر گزار بودن برای آنچه داریم یعنی حق نداریم آرزوی داشتن نداشته هایمان را بکنیم.فکر می کنیم قدردانی از آنچه داریم یعنی آنچه که نداریم را نمی خواهیم، یا حسرت آن را نداریم.فکر می کنیم وقتی برای دستاورد های مان سپاسگزاریم یعنی از دست رفته هایمان را نادیده گرفته ایم.ما فکر می کنیم یا این هست یا آن. و فراموش می کنیم که زندگی این و آن با هم هست.هردو در کنار هم.
شکر گزاری سلاحی نیست که در برابر سوگ از آن استفاده کنیم.بلکه شکر گزاری هم روشی برای همدلی و به آغوش کشیدن اندوهی است که روزی شیرین ترین لحظه های زندگی مان را رقم زده است.
شاید حرف های بی سرو تهی که اینقدر به ما گفته اند و ندانسته باورشان کرده ایم،شده اند سپر ما در مقابل شکر گزاری.مثلا اینکه هر اتفاقی که برای ما رخ می دهد مقصر آن خودمان هستیم و به خاطر خطاها و ناشکری های ماست که به آن دچار شده ایم.آن وقت برای انتقام از خدا وارد یک جنگ خیالی میشویم.
در این طرز فکر فراموش می کنیم که گاهی در یک اتفاق هیچ کس نقشی ندارد،فراموش می کنیم گاهی اوقات اتفاقات فقط رخ می دهند بدون اینکه کسی در آنها تقصیر داشته باشد؛ چرا که آسیب پذیری و ناکامی ماهیت دنیای ما هستند.فراموش می کنیم که عدم قطعیت ذات جهان ما هست.در این طرز فکر فراموش می کنیم که زندگی ما از یک قانون مشخص پیروی نمی کند.فراموش می کنیم که حتی برای همه ی قوانین استثنا هایی هم وجود دارند.
بعضی ها فکر می کنند داشتن غم در تضاد با شکر گزاری است.در حالی که انگار فراموش کردیم یعقوبی که صبرش را ضرب المثل و نقل و نبات گفت و گوهایمان کرده ایم،اینقدر در فراق پسری که می دانست زنده هست گریست تا بینایی اش را از دست داد.
قرار نیست شکر گزار باشیم تا غم های مان را فراموش کنیم.شکرگزار بودن کمک مان می کند که راحت تر غم های مان را به دوشمان بکشیم.
شکرگزاری یکی دیگر از مواردی است که افراد خارج از سوگ تان تمایل دارند از آن به عنوان سلاح استفاده کنند:
اینقدر غمگین نباش!دوتا بچه ی دیگه داری.باید بابت داشتن شون شکر گزار باشی . توی دنیا آدم های دیگه ای هستن که علاوه بر سوگ شون باید با جنگ و انواع خشونت ها دست و پنجه نرم کنند.بعضی آدم های داغدار حتی دگر جایی برای زندگی ندارند!بابت چییز هایی که داری شکر گزار باش. باید شکرگزار باشی؛ حداقل این عشق و محبت رو داشتی بعضی آدما هیچ وقت چنین عشقی را تجربه نمی کنند.
با توجه به چنین حرف هایی،شکرگزاری تنها احساس شرمندگی است است که در پوشش های مقدس تر و متناظر به پرهیز کاری پوشیده شده است.
این که افراد دگر شرایط بدتری دارند به این معنا نیست که حق ندارید درد بکشید و ناراحت باشید.این که شما افرادی را که هنوز در زندگی تان وجود دارند را دوست دارید و برای تان عزیز هستند دلیل بر این نمی شود که دل تان برای شخص مهمی که از دست داده اید تنگ نشود.
مانند معنا و زیبایی، شکرگزاری هم همدمی در دل سوگ است،نه راه حلی برای آن. مواردی را که شکرگزارشان هستید ثبت کنید.....به روش خودتان و هر طور که دوست دارید.
