گفت‌وگو‌های درونی؛ خورنده‌های روان!

اه باز نتونستی.

لباسات رو بلد نیستی ست کنی.

همیشه گند می‌زنی.

و...

خب امروز می‌خوایم درباره گفت‌ و گو های ذهنی صحبت کنیم...اول از همه ببینیم گفت و گوهای ذهنی چی هستن.ما در طول روز همواره با خودمون در حال مکالمه‌ایم.

مدام با خودمون بحث می‌کنیم و مثل یک سایه همیشه کنار خودمون هستیم. به این گفت و گوی همیشگی ما با خودمون «گفت‌وگوی ذهنی» گفته میشه.

از اونجایی که این رفتار توی طول زندگی خیلی زیاد تکرار میشه ما گاهی اوقات نسبت به خودش و اثراتش بی‌توجه هستیم.




ولی این گفت و گوها اثرات خیلی زیادی روی ذهن و نگرش ما نسبت به زندگی و حتی بازخورد ما نسبت به اتفاقات پیرامون دارن.

خبر بد این هست که اغلب ما تمایل شدیدی نسبت به گفت و گو های ذهنیِ منفی داریم.

که تاثیرات خیلی مخربی روی فرد، ارتباطات و حتی مسیر و سیر پیشرفتِ اون می‌ذاره.

براتون مثال می‌زنم.

بیاید همگی فکر کنید توی مراسم خاکسپاری عزیزترین فرد زندگی‌تون هستید. لحظه‌ای که دارن جسد اون عزیز رو به خاک می‌سپارن و روی جسد رو با خاک می‌پوشونن!

خب نتیجه چی شد؟!

مسلما شما ناراحت شدید و مود تون حتی اگرچه کم ولی پایین اومد.

اما آیا اون فرد فوت کرده؟ نه. خیلی راحت داره به زندگی روزمره‌ش ادامه می‌ده. در واقع فکر شما بود که باعث غصه‌ و ناراحتی‌تون شد.

حالا فکر کنید روزانه صدها بار همچین فکرهایی از ذهنتون عبور کنه که تو احمقی! تو بازنده‌ای! تو ناتوانی!

شاید این افکار اصلا واقعیت نداشته باشن اما از درون شما رو مثل موریانه نابود می‌کنن و کم‌کم انرژی هر کاری رو از شما می‌گیرن. در نتیجه شما واقعا تبدیل به همون موجود بازنده و ناتوانی می‌شید که توی ذهنتون ساختید.

خب اگر گرفتار گفت و گوهای منفی شدیم باید چیکار کنیم؟

برخی عقیده دارن که این افکار بازتاب ضمیر ناخودآگاه ماست.

اما روان‌شناسی نوین میگه که باورها و عقایدِ غلطِ ما باعث به وجود اومدن این افکار و خودگویی‌هایِ منفیِ ذهنی میشه. چون اگر باور کنیم این گفت و گوها بخشی از ناخودآگاه ما هستن، در واقع قبول کردیم که ما به این افکار دسترسی نداریم و نمی‌تونیم با خواست و اراده‌ی خودمون تغییرشون بدیم. در نتیجه ما باید بدونیم که این رفتارها بخشی از رفتارِ خودآگاه ما هستن و ما بهشون دسترسی داریم. فقط نسبت بهشون هوشیار نیستیم.

اگر بخوام برای این باورهای غلط مثال بزنم «تفکرِ همه یا هیچ» مثال خیلی خوبی هست. که اشاره داره به یک جور نگاه صفر و صدی نسبت به دنیای پیرامون ما و اتفاقاتِ جاری در درونش... اینکه یا همه چیز باید عالی و کامل باشه یا به همه چیز گند بخوره.

خب برای درمانش چه کنیم؟

رویکردی توی روان‌شناسی هست به اسم «رویکرد واقعیت‌درمانی».

یعنی چی؟

یعنی اینکه ما قبول کنیم این خودگویی‌ها جزئی از رفتار ما هستن و ما اونها رو انتخابشون کردیم. و همونجور که انتخابشون کردیم می‌تونیم تغییرشون هم بدیم.

راهکارهای زیادی برای بهتر کردن این گفت و گوهای درونی وجود داره که هرکسی راهکار خودش رو در پیش می‌گیره.

بعضی‌ها با این خودگویی‌ها مقابله می‌کنن.

برخی برای کنترلِ اونها تلاش می‌کنن.

اما برخی دیگه قبول می‌کنن که این گفت و گوها وجود داره.

و راهکار پیشنهادی روان‌شناسی نوین راه سوم هست.

چون اگر ما بخوایم با این افکار مقابله کنیم مسلما باعث بیشتر شدنشون می‌شیم.

چطور؟

اینجوری که ما هر بار متوجه این خودگویی‌ها می‌شیم به خودمون می‌گیم بسه و فکر نکن.

بعد از چند بار با خودمون میگیم:

اه بسه دیگه.

فکر نکن لعنتی.

همش داری به چیزای منفی فکر می‌کنی.

و اینجوری افکار منفی ما بیشتر و دغدغه و نگرانیِ ما هم بیشتر میشه. حتی با اون فکر سوم ما میایم و یک فکر بد رو به تمام افکار خودمون تعمیم میدیم. و در واقع توی ذهن خودمون تموم افکار مثبت و انرژی دهنده‌ی ذهنمون رو بی‌ارزش و کم‌رنگ نشون میدیم.

حالا راهکار دوم چرا رد میشه؟

بذارید براتون یک مثال بزنم.