مگان دیواین
جورنال چگونه رنجی را که نمی توانیم درمان کنیم به دوش بکشیم؟
شکرگزاری چگونه به سوگ من کمک کرد؟
اصولا بعد از اینکه کسی را که دوست داریم از دست می دهیم،زندگی پوچ و بی معنی می شود.هیچ چیز برای مان ارزش جنگیدن ندارد.آخرِ همه ی کار ها و حرف های مان یک «خب که چی؟ بدون او به چه دردی می خوره» میاد. هیچ مژده ای از آینده امیدوار کننده نیست....
اما وقتی که دوباره شکرگزاری را به جریان زندگی ام برگرداندم،به طرز عجیبی دوباره معنا به زندگی ام بازگشت. شکر گزاری یادم داد که که هنوز آدم هایی هستند که حاضرم به خاطر لبخند شان بجنگم.شکر گزاری یادم داد که هنوز هم چیز های قشنگی در دنیا وجود دارند،که بشود از آنها لذت برد.شکرگزاری یادم داد که دنیا هنوز در دل خودش "زیبایی های پنهانی" دارد که می توان آنها را به دست آورد.شکر گزاری یادم داد که هنوز می شود زندگی کرد ...
اوایل سوگواری اصولا آدم های اطرافمان زیادی احساسی بودند.آدم های زیادی آمدند و گفتند همیشه در غم ما شریک خواهند بود.گفتند که هر وقت که بخواهیم می توانیم روی کمک شان حساب کنیم.افراد زیادی گفتند همه کاری می کنند که ما احساس غربت نکنیم.اما همین که چند ماه گذشت همه چیز برای آنها عادی شد و فکر کردند که برای ماهم! غم را فراموش کردند و گمان کردند ما هم او را به فراموشی سپردیم.هیمن باعث می شود که بیشتر احساس تنهایی و نادیده گرفته شدن بکنیم.شکرگزاری نشانم داد که تنها رها نشده ام.کمکم کرد بفهمم خدا فراموشم نکرده است.کمکم کرد بفهمم همه پشتم را خالی نکرده اند.کمکم کرد بفهمم هنوز کسانی هستند که شادی من برای شان اهمیت دارد....
اگر تازه از زندگی سیلی خورده اید،شاید آمادگی شروع این سفر ۲۸ روزه را نداشته باشید.در روزهای سوگواری سخت است که هرشب بنشینید و روز خود یا حتی گذشته تان را مرور کنید.پیشنهاد می کنم لاقل به عنوان یک تجربه این چند نمونه تمرین را انجام دهید.می دانم که احساسات وحشتناکی را تجربه کردده اید،پس گذراندن این چند دقیقه برای این تمرین های پیشنهادی من اگر به بهبود حالتان کمک نکند،قطعا ضرری هم به شما نخواهد رساند.فقط امتحانش کنید؛
۱- به آن شخصی که از دست داده اید فکر کنید.
اگر می توانید عکسش را کنار خود بگذارید.برای ده شاخصه متفاوت که آن فرد داشت شکر گزاری کنید. ترجیحا این ده مورد را بنویسید
وقتی پدرم از دنیا رفت؛مادرم بی تردید از غم و اندوهی جانکاه رنج می برد.او،پس از چند ماه رنج بردن،استفاده کردن از معجزه ی سپاسگزاری را در زندگی اش شروع کرد.او، با وجود غم و اندوهی شدید،نعمت هایی را در زندگی اش جست و جو می کرد که به دلیل بهره مند بودن از آن ها از خداوند سپاس گزار بود.او سپاسگزاری اش را برای نعمت های گذشته ی زندگی اش شروع کرد.او همه ی موقعیت های فوق العاده و سرشار از شادمانی را به یاد می آورد که در طی زندگی با پدرم، آن ها را پشت سر گذاشته بود.سپس،گام بزرگ بعدی اش را شروع کرد.او به جست و جو کردن نعمت هایی در آینده ی زندگی اش پرداخت و به دلیل بهره مند شدن از آنها از خداوند سپاس گزاری می کرد.او این نعمت هارا یکی پس از دیگری می یافت.او همه ی کارهایی را می یافت یا به یاد می آورد که همیشه می خواست آنها را انجام دهد؛اما،در آن هنگام که پدرم زنده بود،وقت کافی برای انجام دادن آن ها نداشت.وقتی مادرم این اقدام جسورانه را انجام داد؛به شیوه ای معجزه آسا فرصت هایی برای واقعیت یافتن رویاهایش به وجود آمدند و زندگی او دوباره از شادمانی لبریز شد.تاثیر معجزه آسای سپاس گزاری سبب شد فرصتی برای یک زندگی جدید به مادرم هدیه شود.
راندا بروان
معجزه شکرگزاری
این تجربه من:
ممنونم که .....
۱- صبورانه راهنمایی ام کردی و به من اجازه ی تجربه کردن و آزاد بودن دادی.
۲- به من حرف هایی زدی که هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.حرف هایی که به من شجاعت زندگی دادند.
۳- شب ها با اینکه خسته بودی تا دیر وقت سر حرف ها و سوال های من بیدار می ماندی
۴- مرا درست و شایسته تربیت کردی
۵- ممنونم که در این فرصت کوتاه با همه ی وجود کنارم بودی.
۶- که بچگی ها و بد اخلاقی هایم را صبورانه تحمل کردی .
۷- خالصانه دوستم داشتی و گذاشتی خالصانه دوستت بدارم
۸- برایم دوران کودکی آرام و خوشایند فراهم کردی،به طوری که هیچ چیز از تلخی این دنیا و زندگی حس نکردم.
۹- هرچه میدانستی یادم دادی تا شبیه تو زندگی کنم.
۱۰- ممنونم که برایم در زندگی آدم هایی گذاشتی که بعد از تو از من حمایت می کنند.
۲- آنهایی که ماندند
در طی این مدت آدم های اطرافتان را شناختید.خیلی آدم هایی که فکر می کردید همیشه در کنارتان می مانند، رفتند و شما را در سیاهی سوگ تنها گذاشتند.از طرفی، خیلی از کسانی که انتظار نداشتید کنار شما آمدند و غم های تان را به آغوش کشیدند.
پنج الی ده نفر از آدم هایی که در این مدت حمایت تان کردند را در نظر بگیرید.می توانید به آنها پیام بدهید،زنگ بزنید یا حتی فقط در ذهن خودتان این کار را نجام دهید.بنویسید که برای کدام یک از کارهای شان سپاس گزارید. می توانید از این الگو استفاده کنید
از ............. ممنونم که ............
و در پایان دوست دارم این پاراگراف از برنه براون در کتاب اطلس دل را باشما به اشتراک بگذارم:
شرکت کنندگان در تحقیقات، که من در طول سال ها با آنها مصاحبه کردم،از نوشتن مستمرِ یادداشت های سپاسگزاری،مراقبه یا دعای روزانه ی با هدف سپاسگزاری،خلق آثار هنری پیرامون سپاسگزاری ،ساخت تابلو سپاس گزاری در مکان های مختلف ،حتی گفتن«من برای ..... سپاسگزارم» با صدای بند در روز های پرتنش و دشوار برایم می گفتند.در خانه ما هم هر وقت که سر میز شام می رویم،هر کدام مان به نوبت یک چیز را که به خاطرش سپاسگزاریم ذکر می کنیم.
سپاسگزاری درمان هیچ چیز نیست و ما باید مراقب رویکرد ها و اعمالی که به ما،در قالب معجون درمان مشکلات پیچیده ی روانی،فروخته می شوند باشیم.سپاسگزاری روشی است که می تواند زندگی مان را به طرق معناداری غنی کند.
اینجا، یعنی همان جایی که همه چیز تیره و تار است قدر دان چه چیزی هستید؟اگر دوست داشتید تجربه تان را داخل کامنت با هامون به اشتراک بگذارید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستون رفته ای نوروز حالا
مطلبی دیگر از این انتشارات
تله ی شادمانی|سیلی واقعیت دلنوشته + کتاب
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر کسی که عزیزی را از دست داده میدونه......