شما می‌خواید افکارتون رو کنترل کنید؟

خیلی هم عالی.

الان من ازتون می‌خوام به یک میمون بنفش با گوش‌ها و دم آبی فکر نکنید.

نتیجه چی‌شد؟

الان ذهن شما پر شده از همچین میمونی!

کنترل افکار، درست به همین شکله.

خب راهکار سوم چرا قبول میشه؟

ما قبول می‌کنیم که این افکار درون ما وجود داره اما باید نسبت بهش هوشیار باشیم و تغییرش بدیم.

چند پیشنهاد برای تغییر این افکار:

یک اینکه بدونیم جنس فکرمون چیه.

باید بدونیم این افکار منفی‌ای که داریم از چه نوع و جنسی هستن. اغلب این تفکرات توی هر فردی یک مدل خاص دارن. براتون چند تا مثال می‌زنم.

کمال‌گرایی: اینکه باید همه چیز خوب باشه و اگر چیز کوچیکی سر جای خودش نبود، فکر می‌کنیم آسمون به زمین اومده و دنیا نابود شده.

تعمیم مبالغه‌آمیز: بالاتر هم بهش اشاره کردم. برای مثال ما امتحان علوم رو بد میدیم. با خودمون میگیم: تو تنبلی، تو همه‌ی امتحاناتت رو بد میدی. درحالی که ممکنه نمره ما مثلا توی درس ریاضی کامل باشه ولی ما یک اتفاق بد و یک شکست رو به همه چیز تعمیم میدیم.

شخصی‌سازی: ما گاهی اوقات مشکلات رو شخصی‌سازی می‌کنیم.

چطور؟ بازم مثال می‌زنم.

امروز من یک درخواستی از دوستم کردم و ایشون به هر دلیلی رد کرد.

باید توجه کنیم که اون دوست ....

ممکنه اون موقع حوصله‌ش رو نداشته.

ممکنه مشکل خانوادگی داشته باشه.

ممکنه خودش کارهای دیگه‌ای داشته باشه.

و...

اما من چه فکری می‌کنم؟

من با خودم میگم: ای بابا! دوستی هم دوستی‌های قدیم! اون‌همه براش وقت گذاشتم بعد یک درخواست کوچیک ازش کردم چقدر راحت رد کرد!

خاک بر سر احمق من که اینجوری وقتم رو برای بقیه هدر میدم.

منو ساده گیر آورده بود الان که خرش از پل گذشت دیگه من براش مهم نیستم و درخواستم رو قبول نکرد.

و ده‌ها فکر دیگه از این دست.


ببینید همین فکر بالا چقدر می‌تونه روی روابطمون با همون دوست عزیز یا بقیه افراد تاثیر بذاره!

خب وقتی با جنس تفکرمون آشنا باشیم خیلی راحت‌تر می‌تونیم نسبت بهش هوشیار باشیم.

خب بعد از اینکه نسبت بهشون آگاه شدیم و جنسشون رو فهمیدیم چیکار کنیم؟

مرحله بعد اینه که این گفت و گوها رو از قالب فکر خارج کنیم و به شکل نوشته دربیاریم.

فکر ما وقتی از اون حالت انتزاعی خارج شد و حالت مادی به خودش گرفت، خیلی راحت‌تر می‌تونیم درباره‌ش فکر کنیم. و بعد از نوشتن اون افکار روی کاغذ از خودمون بپرسیم که آیا درستن یا نه.

برای مثال:

شما توی ذهنتون به خودتون میگین تو هیچوقت لباس خوشگل نمی‌پوشی!

همین فکر رو روی کاغذ بنویسید و از خودتون بپرسید آیا درسته؟ بعد شما یادتون میاد که فلان روز چقدر همه از لباستون خوششون اومد و ازش تعریف کردن.

خب مرحله بعدی چیه؟

توی مرحله بعد، چند وقت بعد اگر دوباره همون فکر تکرار شد به جای اینکه یک طرفه فقط به اون گفت و گو گوش بدیم ازش سوال هم بپرسیم.

اگر بهت گفت تو همیشه لباسای زشتی انتخاب می‌کنی تو ازش بپرس بر چه اساسی همچین فکری درباره من می‌کنی؟ چرا همچین چیزی میگی؟

مسلما دلایلی میاره و تو اون‌ها رو یا توضیح میدی برای خودت یا رفعشون می‌کنی(توی این مرحله سعی کنید انتقاد پذیر باشید).


اوایل ممکنه سخت باشه یا باعث رنجش شما بشه یا حتی از دستتون در بره. چون این خودگویی‌ها توی مغز شما الگوریتم پیدا کرده و عادت شده براتون.

ولی یک مدت که بگذره مطمئن باشید بهتر و بهتر از قبل میشه.


توی این نوشته سعی کردم با همون چیزی آشناتون کنم که همیشه همه‌تون باهاش توی زندگی سر و کله می‌زدید و فقط اسمش رو نمی‌دونستید. و در ادامه تلاش کردم که بتونید بیشتر درکش کنید. ولی در نهایت می‌خوام بگم هدف از گفتن همه‌ی این‌ها این نیست که صرفا با چیزی به اسم گفت و گوی ذهنی آشنا شده باشیم. در حقیقت ما با خودمون آشنا میشیم. خودمون رو درک می‌کنیم. خودمون رو می‌فهمیم. تا در نهایت با خودمون مهربون‌تر باشیم. تا آرامش رو هدیه کنیم به زندگی‌مون. امیدوارم تونسته باشم توی این موضوع بهتون کمک کنم.
زندگی‌تون غرق در آرامش!